حقیقتا چیزی ندارم بگم فقط زیادی منتظر زیام مومنتام-
******************
chapter two:Put aside your hostility zayn!
نایل یکی از اتاق های طبقه بالارو نشونم داد و گفت میتونم اونجا بمونم. اتاق سروساده و درعین حال جمع و جوری بود.
دکورش تمام چوب روشن بود و رنگای تیره تو پرده ها و روتختی به کار رفته بود به هرحال هرچی که بود معلوم بود سلیقه نایل نبود.
داشتم گوشیمو میزدم به شارژ که از طبقه پایین صدای سلام و احوالپرسی شنیدم حدس زدم مهمونش اومده باشه پله هارو دوتایکی پایین رفتم اما با چیزی که دیدم سرجام میخکوب شدم؛آخرین چیزی که میخواستم ببینم لیام بود.
حدس زدن اینکه اونجا چیکار میکرد کار سختی نبود ولی باید به ذهنم میرسید که ممکنه مهمونش اون باشه.
اونم از دیدن من پکر شده بود و این وسط فقط نایل بود که خوشحال و راضی بود.
انتظار داشتم لیام شروع کنه به تیکه انداختن یا قیافه گرفتن اما هرچی صبر کردم آبی ازش گرم نشد،انگار این لیام همونی نبود که تو رختکن کری میخوند؛برعکس خیلی ساکت و آروم نشسته بود یه گوشه و این گیجم میکرد.
نایل اصلا براش مهم نبود که ما دوتا چقدر گرفته اییم و داشت باهامون گپ میزد،تو حال و هوای خودم بودم و اهمیتی نمیدادم که دارن راجع به چی صحبت میکنن فقط دیدم که نایل رفت و بعدش بطور غیرقابل تصوری لیام منو مخاطب حرفاش قرار داد.
چون ناگهانی از خلأ خودم خارج شدم نتونستم تعجبمو تو چهرم نشون ندم. سرمو آوردم بالا و سوالی نگاهش کردم که دوباره تکرار کنه چی گفته.
لحنش آروم بود و ذره ای تمسخر یا کنایه آمیز نبود
لیام:نایل گفت مشکلی برات پیش اومده واسه همین اومدی اینجا بمونی هوم؟میتونی مسابقه بدی اصلا؟بالاخره زهرشو ریخت مطمئن بودم که از یه جایی شروع میکنه به تیکه انداختن.
با پوزخند گفتم:واسه تو که بهتره وقتی ذهنم درگیره و تمرکز کافی ندارم میتونی رکوردتو جابهجا کنی
پوفی کرد و دستشو لای موهاش فرو برد
لیام:بیخیال بچه بزار بتونم یه شب فقط یه شب از این مسابقه ی کوفتی دور بشمیعنی اونم ذهنش درگیره؟ اخه چه مشکلی میتونه داشته باشه..دوباره تو ذهنم یه علامت سوال بزرگ ایجاد شد ناخودآگاه سرمو به دو طرف تکون دادم و وقتی دیدم لیام داره با تعجب نگاهم میکنه زیرلب فحشی نثارش کردم.
نایل برگشت ولی قبل از اینکه باز شروع کنه به چرت و پرت گفتن،با لحن غیردوستانه ای گفتم: اونطوری نگاهم نکنید لیام پین یه آدم تحت فشار اونقدرام عجیب نیست هوم؟ البته اگه باعث نشه پاک دیوونه بشه.
نایل سعی کرد قیافشو عصبی کنه ولی بیشتر شبیه پسربچه های تخس شد.
نایل: بچه ها شاید باورتون نشه ولی اصلا اهمیت نمیدم که بیرون این در باهم چه روابطی دارید اینجا جفتتون رفیقامین پس سعی نکنین همدیگه رو له کنین.
سرشو برگردوند سمت منو ادامه داد
نایل:نمیدونم چه کینه ای از لیام به دل گرفتی ولی اگه بخاطر حرفای بچههاس که باید بگم خیلی سخت گرفتی بالاخره هربازیای کلکل داره واسه یه دقیقه هم که شده دشمنیاتونو کنار بزارید.حالتم وصف نشدنی بود. نمیدونستم اول لیامو تا سرحد مرگ بزنم یا نایلو. چی برای خودش میگفت.
اون نبود که ببینه لیام همه چیز رو شروع کرد، اون بود که تو رختکن اومد سراغم و حالا شروع کرد به حرف مفت زدن؛شایدم فقط خودم یکم زیاده روی کردم...
با لبخندی تظاهری سر تکون دادم و بحثو کش ندادم.
هرچی بیشتر با لیام صحبت میکردیم نظرم بیشتر راجع بهش عوض میشد،تا حدی که قضیه ی رختکن رو به کل فراموش کردم و کمتر ازش بدم میومد.آخر شب موقعی که لیام داشت خداحافظی میکرد نایل رفت تا یه امانتی قدیمی رو برای لیام بیاره و دوباره تنها شدیم.
دستمو از روی عادت لای موهام فرو بردم و زل زدم تو چشماش.
ناخودآگاه لبخند کوچیکی رو لبام نقش بست سعی کردم لحنم دوستانه باشه تا بدونه دیگه باهاش دعوا ندارم و گفتم: شنیدم فردا مسابقه دارید براتون آرزوی موفقیت میکنم لیامسرشو آورد بالا و با تعجب نگاهم کرد؛وقتی حرفمو هضم کرد احتمالا چیزی شبیه لبخند روی لبهاش نشست؛دستشو گذاشت رو شونم و گفت: قطعا همینطوره ولی شما زیادی رسمی حرف میزنید زین مالیک
مثلا سعی کرد لحن و مدل حرف زدنمو مسخره کنه و نمیدونم چی باعث شده فکر کنه میتونم با کسی که چندوقته دارم بخاطرش حرف میشنوم و فردا باهاش فایت دارم صمیمی تر از این حرف بزنم.
*************
مایل به مقداری نظر و اندکی ریسپانس:>>
YOU ARE READING
Hit me back [Z.M]
Fanfictionتنهایی و بی اعتمادی واقعا مفیده چون کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه! ولی میدونی چیه،من انتخاب کردم جلوی تو آسیب پذیر باشم حالا به هر قیمتی...