تهیونگ :
_خب برو ، آنیونگگگگ کوکی
+*لبخند خرگوشی* آنیونگگگگ تههه
بعد از خدافظی رفتم سمته ماشین سوار شدم و رفتم رستوران
#خوش اومدید آقای کیم
سرمو برای گارسون تکون دادم و وارد شدمگارسون دنبالم اومد
تعظیم کوچیکی کرد
#پدرتون داخل اتاق کنار آشپزخونه منتظرتونه
_باشه ممنونم تو میتونی بری خونه کاری نداری اینجا ، مرخصیچهرش شاد شد ، تعظیم کرد و با ذوق گفت
#مرسی آقای کیم ممنونمرفتم توی آشپزخونه
÷یااااا پسر سلامممم خیلی وقته ندیدمت
___________________________________یو آه این ۲۶ ساله
___________________________________
پوکر شدم
_دو روزه پیش همو دیدیم |:
÷بازم واسم زیاده
_اوکی اوکی چرت نگو من برم با بابام کار دارم بعدش حرف میزنیم۰۰۰
#آقااااااا استیک سوووختتت
÷وایییییییییییییییی اومدممممممممممماز وقتی که سرآشپزمون رفته خیلی وضعه رستوران بهم ریختس
رفتم سمته اتاق یه نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم
_سلام آپا×اووو سلام تهیونگ خوبی؟
_آره راستش میخواستم حرف بزنیم
سرشو تکون داد به کنارش اشاره کرد
×حله بیا بشینرفتم کنارش نشستم
_میخواستم....بگم که میشه سرآشپز بشم؟؟
خودتم میدونی که دو سال کارآموزی رفتم
تو از سرآشپزمون راضی بودی و من هیچی نگفتم از وقتی رفته خیلی دست دست کردم بگم بهت×آره خب معلومه میدونی چقدر منتظر بودم بیای اینو بگی؟
زبان نویسنده :
ته : ها؟!
آپاش : (خودتون آپاشو تصور کنید بوس ) میدونستم دوس داری و نمیگی منتظر بودم خودت بیای و بگی اسکله منته هنوز گیج بهش خیره شده بود
یهو انگار که تازه لود شده باشه پرید بغله آپاش
ته : مرسیییییییییییییییی
آپاش : آخخخخ تهههه بزرگ شدی بخدا کمرم به فاک رفتتتتتته زود اومد پایین دستاشو بهم زد و با چشای قلبی به آپاش خیره شد
ته : کی شروع کنم~
آپاش : امروز
ته : واقعاااااا؟
آپاش : آرهههه برو لباساتو از گارسون نام هی بگیر
ته : رفت خونه
آپاش : چیییی کی بهش اجازه داددد
ته : من
آپاش : کنسله پس گمشووو
ته : یااااا خب بیچاره بیکار نشسته بود کاری نداشت کههه
آپاش : گمشو برو از تو اتاقش بردار
ته : مرسیییی اوپااا *صدای دخترونه*
آپاش : خفههههههته زود رفت بیرون درو بست بدون توجه به دور و ورش زود دوید سمته اتاقه گارسونا
یه دست لباسه سرآشپز بود برش داشت و پوشیدش رفت بیرونته : سرآشپزه جدیدتون اومددددددد
یو آه این : عرررررر بالاخره گفت بچه هااااا
همه غذاهارو ول کردن بالا پایین پریدن و جیغ زدنکوک :
پاشدم لباسامو پوشیدم در حین میکاپ کردنم به داستانه شگفت انگیزم با ته فکر میکردم
وات د فاک چرا باید درموردش فکر کنم؟؟
اون گفت فراموشش کنم
پس فراموشش میکنمکولمو برداشتم راه افتادم
دوچرخم نبود با چی میرفتم؟؟
پاهام
چشمم خورد به گل فروشیه کناره خیابون
YOU ARE READING
𝕄𝕚𝕝𝕜𝕪 𝕖𝕒𝕣𝕥𝕙༄
Romance[زمین شیری🌧] تهیونگ : این اولین بارته؟ کوک : آره تهیونگ : اوه پس باید مراقب باشیم *بحثه ویکوک کناره استخر درباره ی اولین شنا کردنه کوک* ژانر : جهانگردی _ آشپزی _ اسمات _ رومنس _ مدرسه ای _ کمدی _ کیوت _ فلاف کاپل اصلی : ویکوک کاپل های فرعی : نامجی...