Part 12 ~ Angry Boy

85 17 4
                                    

_نمیخوای دستمو ول کنی؟

با لحن شاکی پرسید که البته دلیل خوبیم براش داشت! پنج دقیقه از رفتن لوهان با ماشینش می‌گذشت و بکهیون همچنان دستش رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید.

+نه نمی‌خوام دستتو ول کنم!

متقابلاً با صدای عصبی جواب داد و مینسوک به این فکر میکرد که چرا اینقد جذاب میشه؟؟

_ماشینت اونطرف نبود؟کجا داریم میریم؟

بکهیون یک لحظه متوقف شد و با تعجب به سمتش برگشت.

_صب کن ببینم .... واقعا یادت نبود ماشین همراهته؟؟؟

+نه خیر فقط حواسم پرت شد!

دوباره دستش رو کشید و اینبار بر خلاف جهتی که میرفتن قدم برداشت.

_تو سن بیست و چهار سالگی فراموشی گرفتی؟

به لطف پاهای بلندش تونست باهاش همقدم شه‌ و بک راضی از اینکه دیگه لازم نیست فشار بیشتری به مچش بیاره دستش رو پایین تر برد و با تردید انگشتاشو بین انگشتای کوچیکش برد!

سوک با دیدن نگرانیش بی تامل و سریع قفلشون کرد و بدون نگاه کردن به چهره متعجب و تا حدود زیادی ذوق زدش به راه رفتن ادامه داد.

درعوض بکهیون مطمئن نبود درست قدم بر میداره چون تنها چیزی که میدید پنج تا نوک انگشت کیوت بود که بین انگشتاش زده بود بیرون!

_از وقتی دوست پسرم شدی اولین باره دست همو میگیریم نه؟!

+آره ...

بالاخره به خودش اومد و با کشیدن نفس عمیقی سعی کرد تمام تمرکزش رو بذاره رو لذتی که از راه رفتن همراهش داشت!

_نه به روز اول که شبش می‌خواستیم بریم رو کار نه الان!

+هاهاه .... اون روز زده بود به سرمون کاملا!

_ینی میگی سکس کردنمون دیونگیه؟!

متوقف شد و با آبروی بالا انداختش پرسید. اون چشمای گربه ای خیره کاملا خلع سلاحش میکردن!

+آره چون گرفتن دستتم دیونه ام می‌کنه چه برسه به کردنت!

سوک چند لحظه خشکش زد. تو این چند هفته کم نبود وقتایی که بک خیلی حرفه ای و ددی وار باهاش لاس میزد و حرفای جذاب و تحریک کننده اش رو می‌شنید اما این از شوکه کنندگیش کم نمی‌کرد!

_اینقد چرت نگو!!!

سعی کرد صورت سرخ شدش رو بپوشونه و با قدمای سریعی دوباره به راه افتاد! و اصلا متوجه نبود بک چقدر عاشق وقتاییه که با کیوتی تمام ریکشن نشون میده و سعی می‌کنه خجالتش رو پنهون کنه!

به بیمارستان نزدیک شدن و این باعث شد دلخوریش رو به یاد بیاره!

+یاااا نگفتی چرا اومدی بیمارستان!

The Dating Project Where stories live. Discover now