20 سال بعد؛
"بله پدر.اشکالی نداره قبلا هم گفتم نگران نباش"
جونگ کوک با حوصله تکرار کرد و با یک دستش تلفن همراه رو به گوشش گرفت و با دست دیگرش دکمه آسانسور رو فشار داد.
"بله میدونم. قبلاً با بعضی از سهامدارای شرکت ملاقات ترتیب دادم"
با شنیدن صدای سفت و سخت پدرش در آن سوی خط آهی کشید.
"اشکالی نداره، بهم اعتماد کن، همه چیز تحت کنترله"
جونگ کوک بعد از دقایقی صحبت کردن با پدرش تماس رو پایان داد و موبایلش رو داخل جیبش قرار داد، سریع کراواتش رو صاف کرد و به محض باز شدن درهای آسانسور از اون خارج شد.
"صبح بخیر،آقای جئون"
"صبح بخیر جیسو، پیام داریم؟"
پرسید و جلوی میز منشی ایستاد.
"نامجون شی دقایقی پیش تماس گرفت و گفت که مؤسسه آفتابگردان مابقی کمک های لازم رو برای تامین هزینه های اون ماه دریافت کرده"
جونگ کوک لبخند بزرگی زد و سری تکان داد و از منشی تشکر کرد و به سمت دفترش رفت.پشت میز نشست و چند کاغذ رو برداشت و شروع کرد به بررسی کردن اونها.
اون در آستانه بستن قرارداد بسیار مهمی بود و پدرش تمام وقت تماس می گرفت تا به بهترین شکل ممکن به اون کمک کنه.
اما حقیقت این بود که جونگ کوک نیازی به کمک نداشت، چون وقتی پدرش بازنشسته شد و کسب و کار خانوادگی رو به عهده اون گذاشت، به خوبی از پس این کار براومد.
وقتی تلفن همراهش دوباره زنگ خورد، جئون قبل از اینکه گوشی رو برداره آهی کشید و از اینکه دید دوباره پدرش نیست کمی احساس آرامش کرد و به همین دلیل به تماس پاسخ داد.
"صبح بخیر آقای پارک چطور می تونم کمکتون کنم؟"
"مثل آدم های لعنتی معمولی حرف بزن!"
جیمین در پشت خط فریاد زد و باعث شد دوستش به خنده بیوفته.
"صبح بخیر، لعنتی چی میخوای؟"
"اینجوری خیلی بهتره "
جیمین کنایه زد و جونگ کوک می تونست تصور کنه که اون در آن سوی خط چشماش رو می چرخونه.
"نامجون قبلا بهت اخطار داده بود؟"
"درباره دریافت کمک های مالی که نیاز داشتیم؟"
"آره.و همچنین در مورد پیدا کردن یه شغل ثابت برای دو نفر دیگه"
جونگ کوک لبخندی زد و شروع کرد به بازی با خودکار بین انگشتاش."عالیه جیمین !تازه واردها به خوبی با مکان اُنس گرفتن؟ "
"آره، بیشترشون خوشحالن، چون غذا و مکان امنی برای زندگی پیدا کردن، اما یه زن وجود داره که به مرکز ترک اعتیاد نمیره و علاوه بر اون کوکائین هم با خودش آورده. ما سعی کردیم بهش توضیح بدیم که به خاطر بچهها و مصرفکنندگای سابق اجازه ورود مواد مخدر رو به اینجا نمیدیم، اما اون مثل یه قاطر سرسخته. اون ترجیح میده به خیابون ها برگرده تا اینکه کوکائینو کنار بزاره!"
YOU ARE READING
𝙘𝙤𝙡𝙡𝙚𝙘𝙩𝙞𝙤𝙣 ❘ 𝒗𝒌
Fanfiction𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐠𝐮𝐲𝐬 ↲اینجا مجموعه ای از وانشات ها و چندشاتی ها و مینی فیک های ویکوکه که در هر ژانری نوشته میشه! ᵂ ᴿ ᴵ ᵀ ᴱ ↓ j̸k̸ | 𝐋𝐚𝐮𝐫𝐚 𝐔𝐏𝐃𝐀𝐓𝐄 𝐃𝐀𝐘𝐒↳𝐞𝐯𝐞𝐫𝐲𝐝𝐚𝐲 𝐓𝐎𝐏 𝐭𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠 𝐁𝐎𝐓𝐓𝐎𝐌 𝐣𝐮𝐧𝐠𝐤𝐨𝐨𝐤