+کجا میریم؟_باشگاه دنبال لوهان .... هنوز دور نشدیم زیاد اگه می خوای برت گردونم!
+نوپ!
با لجبازی گفت و به صندلی چسبید.
+چرا اینقد یواش میرونی؟
_هاه احتمالا چیزی راجب رانندگی ایمن یا زندگی ایمن نشنیدی!
+معلومه که شنیدم .... وقتی بابام رانندگی میکنه همین جوریه!
_منظور؟
+میخوای تا چن سالگی عمر کنی با این همه تدابیر امنیتی؟
_فکر نکنم زیاد باشه؟
+مطمئنم صد سال عمر میکنی!
با شنیدن صدای خنده ارومش به سمتش برگشت و مات لبخند دندون نماش شد.
_اینجوری بهم نگاه نکن حواسمو پرت میکنی!
بکهیون به خودش اومد و سرشو به سمت پنجره برگردوند. ضربانش بالا رفته بود و نفسای سریعش تابلوش میکرد!
_حالت خوبه؟داری عرق میکنی میخوای کولرو روشن کنم؟
+نه خوبم .... اهم .... کی میرسیم؟
_رسیدیم!
با لبخند گفت و بعد از نگه داشتن ماشین کمربندش رو باز کرد و پیاده شد.
بکهیون هم از ماشین بیرون اومد اما دنبالش نرفت و همونجا تکیه داد.
چند دقیقه بعد صدای خنده های بلند دو نفر توجهش رو جلب کرد و خیلی زود مینسوک همراه لوهان از باشگاه خارج شدن. تکیهشو از ماشین برداشت و یکم جلو رفت.
_لوهان بکهیون ، بکهیون لوهان!
لو :میشناسمش قبلا یه کلاس مشترک باهم داشتیم!
_کی؟
لوهان همونطور که دست بکهیون رو تکون میداد جوابش رو داد.
لو : یادت نیست؟ فکر کنم ترم اول یا دوم بودیم.
_اوه ، اونموقع بیشتر غیرحضوری شرکت کردم کلاسای عمومی رو فقط چند جلسه اومدم.
بکهیون بین اون دوتا واقعا اضافی بنظر میومد! انگار هیچ جوره نمیتونست وارد مکالمه شون بشه و این نادیده گرفته شدن زیادی رو اعصابش بود!
_بکهیون وقتت خالیه؟
+اممم آره چطور؟
_خب هنوز ساعت هشت نشده .... نظرتون راجب یکم خرید چیه؟ بعدش میتونیم شام بخوریم!
لو : ولی امروز اولین روز قرارتونه درسته؟
_نگران نباش درهرصورت دوتایی خوش نمی گذره!
بکهیون اینبار واقعا بهش برخورد!درسته از اولش نمیخواست ولی الان که دوست پسرشه نباید با اون وقت بگذرونه؟!
میدونست یه پروژه است اما هرچی نباشه اون دوست پسرش محسوب میشه الان!
YOU ARE READING
The Dating Project
Fanfictionقرار گذاشتن با یه غریبه به مدت سه ماه! خب تو این دوره چیز عجیبی نیست درسته؟! اما عجیب میشه اگه این کار برای یه پروژه باشه و هر دو طرفم پسر باشن!!! شش تا پسر برای پروژه دانشگاهشون تصمیم گرفتن دو تا غریبه رو باهم جفت کنن .... یکی از اون دو نفر ؛ یکی ا...