جونگکوک بی توجه به دردکشیدن زن، به سمت دوست پسر خیانتکارش برگشت..
اون لباس به زیبایی توی تن تهیونگ نشسته بود..
چشماش به وضوح تعجب و ترس رو منعکس میکرد..ولی جونگکوک دیوونه شده بود..
صحنه ای که چند لحظه پیش دیده بود ورای تصوراتش بود و نمیتونست تحملش کنه..
با شتاب بسمت تهیونگ رفت و دستش رو با شدت کشید.اروم خندید و با لحن ترسناکی گفت:
-گور خودتو کندی تهیونگ.
همونطور که مچ دست تهیونگ رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید، به سمت خروجی اون بار نفرت انگیز رفت..
ضربان قلب تهیونگ بشدت بالارفته بود و از دوست پسرش میترسید..
لحظه خروج از اتاق صدای نحس جنیفر به گوش دو پسر رسید:
-وی..خودتو بدبخت کردی..
جونگکوک پوزخندی زد و با سرعت به اتاق برگشت..
تهیونگ دنبالش دوید تا کار اشتباهی نکنه ولی دیر رسیده بود.چون جونگکوک لحظه ای درنگ نکرده بود و با پاش محکم به صورت زن کوبیده بود..
صدای جیغ جنیفر اخرین جیزی بود که شنید و صورت پر از خونش اخرین چیزی بود که دید..زانوهاش سست شده بودن و دستاش میلرزیدن..تاحالا انقدر جونگکوک رو عصبانی ندیده بود..جونگکوک همیشه اروم و مهربون بود و تهیونگ هیچوقت توی خوابشم نمیدید که همچین چیزایی از دوست پسرش ببینه..
جونگکوک بی هیچ حرفی دوباره دست تهیونگ رو گرفت تا از اون جهنم بیرون بره..
احساس مضخرفی داشت و نمیدونست چجوری خودش رو تخلیه کنه..
از عصبانیت نفس نفس میزد و فشار دستش رو دور مچ تهیونگ بیشتر میکرد..
ثانیهای اون تصاویر از جلوی چشماش محو نمیشدن.
پسر بزرگتر از درد دستش آخی گفت ولی مثل اینکه جونگکوک دیوونه شده بود..که البته تهیونگ بهش حق میداد..
با سرعت از بین جمعیت درحال رقص عبور میکردن که چشمش به جیمین و لارا و یونگی و نامجون افتاد..
دور هم ایستاده بودن و با نگرانی بهم نگاه میکردن..
جونگکوک بی توجه به هرچیزی بسمت لارا رفت:
-سوییچ موتورتو بده
لارا با دیدن جونگکوک بسمتش اومد:
-جونگکوک..کجا بودی پسر ..نگر
جونگکوک با داد بلندی که زد حرف دختر رو قطع کرد:
-گفتم اون سوییچ فاکی رو بده
صداش اونقدر بلند بود که چند نفر از رقصنده ها با تعجب بسمتش برگشتن و با دیدن عصبانیت بیش از حد پسر به کار خودشون برگشتن..
نگاه تهیونگ اول به دوست پسر عصبیش و بعد به سمت دوستاش چرخید..
جیمین با اخم بهش نگاه میکرد و مشخص بود که کار خودشه..اون حرومزاده به جونگکوک خبر داده بود..
از طرفی خوشحال بود و از طرفی هم دلش میخواست جیمین رو تیکه تیکه بکنه..
لارا بی حرف سوییچ رو توی دستای جونگکوک گذاشت و از سر راهش کنار رفت..
تهیونگ انقدر ترسیده بود که اون لحظه اهمیتی به حضور لارا نمیداد..
فشار دست جونگکوک لحظه به لحظه بیشتر میشد و پسر بزرگتر هر ثانیه احتمال میداد که صدای شکسته شدن استخونش رو بشنوه..
YOU ARE READING
• I Know Obsessed With Me •
Fanfiction"وقتی کسی رو غرق خودت کردی باید غریق نجاتشم باشی..نه اینکه ولش کنی تا توی بی توجهیت غرق بشه:)" Au Vkook-Kookv
•Part 16•
Start from the beginning
