درحال چیدن میز صبحانه بود که گربه کوچولوی هری پرید رو میز ، زد لیوان قهوه ای که تازه رو میز گذاشته بود انداخت و بووم کل اشپزخونه کثیف شد
لویی_فاک بهت ، گمشو از اشپزخونه من بیرون
لویی داد بلندی کشید و سعی کرد با دستش اونو از رو میز بندازه پایین که علاوه براینکه پایین نرفت چنگشم انداخت
لویی_فااک یوو ازت متنفرم
هری درحالی که چشماشو میمالوند وارد اشپزخونه شد
لو_نیااا شیشه خورده رو زمینه
هری سرجاش وایساد خمیازه ای کشید با صدای بمی که باعث شد بدن لویی مورمور بشه حرف بزنه
هری_اینجا چه خبره ،لو؟
لویی فقط جلوی خودشو گرفت تا یه مشت تو صورتش بخاطر گربه مسخره اش نزنه و بخاطر صدای بمش که اسم خودشو به زبون اورد نپره بغلش و ماچش کنه
با حرص نفسشو بیرون داد_همش تقصیره اونه ..
هری_اشکال نداره لو ..بزار اینجارو تمیز کنم
لویی بلافاصله مانعش شد و ازش خواست فقط بره زینو بیدار کنه تا صبحانه ارو باهم بخورن
هری پشت در اتاق زین وایساد ، درسته خونه هری دو خواب بیشتر نداره ،با اینکه لویی و زین برادرن ولی لویی ترجیح داد رو مبل بخوابه تا تو یه اتاق با زین ، هنوزم احساس هایی که مثل پشیمونی عذاب وجدان درونش هست ..و تا جایی که میتونه تنها با زین قرار نمیگیره
هری تقه ای به در زد و یواش باز کرد انتظار داشت زین لا به لای پتوش گم شده باشه و غرق در خواب باشه اما با تخت خالیش مواجه شد
قدمی به داخل برداشت و باد سردی به صورتش برخورد کرد ،متوجه باز بودن در بالکن شد ، اونا دقیقا اواسط ماه دسامبر بودن و کل شهر در حال اماده سازی واسه کریسمس بودن و به قدری نیویورک سرد بود ،امکان باریدن برف داشت اما زین بدون هیچ لباسی تو بالکنش وایساده بود و مشغول سیگار کشیدن بود
هری_اون پسر بی حس شده؟ واقعا سرمای فاکیو احساس نمیکنه؟
هری با عصبانیت پتو کوچیکی از تو کمد برداشت و وارد بالکن شد، در بالکن و پشت سرش بست تا بیشتر از این اتاق یخ نکنه
با بسته شدن در زین متوجه صدا شد و نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و کامی از سیگارش گرفت
هری پتویی که اورده بود و انداخت رو شونه هاش و زین زیر لب تشکری کرد
هری بافتنی زخیمی تنش بود پس زیاد سرمارو احساس نمیکردزین_دلم براش تنگ شده
هری نفس عمیقی کشید و به رو به روش نگاه کرد ، کوچه ای که از شاخه های درختا که خالی از هرگونه برگ و شکوفه ای و زمین خیس و گِلی پوشیده شده بود .. سرد و بی حس درست مثل زین
YOU ARE READING
راز(mystery)
Fanfictionجانی_تصمیم درست همینه لئو ، زین و لیام باید ازدواج کنن درسته زین گند زده بود ، خبرنگارا عکسش و هنگام ورود و خروج از گی کلاب نیویورک گرفته بودن و این خبر همه جا پخش شده بود و جانی از اب گل الود ماهی میگیره ، پسر کوچیکش که به قول خودش مایه ننگش بود و...