《□ part : 8 □》

328 43 56
                                        

جونگ کوک میدونست چی باید داخل اون نامه بنویسه...
فوراً به سمت اتاق طبقه ی بالا رفت و درو بست و نشست پشت میز و خودکاری از توی جیبش برداشت و شروع به نوشتن کرد...

تهیونگ که تا الان تک تک کسایی که اونجا بودن رو بغل کرده بود...بی سر و صدا ی گوشه نشسته بود و با چشماش دنبال جونگ کوک میگشت...
هر چی گشت جونگ کوک رو ندید کنارش هوسوک و یونگی نشسته بودن..به سمتشون خم شد و گفت: بچه ها کوکی رو نَدیدید؟...
_ آم الان میاد ...نگران نباش...
هوسوک گفت و گوشیو برداشت و پیامی به جونگ کوک داد
" کره خر تند تر بنویس و گمشو بیا پایین، تهیونگ داره دنبالت میگرده!"
جونگ کوک با دیدن پیام هوسوک تند تر بند اخر جمله اش رو نوشت و گذاشت توی جعبه و به سمت پایین رفت...
تقریبا همه نشسته بودن و منتظر جونگ کوک بودن...
با ورود جونگ کوک تهیونگ که حالا خیالش راحت شده بود، گفت: نظرتون چیه کیک رو بِبُریم و شمع رو فوت کنیم؟ چون میترسم خامه هاش آب بشه...
با گفتن این به سمت کیک روی میز رفت و به جونگ کوک اشاره کرد که بیاد کنارش وایسه.‌.
دست جونگ کوک رو گرفت که قلب جونگ کوک شروع کرد به کوبیدن تو قفسه سینه اش...
جیمین به سمتشون اومد و شمعی رو که عدد بیست و یک رو نشون میداد روشن کرد تا تهیونگ اونو فوت کنه.‌..
چانیول فوری گفت: یادت نره قبلش آرزو کن.‌..
تهیونگ سر تکون داد و چشماشو بست تا آرزو کنه...
توی دلش فقط ی آرزو داشت" جونگ کوک همیشه کنارم بمونه و سالم باشه"
توی دلش گفت و لب هاشو به سمت شمع برد و فوت کرد که شمع ها خاموش شدن و همه شروع کردن به دست زدن..
خانم و اقای جئون( پدر و مادر جونگ ‌کوک) به سمت تهیونگ اومدن و کادویی رو سمتش گرفتن و خانم جئون شروع کرد به حرف زدن "درسته همیشه نسبت به همجنسگرا بودن پسرم مخالف بودم و حتی با این هم مخالف بودم که تو دوست پسرش باشی ولی به نظرم امشب شب توئه و خودم رو لایق دونستم که چیزیو بهت کادو بدم که همیشه دوست داشتم به همسرِ پسرم هدیه بدم...و حالا این برای توئه امیدوارم که دوسش داشته باشی"
تهیونگ تعظیم کرد و گفت: شما خیلی به من لطف دارید که منو همسر پسرتون دونستید و بابت کادوتون...
در جعبه رو باز کرد ‌که پا بندی رو دید...پابندی ‌که نگین های هفت رنگ داشت... و مثل رنگین کمون میدرخشید...
_ وای خدای من...این خیلی...
تهیونگ نتونست خودشو کنترل کنه و پرید بغل مادر جونگ کوک و گفت: خیلی قشنگه....
اولش مادر جونگ کوک تعجب کرد ولی بعد اون هم تهیونگ رو در آغوش کشید....
+جمع کنید این دراماتیک بازیارو...
جونگ کوک گفت و تهیونگ رو از مادرش جدا کرد...
هر چهار نفر خندین که پدر جونگ کوک نزدیک اومد و لب هاشو به گوش تهیونگ رسوند و در گوشش گفت: "اما من همیشه جونگ کوک رو بابت انتخابی که داشته تحسین میکنم تو مثل ی فرشته میدرخشی..."
تهیونگ با شنیدن این حرف از پدرِ همسرش احساس کرد گونه هاش رنگ گرفتن و قرمز شدن...
تعظیم کرد و گفت: شما بهترین پدری هستید که تاحالا دیدم...من که پدر نداشتم پس منم پسر خودتون بدونید...
پدر جونگ کوک گفت: تو همیشه پسر من هستی...خب جداً بسه...خلوتتون رو بیشتر از این خراب نکنیم...من و مادرت باید جایی بریم...حسابی خوش بگذرونید!!!!... سمت جونگ کوک برگشت و بهش گفت:"در ضمن امشب بهش سخت نگیر...تولدشه...."
با گفتن جمله ی اخر جونگ کوک و خودش زدن زیر خنده...و تهیونگ واقعا احساس می‌کرد الانه که از خجالت آب بشه و بره توی زمین...
پدر و مادد جونگ کوک خداحافظی کردن و رفتن....
جیمین سمت ضبط رفت و گفت: وقت خوشگذرونیه.....و صدای موزیک رو تا اخر زیاد کرد و نامجون هم چراغارو خاموش کرد که همه اومدن وسط و شروع کردن به رقصیدن...معمولا هر کس با معشوقش میرقصید...
جونگ کوک از روی میز وودکا رو برداشت و با بطری سر کشید و گفت:"امشب میخوام اونقدر مست کنم...که نتونم راه برم...."
تهیونگ با شیطونی در گوشش گفت:" اگه نتونی راه بری پس چجوری میخوای به فاکم بدی ددی؟"
جونگ کوک با شنیدن کلمه ی " ددی" چشماش گرد شد و اون وودکایی که داشت میخورد با شدت از دهنش بیرون پاچید‌‌...
و البته هارد شدن دیکش هم حس کرد...
"کاری نکن همینجا جلوی همه به فاکت بدم"...
جونگ کوک گفت و چشم قره ای نثار تهیونگ کرد...
_خب لعنتی همشو نخور...منم میخوام...
تهیونگ گفت و با چشمای پاپی طور( چشمای اون گربه هه توی کارتون شِرِک رو تصور کنید ) به جونگ کوک نگاه کرد..
جونگ کوک با حالت خبیثانه ای گفت:"بچه هایی که زیر سن قانونی ان حق ندارن مشروبات بخورن..." و لپ تهیونگ رو کشید...
تهیونگ دستاشو جمع کرد تو خودش و اخم کرد و گفت:"من بیست و یک سالمه جونگ کوک....منم میخوامممم....."
جونگ کوک لبخند مهربونی زد و گفت: "ببین این وودکا پنجاه و پنج درصد الکل داره...زیاده...باشه؟ روی میز ویسکی هست که سی درصد الکل داره‌...برو اونو بخور...آفرین تهیونگم..."
تهیونگ نق زد و گفت:"من وودکا میخوام..."
جونگ کوک اینبار اخم کرد و گفت: نه!!! همین که گفتم...!!...
تهیونگ که ناراحت شده بود رفت نشست که جیمین رو دید که داره ی بسته ی جدید مشروب باز میکنه سمتش رفت و گفت: هعی جیمینی...
جیمین سمتش برگشت و گفت: چیشده چرا کِشتی هات غرق شدن؟؟
_"من وودکا میخوام...ولی جونگ کوک میگه که درصد الکلش برام زیاده...نمیزاره بخورم‌‌...."
تهیونگ گفت و لب هاشو آویزون کرد....
"اوخوداااا...کیوت...بیین این همون وودکاعه...پنجاه و پنج درصد الکل داره...بیا بخور و انقدر کیوت نباش‌‌‌‌..."
جیمین گفت و بطری رو به طرف تهیونگ گرفت که تهیونگ عین خَری که بهش تیتاب دادن ( نگید که نشنیدید) از خوشحالی بالا پایین پرید و در بطری وودکا رو باز کرد و سر کشید‌‌‌...جداً تلخ بود‌...و تهیونگ از مزه های تلخ بیزار بود..‌ولی میخواست حرس جونگ کوک رو در بیاره پس به طرفش رفت و گفت:" هه ببین وودکا دارم...پنجاه و پنج درصدم الکل داره...."
" باشه‌‌‌...بخور ولی اگه حالت بد شد..تقصیر خودته ها...الکلش زیاده برات...من برای خودت گفتم...و گرنه بخور...اصلا به من چه...."
جونگ کوک گفت و شروع کرد به رقصیدن و البته تهیونگ رو کشید جلوی خودش و دستشو گذاشت رو کمرش و شروع کردن به تکون دادن خودشون با ریتم....
تهیونگ سرشو روی عضله های جونگ کوک تکیه داد و گفت: ببخشید حق با توئه میرم همون ویسکی رو بخورم....
جونگ کوک با حرف تهیونگ خندید و گفت: گود بوی‌...
حالا تقریبا همه در حد مرگ رقصیده بودن و الان خسته افتاده بودن روی مبل...
سوکجین گفت: حالا وقت باز کردن کادو هاس...
جونگ کوک گفت: من اخر از همه کادومو میدم...
هوسوک جلو رفت و گفت: تهیونگ اینو وسط جمع باز نکن...لباس های سکسی برات گرفتم ( نویسنده جر میخورد)
اینم از طرف یونگیه...
و به یونگی نگاه کرد که انقدر مشروب خورده بود کاملا مست بود...
تهیونگ خندید و گفت: ما اینجا قریبه نداریم...من جلوی همه باز میکنم....
و جعبه ی کادو رو باز کرد
ست بیکینی مشکی رنگی داخل جعبه بود...
از داخل همون جعبه نشون داد و در جعبه رو بست...
و جعبه ای که از طرف یونگی بود رو باز کرد و با چیزی که دید پشماش ریخت....
ی جعبه پر از لوازم آرایش و شکلات....
سمت یونگی رفت و یونگی رو بغل کرد که فقط یونگی ی تکون خورد و چشماشو حتی باز هم نکرد...
نامجون و سوکجین دونه دونه تهیونگ رو بغل کردن و گفتن: ما هر دوتامون ی کادوی بزرگ برات گرفتیم...
و نامجون رفت طبقه ی بالا و با ی خرس قرمز رنگ که سه برابر خودش بود از پله ها پایین اومد که تهیونگ به سمت نامجون رفت و اون خرسه رو در آغوش گرفت و گفت:" خدای من...این خیلی کیوته....والبته خیلی نرم...
خب جونگ کوک من از این به بعد با این خرسه میخوابم به جای تو..."
جونگ کوک اخم کرد و گفت: نامجون خیلی خری...و تهیونگ هم خیلی خره که با ی خرس میخواد بهم خیانت کنه...
جیمین جلو اومد و گفت: آم ته...من کادوم جلوی دَره...
تهیونگ چرخید سمتش و گفت: چی..؟ یعنی چی؟...
_برو و درو باز کن...و خودت ببین
جیمین گفت و دست تهیونگ رو به سمت در ورودی خونه کشید و درو باز کرد که....
موتورسیکلت Honda1000 ( یک مدل موتور سیکلت ) مشکی رنگی جلوش ظاهر شد...
جیمین گفت:" حیف که جدید ترین مدله و سوئیچ نداره که بخوام سوئیچش رو توی جعبه تقدیمت کنم و دکمه برای استارت زدن داره..."

تهیونگ پرید تو بغل جیمین و گفت: تو بهترین رفیق دنیایی پارک جیمین....
میخوام همین الان سوارش بشم...
جونگ کوک به سمتش دویید و گفت: نه....نه...نه....این موتور خیلی سنگینه...

ولی تا خواست جلوی تهیونگ رو بگیره تهیونگ سوارش شده بود و به با سرعت زیاد حرکت میکرد...که صدای بوق ماشینی...توجهشو جلب کرد و لحظه ای بعد همه چی سیاه شد....

دستام....
ولی باز با این حال نوشتم....
فحشم ندید میدونم بد تموم شد این پارت ولی هیجان لازمه....😂❤
ببینید چه نویسنده ی خوبی ام....همین دیشب پارت هفتم رو آپ کردم و الانم پارت هشت...
بچه ها ممنون میشم اگه به دوستای آرمیتون...معرفیش کنید...و ووت و کامنت یادتون نره...ووت و کامنت باعث میشه انرژی بگیرم و زود به زود آپ کنم....
بوس بوس...
لاو یو آرمی ها...🐨🤍

1572 words....fuck...my hands...

《count me out》Where stories live. Discover now