-هی جونگکوک صبر کن..
پسر با شنیدن صدای لارا بسمتش برگشت.تازه یادش اومد که اون هم اونجاش..
-چیشده پسر؟
دختر با چشمای نگران بهش زل زده بود و منتظر بود تا بفهمه چی دوست همیشه خونسردش رو بهم ریخته..
جونگکوک با کلافگی مشهودی دست توی موهاش کشید:
-نمیدونم..نمیدونم چی شده..جیمین زنگ زد و گفت هرچه زودتر خودم رو به بار بهشت برسونم..
لارا با شنیدن اسم اون بار چشماش درشت شدن و زیر لب گفت:
-شت..
بهشت مرکز هرنوع کثافت کاری بود و لارا نمیدونست که چرا جیمین به پسر گفته که به اونجا بره..
دست جونگکوک رو کشید و بی توجه به سوالای پشت سرهمی که با نگرانی میپرسید، اون رو بسمت موتورش کشید..
کلاه رو توی بغل جونگکوک انداخت و سوار موتور شد..
با دیدن خشک شدن جونگکوک با عصبانیت گفت:
-زودباش سوار شو تا دوست پسر عزیزت گند بالا نیاورده.
دختر میدونست که اون زن حرومزاده کراش خیلی بزرگی روی وی داره و حس عجیبی بهش میگفت که تماس جیمین مربوط به همین موضوعه..
جونگکوک با اینکه نمیدونست منظور لارا از اون حرف چیه، کلاه رو روی سر دختر گذاشت و به غرغراش اهمیت نداد..
پشت لارا نشست و با دستاش صندلی رو گرفت تا از افتادنش جلوگیری کنه..
لارا بیشتر از اون وقت رو تلف نکرد و با یه گاز، موتور هارلی مشکی رنگش رو به حرکت دراورد..
دختر با سرعت مرگ باری به سمت مقصدشون میروند و از بین ماشینا سبقت میگرفت و فحش راننده هارو به جون میخرید..
با دیدن تابلوی نئونی که با خط کشیده و زیبایی کلمه 'Heaven' رو نشون میداد، روبروی در شلوغ بار ترمز زد و جونگکوک با عجله از موتور پیاده شد..
کنار در، تابلو های نئونی کوچیک و بزرگ دیگهای هم به شکل پوزیشنهای مختلف سکس و گلس شامپاین و لیوان آبجو و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه اویزون شده بود و اگر حال جونگکوک انقدر بد نبود، مطمعنا با دیدن اون تابلوها ذوق میکرد و ازشون عکس میگرفت..
لارا کمی جلوتر موتورش رو پارک کرد و به سمت جونگکوک دوید..
پسر زودتر وارد شده بود و توی اون شلوغی و صدای کر کننده موسیقی سعی میکرد دوستاش رو پیدا کنه..
دختر و پسرای مست خودشون رو به پسر کره ای میچسبوندن و حرفای حال بهم زن میزدن..
جونگکوک بی توجه به افراد مست و همچینی دوستش لارا، جلو میرفت تا دوستاش رو پیدا کنه..بیشتر از اون نمیتونست نگران عظیمی که توی تمام وجودش پیچیده شده بود رو تحمل کنه.
-هی..همیشه از دخترای گرانج خوشم میومد
لارا با شنیدن صدای مست و بیحال پسری از پشت سرش، برگشت و نگاه کوتاهی بهش انداخت..
اون با چشمای آبی و پوست تیره و قد بلند و همچنین هیکل ورزیده ای که داشت بشدت ترسناک بود و مست بودنش هم به ترسناک بودنش اضافه میکرد.ولی خب اون دختر یکم زیادی باهمه فرق میکرد..
YOU ARE READING
• I Know Obsessed With Me •
Fanfiction"وقتی کسی رو غرق خودت کردی باید غریق نجاتشم باشی..نه اینکه ولش کنی تا توی بی توجهیت غرق بشه:)" Au Vkook-Kookv
•Part 16•
Start from the beginning
