لیام در اتاق و باز کرد وارد اتاق شد
متوجه تکون خوردن پرده اتاق شد با قدم های اروم سمت تراس اتاق خواب رفتمتوجه اون پسر مو مشکی شد که تنها شلوارک لیمویی رنگی به تن داشت ، تکیه به نرده های بالکن داده بود و غرق سیگار کشیدن بود
البته این چیزی بود که لیام فکر میکرد چون بوی تندی که میومد بوی سیگار نبود
زین متوجه سنگینی نگاه لیام شد بلافاصله سمتش چرخید باعث شد لیام بترسه و از جاش بپره فورا پشت دیوار خودشو پنهان کنه
درسته لیام از اون پسر میترسید چون طرز برخورد اون رفتار یه ادم نورمال نبود .
لیام یک لحظه به این فکر کرد که شاید وجود هری باعث درمان اون پسر بشه
زین_میترسی؟
زین دقیقا کنارش وایساده بود و لیام طوری غرق افکارش بود که متوجه حضور زین نشد و با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد
با حرص نفسشو بیرون داد سعی کرد لرزش بدنشو پنهون کنه
لیام_به این فکر میکنم باید از هری بخوام تورو درمان کنه ، تو یه روانیه مریضی و اصلا میدونی چیه
زین با یه پوزخند رو به روی لیام قرار گرفت و دستاشو تو جیبش کرد
زین_چیه؟
لیام کاملا نامحسوس چشماشو همه جا میچرخوند تا به زین نگاه نکنه و از فاصله کمی که بینشون بود ازش فرار کنه
لیام_هیچی
پسر رو به روش بیشتر نزدیکش شد ، نفس های گرمش به صورت لیام برخورد میکرد ، نفساش بوی یه چیز نا آشنایی میداد که قطعا بوی سیگار نبود
لیام_فکر میکنم از حرف زدن خوشت نمیاد
بالاخره تونست کلمات تو ذهنشو کنار هم بچینه و با ضربه کوتاهی که به شونه زین وارد کرد اونو کنار بزن
و اون پسر رو پاشنه پاش چرخید و با نگاهش اونو دنبال کرد
زین_بدم میاد حرفی نصفه زده بشه
خب نقطه ضعفی از زین گرفته شد ، لیام ناخواسته لبخندی زد و فورا جمعش کرد
لیام_شب بخیر
کاملا ریلکس زیر نگاه زین رو تخت دراز کشید و ملافحه سفید رنگ و تا رو سرش کشید
صدای تند نفس کشیدن زین و شنید ، اوکی امیدواریم امشب و راحت لیام بخوابه
صدای محکم بسته شدن در اتاق نشون میداد که زین از اتاق خارجشده
لیام_این خونه لعنتی چی داره
ملافحه رو با حرص از روسرش کشید کنار و رو تخت نشست
گوشیش و از تو جیبش در اورد ، وارد اینستاگرامش شد
YOU ARE READING
راز(mystery)
Fanfictionجانی_تصمیم درست همینه لئو ، زین و لیام باید ازدواج کنن درسته زین گند زده بود ، خبرنگارا عکسش و هنگام ورود و خروج از گی کلاب نیویورک گرفته بودن و این خبر همه جا پخش شده بود و جانی از اب گل الود ماهی میگیره ، پسر کوچیکش که به قول خودش مایه ننگش بود و...