دستهای شاهزاده، لطیف و نرم نبود. دسته شمشیر، در ازای نجات دادن جونش به کف دستهاش زبری بخشیده بود.
دستهای زبر، روی صورت آفتابسوخته لیام کشیده میشدن تا بلکه از نگرانی زین کم کنن.
لیام مرد قوی بود اما روزها رو طولانی مدت بین آفتاب و آب گذروندن، میتونست مریضش کنه.
لوح زیبایی که زین نجاتش داده بود رو آب و هوا داشت خراب میکرد.
YOU ARE READING
rocks(completed)
Fantasyشاهزاده ناخدای کشتی سلطنتی رو تبعید میکنه به جزیره شخصی خودش. مرد دریاها غمگین و عصبی، هر روز لابهلای صخرهها میشینه تا لمس امواج وحشی، خاطراتش رو براش زنده نگهداره.