+صب کن منم بیام .... هااااه .... چرا اینقد تند تند میری؟!
_حداقل تند تند نمیام!
+منظو .... یااااا همیشه اینقد منحرفی؟!
_محض رضای خدا تو بیشتر به منحرفا میخوری!
+من منحرف نیستم!
سریع تکذیب کرد.بالاخره سکوت کردن و بکهیون سعی کرد تا به پای قدمای سریعش پیش بره! قبل از اینکه لذت هم قدمی باهاش رو حس کنه یه دفعه وایساد و دست به سینه و با ژست طلبکارانه ای بهش زل زد و بکهیون رو متعجب کرد.
+چی شده؟!
سوک ابرویی بالا انداخت و دستشو جلوش گرفت. بک با تردید نگاهشو بین کف دستی که روبروش بود و چهره منتظرش چرخوند و تو یه حرکت ناگهانی بوسه سبکی روش گذاشت که سوک رو شوکه کرد!
خیلی سریع دستشو عقب کشید و با چشمای گشاد و حالت تهاجمی بهش نگاه کرد.بکهیون با فکر کردن به اینکه چن لحظه پیش چیکار کرده بود میخواست خودشو بندازه زیر دوچرخه ای که از روبروش نزدیک میشد.
_مگه سگی؟؟؟
« فااااک دوچرخه!!! »
قبل از اینکه دیر بشه بازوی مینسوکی ؛ که پشتش به دوچرخه ای که با سرعت بهشون نزدیک میشد بود ، رو چنگ زد و از مسیر دوچرخه عقبش کشید!
یه حرکت جذاب و حمایت گرانه! که البته اگه مقصد مینسوکی که با نیروی زیادی هلش داده بود ؛ بوته های دانشگاه نبود خیلی بهترم میشد!
_یاااااا بیون بکهیونننننن!!!!!
« اگه میخوای زنده بمونی فرار کن! »
ذهنش بعد از اینکه پسر رو سر پا و نسبتا سالم دید بلافاصله دستور داد و بیون بکهیون بلافاصله اجراش کرد!
_اخخخ .... احمق!
دردی که از ساعدش میومد مجبورش کرد چکش کنه و با دیدن خراشیدگی جزئیش نفسشو فوت کرد و فحشی زیر لب داد. هرچند خودش خیلی خوب میدونست باید ازش تشکر کنه!
گوشیشو در آورد و پیامی برای جدیدترین مخاطبش « دوست پسر موقت احمق » فرستاد!
از اون طرف وقتی صدای گوشی بکهیون بلند شد با عجله اسم فرستنده رو چک کردو وقتی دید کسیه که چند دقیقه پیش ازش فرار کرده لبخند گشادی زد!
_کلاست تموم شد برات قهوه میخرم!
هیچگونه درخواستی توش نبود و با این حال بکهیون ذوق زده با عجله موافقتشو با فرستادن یه استیکر اعلام کرد.وقتی سین شدن پیامشو دید مشتاقانه منتظر جوابش شد اما بعد از چند دقیقه تسلیم شد!به نظر نمیومد بخواد بهش جوابی بده اما خب همون دعوتم یه قدم زیادی بزرگ بود نه!؟
+کیم مینسوک ^~^ ..... صب کن ببینم!!! چرا مثل احمقا نیشم بازه؟؟؟ فاااک یو بیون بکهیون به خودت بیا!
YOU ARE READING
The Dating Project
Fanfictionقرار گذاشتن با یه غریبه به مدت سه ماه! خب تو این دوره چیز عجیبی نیست درسته؟! اما عجیب میشه اگه این کار برای یه پروژه باشه و هر دو طرفم پسر باشن!!! شش تا پسر برای پروژه دانشگاهشون تصمیم گرفتن دو تا غریبه رو باهم جفت کنن .... یکی از اون دو نفر ؛ یکی ا...
