🔞پارت بیست و دوم

Start from the beginning
                                    

دست هاش رو از هم فاصله داد در حالی که پارچه باز شده بود.لیام میدونست باید چیکار کنه،پشت به زین و به سمت عقب حرکت کرد تا ران های پرش و باسن روشنش رو به رخ چشم های تشنه‌ی پادشاه بکشه.اونقدر عقب رفت که به پارچه چسبید و حرارت بدن زین رو احساس کرد.

دست هاش رو به هم نزدیک کرد تا پارچه دور لیام پیچیده بشه،لب هاش به نرمه گوش خیس لیام چسبوند و بافت نرمش رو به دهن کشید.

ل:من گرسنه ام

ز:منم همینطور

جسم پارچه پیچ لیامو به سمت خودش برگردوند و در زمان کوتاهی اونو روی شونه اش انداخت.خیسی سر لیام به کمرش برخورد میکرد چون دونه‌ی شیرین یاد گرفته بود این وقت ها بدنش رو شل کنه‌.

پشت میز نشست و لیام رو هم روی پاش نشوند.متوجه شد که لیام دست هاشو از پشت پارچه بیرون اورده.لبخند عمیقی زد.کتف مرد سنگین روی پاهاش رو بوسید و کمکش کرد تا  طوری بشینه که نه پشت به زین باشه نه پشت به میز.

سرش رو خم کرد تا لب های خیسش،لب های گرم و خشک پادشاه رو ببوسن.مخدر بودن این بوسه ها‌

ل:میخوام خودم بهت غذا بدم.

ز:مردم میگن پادشاه این روزها سرحال تر و سلامت تر از هر زمانی به نظر میاد.چرا کسی نمیگه این معجزه‌ی اتینه

زبون بازی شهرت زین بود.بشقاب حاوی گوشت رو برداشت،ورقه ورقه کرد،ماهی رو هم کنارش گذاشت و بعد سبزیجات.نگاه پادشاه به انگشت هاش رو به خاطر داشت.

با سر انگشت های روشن و سفید غذا رو لقمه میکرد و به سمت دهن زین میگرفت‌.هیچکس وقتی بچه بود بهش غذا نداد،میدونست پادشاه حتی در همون بچگی مجاز به این سبک غذا خوردن نبوده.حسرتِ دلش بود وقتی مادرای ماهیگیر دم اسکله با دست هاشون غذارو وارد دهن بچه های شیطونی میکردن که قدر این لحظه رو نمیدونستن و بی قرار دل کندن از مادر بودن.

ز:تو فکر نرو عزیزم.

صدای زین و دست های گرمش باعث شدن از گذشته و حسرت هاش جدا بشه. غذا دادن به پسر کوچولوی مورد علاقه اش رو ادامه داد هرچند بعد هر لقمه ای، باید غذای خودش رو هم میخورد وگرنه گردنش طعمه دندون های تیز زین میشد.

با دستمال دور دهن زین رو تمیز کرد و با شیطنت خم شد تا چشم های براقش رو ببوسه،تیزی مژه هاش روی پوست حساس لبش لذت رو به تک تک سلول هاش منتقل میکرد.

ل:سیر شدی پسر کوچولو؟

ز:پسر کوچولو خیلی گرسنه است،بهت گفته بودم بازم وارد فصل جفت گیری یوزپلنگ ها شدیم؟؟؟؟

•••••••

ل:شمشیرو اون شکلی تو دستت نگیر ریکاردو.چرا باید هر حرف رو هزار بار برات تکرار کرد.

rocks(completed)Where stories live. Discover now