نیلوفر خشک شده..

Magsimula sa umpisa
                                    

اونجا نقطه کور زندگیه،جایی که تصمیم میگیری کف اقیانوس بپوسی،یا زنجیر لنگرو از دور گردنت بازکنیو بیای رو سطح...
ولی اگ بیای و لنگرتو جا بذاری،همه چیو جا گذاشتی...این سختترین تصمیمه،

جا میذاری همه بودناتو؟

از فراموشی میترسی،اینک به یادت نیارن،
ولی یه جایی فقط میخوای فراموش کنن که کمتر اسیب ببینی از دیدن درداشون برای نبودنت،
تقلاهاشون برای بیرون کشیدنت،
میشه فراموش کنید؟
بودن کف اقیانوس اونقدرام بد نیست،
میمونی و میبینی و میپوسی،

اگه بزور بکشنت بالا،
تمام اون کافی بودنام که جواب صخره ها بهت بودو جا میذاریو تو میمونی و فکر ابدی هیچوقت کافی بودم؟

جونگکوک میخواست ته اقیانوس بمونه و لنگرشو محکم کوبیده بود..

گفته بودی نیلوفر بدون مردابش خشک میشه،ولی جونگکوک تو مردابش خشک شد همونجایی که قهوه نگاهت زودتر از قلبت یخ زد تو جهنم فریز شده سیبری...

تک تک گلبرگاش رو زمین افتاد قبل از قطع شدن ریشش به ته مرداب،
نیلوفرت همراه مردابش مرد فرمانده نه بعداز مردابش...

گفته بودی نیلوفر و مرداب بدون هم نمیتونن،چی شد که نیلوفرتو رها کردی؟مگه همیشه تو داستان عشق سیاه و سفید نیلوفر و مرداب ته داستان این نیلوفر نبود که از مردابش جداش میکردن؟چی شد که مرداب نیلوفرشو پس زد؟

زندگی گره خورده به شاهرگ،پل زندگی موهات،لنگرگاه روح تنت تمام دارایی و وجود نیلوفرت بود..

صدای زوزه تیونی،خورد شدن تنه درختا و نجواهای عاشقانه یونگی زیر گوش جیمین تو سرش میچرخیدو بی اهمیت فقط خیره بود..مگه میشد خیره نباشه به اون تارهای ابریشمی که طناب زندگی جونگکوک بودن؟انحنای چشماش،قهوه نگاهش...تازه فکشو کامل کرده بود و حالا ۱۵ ساعت گذشته فقط خیره بود..خیره به مردابی که نیلوفرشو پس زد...

تاریخ ۱۹ می رو دیوار بهش دهن کجی میکرد،عین پتکی تو سرس فرود میومد و هربار با بی رحمی یاداور میشد جئون جونگکوک ۱۸ روزه که مرداب نداشتی و زنده ای،

ولی مگه جونگکوک زنده بود؟

۱۹ می_روسیه_مخفی گاه

_جیمین،لطفا داروهاتو بخور چند روزه لب به غذا نزدی داری خودتو میکشی بفکر منم باش.

جیمین بدون توجه هنوز خیره به دونه های برفی بود که به ارومی رو نرده های پنجره مینشست،

_از برف متنفرم...

یونگی کنارش روی تخت نشست و دستش رو روی گونه یخ زده و اب رفتش گذاشت،

_میخوای برگردیم کره؟

نگاه بی حسش رو از پنجره گرفت و با مکث سمت مرد برگشت،هاله تیره دور چشماش و رنگ پریدش وزن از دست رفته و حال روحی داغونش رو تو چشمای فرمانده سابق میکوبید،۱۸ روز از عملیات ناموفقشون گذشته بود و کنترل همه چی به تنهایی برای یونگی غیرممکن بود،

𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 (𝐒2)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon