《□ part : 12 □》

Start from the beginning
                                        

[فلش بک به هفت ماه پیش]

تهیونگ ≈کوکی؟

جونگ کوک ≈جونم بیبی؟

جونگ کوک دستشو روی کمر تهیونگ گذاشت و اونو به خودش نزدیک تر کرد و پیشونیش رو بوسید...

تهیونگ≈ اگه بمیرم چیکار میکنی؟...

جونگ کوک≈ خدای من...باز شروع کردی؟...چند بار بگم این سوالارو دوس ندارم...

تهیونگ≈ حالا بگو اگه بمیرم چیکار میکنی؟

جونگ کوک≈ منم میمیرم...ی دقیقه زندگی بدون تو مثل جهنمه برام ‌...

تهیونگ≈ دروغ نگو....

جونگ کوک ≈ میشه بجای اینکارا راند دوم رو بریم؟...

تهیونگ ≈ ی قول بهم میدی میزارم بری برای راند دوم...

جونگ کوک ≈ چه قولی؟...

تهیونگ≈ قول میدی اگه ی روز نبودم...اگه هر چیزیم شد منو فراموش می‌کنی و به زندگیت ادامه میدی و با یکی بهتر از من ازدواج میکنی...

جونگ کوک≈ بس کن تهیونگ...من همچین قولی بهت نمیدم...چون اگه هر چیزیت بشه منم باهات میام...تا ته جهنم باهات میام...

تهیونگ≈ قول ندی خبری از راند بعد نیس‌‌...

جونگ کوک≈ ته‌....اذیتم نکن...اصلا چرا داری راجب همچین چیزی بحث میکنی...؟

تهیونگ≈ چون من همیشگی نیستم....ی روز میرم...ی روزم تو میری...ولی من مطمئنم زودتر میرم...

جونگ کوک≈ تهیونگ....دیکم...شق شده....یعد تو داری راجب بعد مرگت صحبت میکنی؟‌...

تهیونگ ≈ قول بده...برات میخوابونمش....

جونگ کوک ≈ خیله خب...قول میدم...

تهیونگ با شنیدن این حرف خوشحال به سمت جونگ کوک رفت و گفت: میخوام به عنوان جایزه ازت سواری بگیرم...

جونگ کوک ≈ آه بیبی بدووو....

تهیونگ بوتشو به دیک جونگ کوک مالید که جونگ کوک ناله ای کرد و گفت: زود باشش...سوراختو میخوام...

تهیونگ ≈ چشم هر چی ددیم بگه...

[پایان فلش بک ]

جونگ کوک از روی تخت بلند شد و به سمت آینه ی اتاقشون که دقیقا رو به روی تخت بود رفت...و خاطره ی دیگه ای یادش اومد...

تقریبا هشت ماه یا نُه ماه پیش...وقتی جونگ کوک بعد از کار وارد خونه شد تهیونگ رو در حالی دید که داره فیلم پورن میبینه و جوری تنبیهش کرد که تا چند وقت تهیونگ نمیتونست درست راه بره...

{فلش بک به هشت یا نُه ماه پیش}

جونگ کوک کارت رو کشید و وارد خونه شد...که صدای آه و ناله شنید...
اولش فکر کرد کسی داره به تهیونگش دست درازی میکنه...

با فکر این به سمت اتاق مشترکشون دویید و وقتی رسید...از لای در نگاه کرد که تهیونگ رو دید که لخت روی تخت نشسته و داره گی پورن میبینه...
عصبانی وارد اتاق شد که تهیونگ هین بلندی کشید و با خودش فکر کرد قرار نیس امشب راحت بخوابه...

جونگ کوک≈تهیونگ؟...
جونگ کوک بدجوری عصبانی بود...

تهیونگ ≈ برات..توضیح میدم...

جونگ کوک≈ نیاز به توضیح نیس...خودم دارم میبینم...
جونگ کوک به سمت تهیونگ رفت و گفت: تنبیهت چیه؟...چهار راند پشت سر هم چطوره...؟...
عالیه...

تهیونگ ≈ چهار راند...؟ ی ذره زیاد نیس؟...

جونگ کوک ≈ یادم نمیاد که بهت اجازه ی نظر دادن داده باشم...

جونگ کوک گفت و شلوار و لباسشو در اورد و گوشه ی اتاق شوت کرد و گفت: جلوی همین آینه به فاکت میدم که از دیدن خودت که داری به فاک میری لذت ببری...

تهیونگ رو جلوی آینه نشوند و پشتش قرار گرفت و گفت: داگی استایل زود...

تهیونگ به ناچار داگی استایل شد که با دردی که زیر دلش پیچید فهمید جونگ کوک بدون هیچ لوبی واردش شده...

جونگ کوک شروع کرد به ضربه زدن که چونه ی تهیونگ رو به سمت آینه خم کرد و گفت: این...باید...تنها پورنی باشه که با فکر کردن بهش هارد بشی...فهمیدی؟؟؟....

تهیونگ≈...بَ...بله ددی...آه...آههه...

{پایان فلش بک}

€خدای من....
جونگ کوک گفت و به سمت دستشویی رفت تا صورتشو بشوره...اونا حتی توی دستشویی هم سکس داشتن...
جونگ کوک دید نمیتونه اینجا توی این خونه بمونه...پس چترشو برداشت و از خونه زد بیرون...

اون حتی زیر بارون هم با تهیونگ خاطره داشت...اونروز تهیونگ به زور گفت که میخواد زیر بارون راه بره...جونگ کوک اصرار کرد که ممکنه سرما بخوره...ولی تهیونگ گوش نداد و خواهش کُنان بالاخره با چتر زیر بارون بودن...
حالا تهیونگ گیر داده بود من زیر این بارون بستنی میخوام...خدای من...
جونگ کوک گفت که بستنی زیر این بارون؟ حداقل ی چیز گرم بخور...تهیونگ گوش نداد و بستنی سفارش داد...هم برای خودش و هم برای جونگ کوک....
درسته که بعدش تا ی هفته تهیونگ سرما خورده بود...ولی اون روز روز قشنگی بود...
وسط های راه...تهیونگ دستشو از دست جونگ کوک بیرون کشید و روی زمینِ خیس....توی خیابون روی زمین خوابید...
قطره های بارون روی صورتش فرود می اومدن...ولی هیچ چیز قصد نداشت تهیونگ رو منصرف کنه...حتی اگه بعدش قرار بود تهیونگ از تب توی رخت خواب هزیون بگه...

جونگ کو‌ک هم کنار تهیونگ روی زمین وسط خیابون خوابید...و دست های سرد تهیونگ رو گرفت...

جونگ کوک با فکر اون روز روی زمین نشست و گفت : تهیونگ...کجایی...؟کجایی که ببینی برای اینکه یک ثانیه دیگه کنارم باشی حاضرم دنیامو بدم...حاضرم همه چیزمو بدم...کجایی؟...
دستشو روی صورتش گذاشت و شروع کرد به گریه کردن...
هوا سرد بود...و جونگ کوک لباس گرم نداشت...ولی الان این مهم نبود...مهم این بود که تهیونگش کنارش نبود...مهم این بود...

پووووففف دستمممم....
امیدوارم که از خوندن این پارت لذت برده بود...
در حال نوشتنش...ی دور permission to dance و  butter و fake love و black Swan رو گوش دادم...
آخی کوکی...طفلی بچم...
ووت و کامنت یادتون نره کیوتیاااا....
بوس بوس بابای...🌁🤍


《count me out》Where stories live. Discover now