Ch. 4

1.4K 472 213
                                    

بازم به شرط نرسید ولی خب نزدیکش بود:) اگر به چپتر قبل ووت ندادید، لطفا این کار رو انجام بدید🤍 اگر هر چپتر رو به صد برسونید منظم براتون تا سه-چهار بار در هفته آپدیت می‌کنم... دیگه خودتون می‌دونید 👀

✦✦✦

"چقدر این حوله‌ها نرم به نظر میرسن، مگه نه کِلِم؟" لویی کنار گوش بره‌ی لرزون توی بغلش زمزمه کرد و تلاش کرد تا یه حوله برداره. پارچه رو روی زمین پهن کرد و کِلِم رو روی اون گذاشت.

"اینجوری انگار روی یه ابر نشستی. خوشگل من!" لبخندی به چشم‌های مشکی بره زد و مشغول خشک کردن بدن کوچولوش با حوله‌ی دیگه‌ای شد."تا من حمام می‌کنم همین جا بمون، باشه؟ توی این خونه باید حسابی مراقب خودمون باشیم."

کِلِمِن پلک زد و پیشونیش رو جلو برد. لویی می‌دونست که اون واقعا حرف‌هاش رو نمی‌فهمه، اما دوست داشت فکر کنه که یه رابطه خاصی بینشون وجود داره. لویی پیشونیش رو به پیشونی کوچیک کِلِمِن چسبوند، قبل از اینکه از جا بلند بشه.

اون حمام فاخر، نقطه‌ی متضاد حمام کوچیکش توی خونه‌ش بود که هر دفعه با سطل پرش می‌کرد. دوش حمام شبیه قفس یه پرنده بود. یکی از خدمتکارها، که یه زن مسن و جدی بود، بهش توضیح داده بود که اون یه حمام سوزنیه* و بهش یاد داده بود که چجوری باید ازش استفاده کنه؛ اما باز هم وقتی شیر آب رو باز کرد با دیدن جریان آب که از هر طرف اون حمام فلزی پایین می‌ریخت، سورپرایز شد.

اون زن بهش گفته بود با وجود این مدل حمام‌ها نیازی نیست که خودش رو بشوره، چون جریان آب خودش همه چیز رو پاک می‌کنه. لویی فکر می‌کرد این کار غیر منطقی و چندشه؛ درسته که یه مزرعه‌دار ساده بود، اما هنوز هم خودش باید کثیفی‌ها رو از روی بدنش می‌شست. پس صابون نویی که براش گذاشته بودند رو برداشت و مشغول شستن بدنش شد.

اجازه داد تا آب داغ گرفتگی‌های عضلات شونه‌ش رو از بین ببره و برای چند لحظه بدنش آروم بشه و سعی کرد به چیزهای پیش افتاده و ساده فکر کنه؛ مثل اینکه صابون چقدر موهاش رو زبر و خشک می‌کنه.

"باید کار دیگه‌ای باشه که بتونم بکنم" زیر لب زمزمه کرد و از زیر دوش بیرون اومد و حوله تن پوش گرمی رو پوشید.

کِلِمِن به سمتش اومد و پاهاش رو بو کشید و حالا آروم‌تر از قبل به نظر می‌اومد.

"از بوی صابونی که زدم خوشت میاد؟" لویی دستش رو نوازش‌گونه روی سر بره کشید." این نارگیله، البته تا حالا از نزدیک ندیدمش اما توی کتاب‌ها در موردش خوندم. منم از بوش خوشم میاد." دمپایی‌های حوله‌ای که خدمتکار براش گذاشته بود رو پا کرد و خودش رو آماده کرد تا دوباره با دوستان برادر دوقلوش رو به رو بشه.

همین که از حمام بیرون اومد، متوجه زین و لیام شد که با هم پچ پچ می‌کردند. کِلِمِن رو روی تخت گذاشت و گلوش رو صاف کرد." متاسفم که صحبتتون رو قطع می‌کنم اما اگه بحث دیگه‌ای نمونده، می‌خوام بخوابم. چند تا درس هست که فردا باید بهشون رسیدگی کنم."

Lunar Waltz [L.S]Where stories live. Discover now