موزیک کلاسیکی درحال پخش بود و طبق معمول هرمن و برنارد بیرون بار با دوتا ابجو نشسته بودن
لیام با دیدنشون دستی تکون داد _بریم پیششون؟
جمله لیام سوالی نبود بیشتر خبری بود چون قدماشو به سمت بار کج کرد ، زین دودستی بازوی لیام و گرفت
زین_هی ، من مطمعن نیستم
لیام بهش لبخندی زد و دست ازادشو رو دستای زین قرار داد
لیام_قول میدم بهت تایم عالیو کنار اونا میگذرونیم
زین سرشو تکون داد و دستاش از روی بازوی لیام سرخورد و باهم وارد بار شدن ، روزا میگذشت و رابطه زین و لیام پررنگ تر میشد ، دیگه خبری از لویی نبود ، دیگه نگرانی نبود .
حتی لیام متوجه شده بود زین دیگه ماری جوانا هم مصرف نمیکنه حتی سیگارشم کم کرده ، انگار داره ارامش پیدا میکنه
هرمن_واوو زین مالیک اینجاست
هرمن بلافاصله از جاش بلند شد ، پسر متعجب و به بغل کشید و چند باری دستشو رو پشتش کوبید
هرمن_پسر کوچولومون بزرگ شده
زین سعی میکرد خنده اشو کنترل کن و از بغلش اومد بیرون_ممنون هرمن
برنارد_خوش اومدی ، بالاخره لیام تونست تورو بکشونه اینجا
زین شونه ای بالا انداخت
هرمن با ارنجش به بازوی لیام کوبوند_ترفندت چی بوده؟
لیام تنها تکخنده ای کرد و لب زد هیچی
برنارد_هی خجالت زدش نکن ، مطمعنم لیام از هات ترین ترفند ممکنه استفاده کرده
لیام با چشمای گرد به اون دو نفر بعد به زین نگاه کرد که با شیطنت داشت میخندید و ابجوشو به ابجوی برنارد کوبوند
لیام_هی ، نباید اینجوری قضاوت کنید
هرمن طرف لیام و گرفت _بیخیال لیام ، اونا رویای تاپ بودنو دارن و رویا برای جوونا عیب نیست
هرمن بلند قهقه ای زد و لیام تنها با خجالت خندید و سرشوانداخت پایین
زین ابرویی بالا انداخت _قطعا همینطوره ، رویا داشتن برای کیتن ها عیب نیست
برنارد هوویی کشید و ابجوشو خورد و لیامم بدون هیچ صدایی فقط با یه لبخندی که نمیدونست اصلا برای چی رولباش شکل گرفته شیشه ابجوشو برداشت و چند قلپی خورد
هرمن_بگذریم ، اوضاع چطوره ؟به اینجا عادت کردید؟
زین رو صندلیش کمی جا به جا شد _فکر میکنم داریمعادت میکنیم
برنارد_اگه فکر میکنید اینجا زندگی کردن براتون سخته گور بابای کسی که مجبورتون کرده ، برید جایی که ازش لذت ببرید ، شما دوتا جوونید و کلی کارای فان و عشق وحال باید کنید چون بعدش باید بچه داری کنید
YOU ARE READING
راز(mystery)
Fanfictionجانی_تصمیم درست همینه لئو ، زین و لیام باید ازدواج کنن درسته زین گند زده بود ، خبرنگارا عکسش و هنگام ورود و خروج از گی کلاب نیویورک گرفته بودن و این خبر همه جا پخش شده بود و جانی از اب گل الود ماهی میگیره ، پسر کوچیکش که به قول خودش مایه ننگش بود و...