عمارت سفید

287 91 88
                                    

لـویـی همراه هری به راه افتاد. نیم ساعت بعد به یه محله در بالای شهر رسیدن و لویی جلوی یه عمارت نگه داشت. «این هم خونه جدیدت.»

هری از ماشین پیاده شد و با شگفتی به خونه ویلایی نگاه کرد. معماری ایتالیایی کلاسیکی داشت، و از سنگ‌های سفید براق ساخته شده بود که زیر نور خورشید می‌درخشیدن. بوته‌های شمشاد مثل یه حصار دور خونه کشیده شده بود.

هری در فلزی رو باز کرد و وارد شد. ساختمان شبیه یه برج با سقف کوتاه به نظر می‌رسید، و پنجره‌های بلند و ستون‌های زیادی در ناودان داشت. اطراف مسیر سنگ‌فرش شده که حیاط رو به ساختمان می‌رسوند گل‌های لاله کاشته بودن: زرد و سفید و قرمز. تنها درخت خانه نزدیک در ورودی ساختمان روییده بود و سر از بالکن قوسی شکل درآورده بود. معمار درخت رو قطع نکرده بود و بالکن رو دور اون ساخته بود. عوضش درخت سایه‌ی بزرگش رو بی‌منت روی بالکن انداخته بود و اونجا رو تبدیل به مکانی دنج برای خوردن عصرانه کرده بود.

نسیم خنکی می‌وزید و قاصدک‌های وحشی‌ای که لابلای گل‌ها روییده بود رو در هوا به رقص درمی‌آورد. یه قاصدک لای موهای هری گیر کرد. لویی با خنده قاصدک رو از موهای هری درآورد و فوتش کرد. قاصدک چرخ زنان از بالای سر مرغابی‌هایی که در رودخونه‌ی کنار عمارت شنا می‌کردن گذشت.

هری لبخند شیرینی زد. پوست سفیدش زیر آفتاب می‌‌درخشید، مثل قندیل‌های آخر زمستان وقتی پرتوی نور از لای ابرهای تکه‌پاره بر اون‌ها می‌تابه.
گفت:«اینجا خیلی قشنگه. حس می‌کنم وارد رمان‌های 'جین آستین'* شدم.»

لویی:«سعی کردم جایی رو برات پیدا کنم که به سلیقه‌ات نزدیک باشه.
نمی‌خوای داخل رو ببینی؟»

هری:«بیرونش انقدر قشنگه که دلم نمیاد بیام تو!»

لویی لب‌هاش آویزون شد. «حداقل از من پذیرایی کن.»

هری خندید. «اوه! ببخشید. بیا بریم تا نوشیدنی درست کنم.»

از پله‌های سنگی بالا رفتن و وارد ساختمان شدن. هری دید که در کمال خوشبختی داخل خونه هم با معماری کلاسیک ساخته و دیزاین شده. سالن به تمامی سفید رنگ بود: میزها، مبل‌ها، گلدان‌ها...‌‌ . و سقف به اَشکال زیبایی گچ‌بری شده بود. شبیه یه صومعه به نظر می‌رسید، معصوم و باشکوه.
خونه سه اتاق کاغذ دیواری‌ شده داشت. یکی از اتاق‌ها کتابخونه بزرگی داشت و روی سقفش طرح کهکشان بود. هری گفت دوست داره اونجا اتاق خودش باشه.

بعد از گشتن توی خونه، هری به آشپزخونه رفت. چیز زیادی به غیر از نون و شیر کاکائو توی یخچال نبود. هری دو لیوان شیر کاکائو برای خودش و لویی ریخت.
هری:«انگار صاحب قبلی این خونه اینجا رو تازه ترک کرده. تمیزه.»

لویی:«همین‌ طوره.»

هری:«ممنونم لویی. حتما برای پیدا کردنش توی زحمت افتادی.»

Public EnemyDove le storie prendono vita. Scoprilo ora