تهیونگ :
برای روز اول دانشگاه خیلی ذوق داشتم واقعااااا عاشقه رشتم بودم
خیلی برای یادگیری زبان های مختلف تلاش کرده بودم
شب بود و از ذوقه زیاد خوابم نمیبرد برای همین یه قرص خوردم ، یونتانو بغل کردم و گرفتم خوابیدم ...
با حس کردنه زبونی روی صورتم چشامو باز کردم
"پوففف یونتان بزار بخوابم"
چشامو بستم
یهو یادم اومد امروز دانشگاه دارم از جام پریدم به ساعت نگاه کردم
یه ربع زودتر از اینکه ساعتم زنگ بخوره بیدار شده بودم و دیگه خوابم نمیبرد
از تو رختخوابم پاشدم تختمو مرتب کردم
یه نگاه به یونتان کردم با چشمای تیله ایش نگام میکرد"اگه از جلو چشم الان نری به مسیح میخورمت"
این حرفو زدم پرید رفت تو جاش
رفتم تو آشپزخونهپنکیک درست کردم یکمم روشو با توت فرنگی و بلوبری تزیین کردم
در آخرم نوتلا ریختم روشتنها نگرانیم امشب بود که قرار بود از بابام اون چیزو بپرسم( چیزو بنظرتون چیه o: )
از خونه بیرون اومدم (منظورت عمارته دیگه)لباسمو پوشیدم
YOU ARE READING
𝕄𝕚𝕝𝕜𝕪 𝕖𝕒𝕣𝕥𝕙༄
Romance[زمین شیری🌧] تهیونگ : این اولین بارته؟ کوک : آره تهیونگ : اوه پس باید مراقب باشیم *بحثه ویکوک کناره استخر درباره ی اولین شنا کردنه کوک* ژانر : جهانگردی _ آشپزی _ اسمات _ رومنس _ مدرسه ای _ کمدی _ کیوت _ فلاف کاپل اصلی : ویکوک کاپل های فرعی : نامجی...