-ببین..تهیونگ داره گند میزنه به همه چی..من نمیدونستم چیکار کنم..برای همین به تو زنگ زدم..

پسر بزرگتر همونطور که دست جونگکوک رو میکشید و از راهرو های مختلف میگذشت،براش توضیح داد..

-چیشده جیمین..لطفا بگو دارم سکته میکنم
پسر بی توجه به صدای درمونده جونگکوک فقط به راهش ادامه داد و بعد از چند دقیقه روبروی اتاقی با در قرمز رنگ ایستاد:
-تنها کسی که میتونه اون رو از این کثافت نجات بده خودتی..

بالافاصله بعد از تمام شدن حرفش رفت و پسر متعجب و نگران رو پشت سر خودش گذاشت..
نمیتونست بیشتر از اون بمونه و نابودی دوستش رو ببینه..
نمیدونست کار درستی کرده یا نه ولی نمیتونست دست روی دست بزاره و هیچکاری نکنه تا اون دوست کله شق عوضیش با دستای خودش زندگیشو بخاطر پول نابود کنه.

جونگکوک با ترس دستای لرزونش رو به دستگیره اتاق رسوند و بعد از نفس عمیقی که کشید، در رو بشدت باز کرد..

با دیدن صحنه روبروش احساس کرد که راه تنفسش بسته شده..
این دروغ بود..خواب بود..کابوس بود..
این صحنه نمیتونست واقعی باشه..
نباید واقی باشه..نباید..
.
.
.
شراب سرخ بوردو* رو برداشت و توی گلس ریخت..
با شنیدن صدای ظریف جنیفر چشماش رو با عصبانیت بست و نفسش رو با شدت بیرون داد:
-کامان وی..من فقط با چشیدن طعم لبات مست میشم..نیازی به اون شراب مسخره نیست.

تهیونگ عصبی بود..حس مضخرفی مثل خیانت داشت و دلش میخواست همون لحظه اول جنیفر و بعد خودش رو بکشه..
دو گلش شراب رو از روی میز برداشت و به سمت زن چرخید..

با قدمای کوتاه و آرومش سعی میکرد دیر تر به اون لحظه خفت بار برسه ولی درنهایت روبروی جنیفر، که روی کاناپه دراز کشیده بود و پاهای کشیده و خوش فرمش رو از چاک دامنش بیرون اورده بود و به رخ میکشید، ایستاد..

شراب رو بسمتش گرفت و منتظر ایستاد تا با دستای کشیده و استخونیش اون رو بگیره..

زن از سکوت پسر روبروش عصبی شده بود ولی سعی میکرد زیاد اهمیت نده..
بالاخره بعد از چندینبار اصرار وی اونجا بود..روبروی خودش.و قرار بود شب زیبایی رو باهاش بگذرونه..
کی گفته زنای ۴۰ساله دل ندارن؟..
جنیفر با اینکه سنش بالا بود ولی همچنان دنبال چیزای زیبا بود..
هرچیزی که برق بزنه اون زن رو بخودش جذب میکرد..
وحالا این پسر روبروش بود که مثل الماس میدرخشید..

پاهاش رو جمع کرد و روی کاناپه سرخ رنگ نشست..
پای راستش رو روی پای چپش انداخت که باعث شد دوباره چاک دامن مشکی رنگش کنار بره و تا بالای رون اون زن رو نشون بده..
گلس رو از وی گرفت و همونطور که به لبای سرخ پسر خیره شده بود کمی از شراب خورد..

روی کاناپه دقیقا کنار خودش دو ضربه زد تا به پسر بفهمونه که کنارش بشینه..
تهیونگ بی حرف کنارش نشست و کمی از شراب خورد تا حداقل بتونه فکرش رو ازاد کنه.
جنیفر نگاه کوتاهی بهش انداخت و با دیدن چهره گرفته و عصبیش پوزخند زد..
با یه حرکت سریع پاهاش رو دوطرف تهیونگ گذاشت و روی عضو پسر نشست..

• I Know Obsessed With Me •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora