𝐅𝐀𝐓𝐄↳ 𝖕𝖆𝖗𝖙 𝖊𝖓𝖉

4.6K 561 272
                                    

"مطمئنی کافیه، ته؟ "

جونگ کوک پرسید و آخرین اسکناس ها رو به دست مرد بزرگتر داد.

لبخند بزرگی روی صورتش نقش بسته بود و هیجان و شادی در صداش به راحتی قابل تشخیص بود" اگه لازم باشه می تونم بیشتر بدم"

تهیونگ احساس آرامش عجیبی داشت.

اون هرگز در زندگی خودش این همه پول در اختیار نداشت.
"در واقع، فکر می کنم که حتی بیشتر از نیازمه"

اون دو در ماشین پسر کوچکتر کمی دورتر از پارک بودن.

"ممنون، جونگ کوک قول میدم راهی پیدا کنم تا همه چیزو بهت پرداخت کنم"

دوباره صحبت کرد و تمام پول رو در جیبش گذاشت و رو به دوست قدیمیش کرد" من هر پنیشو بهت پس میدم، حتی اگه 20 سال دیگه طول بکشه"

"نگرانش نباش واسم پول کمیه"

جئون با عجله صحبت کرد و می خواست دوستش رو آرام کند.

خوشحالی عظیمی درونش احساس می کرد که تهیونگ بالاخره کمکشو پذیرفته بود و جونگکوک قصد نداشت اون پول رو پس بگیره.

"خوشحالم که میتونم بهت کمک کنم، ته. اگه چیز دیگه ای نیاز داری می تونی باهام صحبت کنی"

تهیونگ سری تکان داد و قبل از اینکه روی دوستش خم بشه، چند ثانیه فکر کرد و گونه‌اش رو بوسید.

جونگ کوک لبخند خجالتی زد و با همین حرکت ساده احساس کرد قلبش کمی تندتر می زنه.

"بازم ممنون"

کیم دوباره غر زد و در ماشین رو باز کرد و آماده رفتن شد.

اما جونگ کوک مرد رو متوقف کرد و در همان لحظه بازوی اون رو گرفت.

"میخوای برسونمت؟ "

اون پرسید، چشماش دوباره مشکی و امیدوار بود" دیر وقته، با این همه پول تو جیبت تنها راه رفتن برات خطرناکه"

تهیونگ متفکرانه آهی کشید.

حق با جونگ کوک بود، تنها راه رفتن در اون وقت شب واقعا خطرناک بود و اون اینو بهتر از هرکسی می دونست.

دوباره در ماشین رو بست و با جونگ کوک روبرو شد"باشه"

جئون لبخند بزرگ دیگری زد و بلافاصله ماشین رو روشن کرد از ترس اینکه نظرش تغییر کنه.

"کمربندتو ببند"

اون پس از چند دقیقه با یادآوری اون جزئیات هشدار داد.

تهیونگ اطاعت کرد و در حالی که کمربند از روی یکی از کبودی‌هاش رو می شد، کمی از شدت درد اخم کرد.

"کجا زندگی می کنی؟ "

تهیونگ آدرس رو زمزمه کرد و برای چند ثانیه فکر کرد که آیا واقعاً ایده خوبیه که جونگ کوک رو به اونجا ببره.

𝙘𝙤𝙡𝙡𝙚𝙘𝙩𝙞𝙤𝙣 ❘ 𝒗𝒌Where stories live. Discover now