داون روی سن رفت و گفت:«دوستان، به پارتی گوچی خوش اومدید. به مناسبت فروش فوقالعاده کالکشن امسال، به سلامتی خواهیم نوشید.»
کسانی که دورش بودن گیلاسهاشون رو بلند کردن و گفتن:«به سلامتی!»
هری به تیلور گفت:«من میرم بشینم.»
تیلور گفت:«باشه عزیزم.»
و با آهنگ شروع به رقصیدن کرد.هری یه اسکاچ سفارش داد. صدای زین رو از پشت سرش شنید که با کسی حرف میزد.
زین:«'اولگ'، دوست من، خوشحالم که تونستی بیای.
این دفعه کجا رفته بودی؟»مردی که اسمش اولگ بود خندید. «میدونی که... اینجا، اونجا...»
زین:«مرد بینالمللی!
امسال پیشرفت بزرگی کردیم. چندتا هم استعداد شگفت انگیز کشف کردیم. مثل میلنا، میبینیش، اونجا مشغول حرف زدنه. یه مدل برزیلیه که از شرکت 'ایلیت' پیداش کردیم.
اون هم تیلوره، یه معدن طلاست.»
به هری اشاره کرد. «اون هم که نشسته هریه. سال گذشته از مسکو رسید.»اولگ:«انگار زیاد از پارتی خوشش نمیاد.»
زین:«میخوای به هم معرفیتون کنم؟»
اولگ:«من باید استراحت کنم، خستهام.»
زین:«نه، نه. زودباش. تو کسی نیستی که مظلوم یه گوشه بشینه.»به طرف هری رفتن.
زین گفت:«هری، اجازه بده 'اولگ فیلنکوف' رو بهت معرفی کنم. هموطن تو هست، و یکی از شریکهای ما در کمپانی.»
هری با اولگ دست داد. مرد قد بلند و خوشتیپی بود. چهره عبوسی داشت. حدودا ۴۰ ساله میخورد.زین چشمکی به هری زد. «من میرم یه چیزی سفارش بدم.»
بعد از رفتن اون، اولگ سعی کرد سر صحبت رو باز کنه. به روسی گفت:«مهمونی باحالیه.»
هری:«اوهوم.
تو اینجا زندگی میکنی؟»اولگ:«نه، لندن زندگی میکنم، چون تو شعبه گوچی در لندن فعالیت دارم. گاهی برای شرکت در جلسهها به ایتالیا میام.»
هری:«پس کلا از روسیه مهاجرت کردی...»
اولگ:«اوهوم. به نظرم انگلستان زیباتر از روسیهست. مخصوصا کریسمسهاش. اگه تو هم یه روز به لندن سفر کردی به دیدنم بیا، خوشحال میشم.»
هری:«متشکرم.»
اولگ چشمکی زد. «زین میگه مدل موفقی هستی; حتما وقتت سریع پُر میشه. میخوام زودتر از بقیه وقت بگیرم.»
هری خندید....
ملاقات با اولگ چند بار دیگه ادامه پیدا کرد. اون مرد پولداری بود و هری رو از لحاظ مالی ساپورت میکرد. با وجود اصرار اولگ، هری جلوی رسانهای شدن رابطهشون ایستاده بود.
هری برای دیدن اولگ به هتلش رفت. یه کیک کوچیک رو جلوش گرفت و با فندک اولگ شمع روش رو روشن کرد.
هری:«اول آرزو کن! بعد شمع تولدت رو فوت کن!»
![](https://img.wattpad.com/cover/306832105-288-k342172.jpg)
YOU ARE READING
Public Enemy
Fanfiction[COMPLETED] «پس باید بکشمش.» «همین طوره، ماشین کشتار زیبای من!» 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈دشمن ملت≈ 〽شیپ: لری/ لویی تاپ 〽وضعیت آپ: در حال آپ 〽ژانر: جاسوسی، هیجان انگیز، اکشن 〽نویسنده: melorin_stylinson 🆔Insta...