« مجموعه »

Začít od začátku
                                    

ناخودآگاه اخمی کرد و بدون اتلاف وقت با او تماس گرفت. این می‌توانست خبر بدی برای...
« نامجونا...»
مرد جوان بی‌اختیار ابرو بالا انداخت. برای مطمئن شدن از درستی تماسش احتیاجی به چک کردن صفحه‌ی تلفنش نداشت اما این صدای تهیونگ نبود.
« یونگی؟ گوشی تهیونگ پیش تو چیکـ...»
صدای خش دار یونگی از پشت خط بلندتر شد:
« فقط یه بار دیگه جرات کن تماسامو نادیده بگیری تا بیام اونجا و عدسی عینکتو با چشمات یکی کنم که دیگه برای دیدن اسم من روی اون گوشی کوفتیت بهش احتیاج پیدا نکنی

نامجون با حالتی از افسوس برای خودش و دیوانه‌ای که داشت برایش خط و نشان می‌کشید، سر تکان داد و برای بستن دهان او به حرف آمد:
« سر ِ کار گوشیمو سایلنت می‌کنم، یونگی. قبلا اینو گفته بودم و قرار بود توی تایم کاریم بهم زنگ نزنین. اگه یه بار به حرفام درست گوش بدی این همه...»

یونگی اما با بی‌صبری میان حرفش دوید:
« آیـــش... واقعا برام مهم نیست چی داری میگی! قرار بود امروز نتیجه‌ی کارتو جمع بندی کنی و بهمون نشونش بدی ولی هنوزم پیدات نشده

مرد جوان دستی به پشت گردنش کشید و توی جایش کمی خمیده‌تر نشست. نگاهش را بی‌هدف دوخته بود به آن سوی شیشه اما ذهنش جای دیگری بود. می‌دانست که دلیلی برای این عجول بودن یونگی وجود دارد و به همین خاطر پرسید:
« داوطلب داریم؟»
چند لحظه سکوت برقرار شد و بعد از آن سوی خط صدای نفس ممتد دوستش را شنید.
« یک ساعت دیگه اینجا باش
یونگی به کوتاهی گفت و بدون هیچ مکثی تماس را قطع کرد.

Dostali jste se na konec publikovaných kapitol.

⏰ Poslední aktualizace: Oct 19, 2021 ⏰

Přidej si tento příběh do své knihovny, abys byl/a informován/a o nových kapitolách!

𝟚 𝟛 : 𝟘 𝟡 | YoonminKde žijí příběhy. Začni objevovat