Part 3 ~ Start Point

109 19 5
                                    


ساعت پنج و ربع بود که بالاخره چانیول و دی او و بکهیون وارد کافی شاپ شدن.

خیلی آسون تونستن سوک رو روی میز چند نفره کنار شیشه پیدا کنن و سریع به طرفش رفتن.

دی او : سلام مینسوک شی .... متأسفیم خیلی دیر کردیم؟

_اوهوم ....

بی رودرواسی تایید کرد و قهوه‌ش رو سر کشید.

+چی میخوری!؟

درحالی که رو صندلی کنارش نشست گفت و سعی کرد جو رو عوض کنه!

_ایس آمریکانو ... شروع کنیم؟

چانیول سرشو تکون داد و دوربین کوچیکی رو از کیفش بیرون آورد.

چان : خب اول یه مصاحبه کوچیک می کنیم و بعدش تنهاتون میذاریم تا راحت حرف بزنید.

با سر تایید کردن و چانیول کاغذ سوالا رو جلوی دی او گذاشت و دوربینش رو تنظیم کرد. بکهیون برای اینکه تو کادر باشه صندلیش رو به شیومین چسبوند و جفتش نشست‌.

دی او : میشه خودتونو معرفی کنید؟

+بیون بکهیون ، ۲۳ سالمه و دانشجو روابط عمومی دوره چهل و هفتم.

_کیم مینسوک ، ۲۴ سالمه و دانشجو تربیت بدنی دوره چهل و شش.

بعد از گفتنش با نیشخندی به بکهیون نگاه کرد.

دی او : چرا تو این پروژه شرکت کردید؟

بکهیون چشماشو چرخوند با غرولند زمزمه کرد.

+به اجبار؟

بعد از دیدن چشم غره دی او آهی کشید.

+ایده جذابی به نظر می‌رسید و میخواستم امتحانش کنم!

با لبخند زورکی درحالی که دندوناشو چفت کرده بود گفت اما با شنیدن صدای مینسوک مشتاقانه زیر چشمی بهش نگاه کرد. واقعا میخواست دلیلش رو برای شرکت تو این پروژه احمقانه بدونه!

_من یه جورایی ... یه لیست آرزو دارم و خب شاید مسخره باشه اما قرار گذاشتن با کسی که زیاد نمی‌شناسمش هم جزو کارایی بود که باید انجام بدم ...

چان : لیست ارزو!؟ چرا همچین چیزی داری؟

_خب .... کسی نمیدونه فردا چی پیش میاد! فقط میخوام بدون حسرت زندگی کنم.

لحن اروم و محزونش باعث شد بکهیون اخم بکنه ترجیح میداد صدای بلندش درحالی که بهش فحش میده و احمق صداش میزنه رو بشنوه!

_و بعدش یکی از دوستام درباره پروژه تون حرف زد ....

نیم نگاهی به بکهیونی که تو فکر بود انداخت.

_فکر نمیکردم از اعضای تیم استفاده کنید!

چان خنده دست پاچه ای کرد.

The Dating Project Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt