14

579 143 80
                                    

زین_منتظرم..

لیام_چی؟

زین_خیلی وقته ...

لیام_متوجه نمیشم !

زین_شاید یه روزی ...

لیام_یه روزی؟

زین_یه روزی تموم بشه ...

لیام با تعجب به نیم رخ زینی که به رو به روش زل زده بود نگاه کرد هیچی از حرفای بی سرو تهش نفهمید فقط متوجه شد اینجا منتظر کسی بوده ! یا منتظر خودش ! یا کی میتونه باشه

زین_از اون اتفاق سال ها گذشته ولی ..

لیام که مطمعن بود یه داستانی پشت این خانواده بود با چهره سوپرایز شده به نیم رخ زین خیره موند ، اون داشت باهاش حرف میزد و نباید تعجب کنه؟

لیام_ولی؟

حالا این زین بود که سرشو به سمت لیام چرخونده بود و تو فاصله کمی به اون پسر خیره شده بود

طوری که برای چند ثانیه نفس لیام بریده شد هرچند اون تقصیری نداره از اینکه میترسه مقصر شاید زینه که مشکل داره .

زین_ولی اون اینجاست ، همیشه بوده ، همه جای این خونه هست ، همه جا حسش میکنم و واقعیت اینکه اون ...

حرفش با نگاه کردن به پشت سرلیام قطع شد ، لیام فقط کاری که فکر میکرد درسته رو انجام داد درست مثل همیشه ، دستش روی دست زین قرار گرفت

و سعی کرد بهش یجورایی بفهمونه که زین میتونه به لیام اعتماد کنه و باهاش حرف بزنه

لیام_اون چی زین؟

لیام متوجه تغییر حالت صورت زین و تغییر مسیر نگاهش شد ، میدونست لیام ، مطمعن بود که یه چیزی یا شاید کسی پشت سرشه ولی این بار قرار نیست جا بزنه و بترسه

قبل از اینکه زین پشیمون بشه و یا از اونجا بره لیام دست ازادشو زیر چونه زین قرار داد و صورتشو چرخوند

نگاه زین از پشت سرش گرفته شد ، تو چشمای قهوه ای رنگ لیام خیره شد و با صدای لرزونی که مشخص بود تمام سعیشو میکنه برای نشکستن بغضش

زین_اون .. لیام .. اون برادرمه

اشکی که گوشه چشمش بود و با شصتش پاک کرد و سرشو انداخت پایین

لیام برای یک صدم ثانیه شوکه شد و فورا به حالت عادی برگشت

لیام_برادرت؟ نمیدونستم که تو یه داداش داری ؟ اون کجاست؟

راز(mystery)Where stories live. Discover now