حرومزاده ی لعنتی 💛 ( part 1 )

Start from the beginning
                                    

( بهتره بريم اون سمت داستان...موافقين؟)

تهیونگ :

-من استعفا..هق..میدم حروم زاده ی لعنتی!!!
پسر همونجور که گریه میکرد مدارکش رو تو صورت رییس چندشش کوبید و به سمت در خروجي شرکت رفت.
در ماشین و باز کرد و محکم بست.
وارد خونه اش شد و به سمت دستشویی دوید.لباساش رو اونقدر محکم کشید که پاره شدن...رفت زیر دوش حموم و اونقدر بدنش رو چنگ زد تا تمیز بشن که پوست لطیفش قرمز و کبود شد.
دوباره گریش شدت گرفته بود و برای اینکه نیافته مجبور شد دستگیره ی در و بگیره.
-مرتیکه ی منحرف،خدا لعنتت کنههههه
بعد از اینکه دوش گرفتنش رو تموم کرد، حوله ی قرمز رنگ رو با یه شلوار راحتی طوسی رنگ و تیشرت سفید رنگی که طرح چرا من سینگلم؟عوض کرد.روی تختش خزید و پتو را بالا کشید.. .
-باید دنبال یه کار جدید بگردم.

***

یه هفته از اون روز نحس و استعفای تهیونگ گذشته بود و نامجون هم تقریبا چند بار از طرف رییس و دوستش بخاطر بستنی به فاک رفته بود.حال تهیونگ هم خب..بهتر بود؟شاید چون با برادر بزرگترش جین و دوستش هوسئوک درد و دل کرده بود.

امروز روز مهمی برای تهیونگه چون یه مصاحبه کاری داره و باید گذشته رو به حال خودش بسپاره.از توی کمد بلوز یقه اسکی طوسی رنگ و شلوار جین مشکی رو برداشت و پوشید.با عجله موهاش رو شونه کرد و کمی از بالم لب اناریش و خط چشم و ریمل روی صورتش كشيد.قبل اینکه از خونه خارج شه نگاهی به خودش توی اینه انداخت و لبخندی زد.

جونگکوک اونقدر بی حوصله و خسته بود که یادش رفت به کسی بگه از بچه ها مراقبت کنه و در حال حاضر نمیدونست که به کدوم د‌وستش خبر بده چون سوهی و مینجون فقط با چند نفر راحت بودن..اوه!همین الان یادش اومد که یونگی و جیمین توی شرکت هستن و میتونه از اونها خواهش کنه!از اونطرف هم باید با چندین نفر برای منشی جدید بودن مصاحبه میکرد و چی از این بدتر که چند تا بچ خیابونی بخوان دستمالیت کنن؟

با سرعت جت به سمت دفتر یونگی رفت و وسط عملیات تولید مثلشون پرید!
-خدای من،لطفا بگین که امروز برنامه ای چیزی نریختین..به کمکتون نیاز دارم که حواستون به دوقلو ها باشه!خب اون دو تا هم توی پوزیشن زیاد جالبی نبودن...زیاد پورن دیده باشین میدونید چی میگم.جیمین که فرقی با لبو نداشت پاش رو اشتباهی روی بچه ساز یونگی کوبوند که باعث داد زدن مرد شد.بعد اینکه خودشون رو جم و جور کردن جوری هم دیگرو نگاه کردن که هرکی نبود فکر میکرد خون اشامی چیزین...
یونگی لباش رو گاز گرفت و گفت:
-خب ساعت ۳:۰۰ یه جلسه خیلی مهم داریم ولی فعلا ازادیم.جونگکوک لبخندی زد و گفت:
-عالیه ! مصاحبه ساعت ۱۲:۰۰ انجام و اینجوری به همه کارامون میرسیممم.

***
راستش رو بخواین جونگکوک تا الان با حدود ۲۰ نفر مصاحبه کاری کرده ولی هیچکدوم موفقیت امیز نبوده...
نصفشون یا میخواستن توجهش رو جلب کنن یا اغواش کنن.در کل پسرمون تا الان به هیچ نتیجه ای نرسیده!
کم کم میخواست تسلیم بشه که چشمش به اخرین اسم روی لیست افتاد...
-خیلی خب امیدوارم که این یارو اخریه تهیانگ دختر اوکییی باشه...
خب راستش رو بخواین جونگکوک اونقدر خسته بود که نمیتونست دختر یا پسر بودن رو تشخیص بده چه برسه به درست خوندن اسم پسرک؟

تلفن رو برداشت و گفت:
-جیسو شی...لطفا کیم تهیانگ رو بفرست داخل.
- چشم قربان
تق تق تق ؟ ///:
جونگکوک با شنیدن صدای در بلند شد و اجازه ی ورود داد.
ناگهان پسر ریز جسه ای وارد اتاق شد و بعد تعظیم کردن با لبخند روی یکی از صندلی ها نشست.
-سلام اقای جئون...من کیم تهیونگ هستم!
جونگکوک لبخند ضعیفی در جواب زد و گفت:
-خیلی خب اقای کیم،بهتره که هرچه سریعتر شروع کنیم!
تهیونگ با خجالت دستاش رو بهم گره زد:
-اممم عالیه!ولی لطفا تهیونگ صدام کنین..اقای کیم من رو یاد بابام میندازه
جونگکوک سرش رو بدون حرفی تکون داد و پرونده ی تهیونگ رو باز کرد.

-خب تهیونگ،اینجا گفته که تو برای ۵ سال توی شرکت پارک بعنوان منشی کار میکردی..
لبخند تهیونگ محو شد و با بی تفاوتی گفت:
-بله،من منشی شخصی خود اقای پارک بودم
جونگکوک چند تا سوال دیگه مثل اینکه چند سالتونه و اینجور چیزا پرسید و با خوشحالی لبخند زد.
-عالی بود تهیونگ! تو حرف نداری پسر..فقط یه سوال دیگه.برای چی مارو برای همکاری انتخواب کردی؟
تهیونگ لبخند ضعیفی زد و جونگکوک رو سورپرایز کرد چون خیلی ها جواب درست حسابی برای این سوال نداشتن..

-خب چند تا دلیل وجود داره اقای جئون...برای شروع میتونم بگم که مادرم بیماره و نیاز به چیز میزای دارویی و پزشکی داره و نمیتونه بخاطر شرایطش کار کنه.بعد مرگ پدرم من مسئولیت همه چی رو به عهده گرفتم و اینجوری شد دیگه...،بجز اون اینکه بین تمام اگهی ها شما بهترین بودین و من شنیدم که رفتار خیلی خوبی هم با کارمنداتون دارین!
جونگکوک تکخندی به جواب هوشمندانه ی پسر زد.با خوشحالی دستاش رو بهم کوبید و گفت:
پسر جوووون،استخدام شدیییی!!!!

💛🔥💛🔥💛🔥💛🔥

نظرتون چی بود بچه هاااا؟😭🖤

امیدوارم خوشتون اومده باشههههه😌💕

ووت و کامنت یادتون نره😩✋

دوستتون دارم بیبی های مننن😖💋

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 20, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Different Where stories live. Discover now