°23: Project Baby Daddy°

Start from the beginning
                                    

"قبلا ازت سوال نکردم چون فکر می کردم میدونی اون کیه. اما اگه معلوم شه یه بچه رو دزدیدی اون وقت من شریک جرمت محسوب میشم"

"من نمیخوام یه مجرم باشم"

"منم همینطور، مخصوصا بخاطر اینکه من یه وکیل ام. فکر کن چقدر خنده دار میشه"

"بیاین انقدر منفی فکر نکنیم و عوضش تصمیم بگیریم که قراره چکار کنیم" هوسئوک گفت و دستاشو به هم کوبید که باعث شد جون از صدای بلندش تکونی بخوره

با اخم ناری آروم معذت خواهی کرد و ناری کالسکه رو به عقب و جلو هل داد تا آرومش کنه که بلافاصله هم تاثیرش رو گذاشت پس چرخید سمتشون و بحث رو ادامه داد "کاری که الان باید بکنیم انجام دادن تست دی ان ای ـه . بزار تایید کنیم که اون واقعا بچه توئه یا نه"

هردو مرد توی سکوت آروم سر تکون دادن

"معمولا چقدر طول میکشه؟"

هوسئوک گوشیشو درآورد و سریع چیزی توش تایپ کرد. کمی بعد یکی از ابروهاش رو برد بالا و گوشی رو به سمت جیمین چرخوند

"دو هفته ؟ خیلی طولانیه!"

"اگه مشخص شه جون پسرته، چه احساسی نسبت به این موضوع پیدا می کنی؟" ناری ازش پرسید

جیمین نگاهش رو انداخت پایین و با انگشتاش ور رفت. درمورد این سوال مطمئن نبود. هیچکس نمیتونست انکار کنه که جیمین علاقه خاصی به اون بچه پیدا کرده بود اما بزرگ کردن جون با وجود کمک دست بودن ناری و هوسئوک کار سختی بود. جیمین بین احساس تازه به وجود اومده و این واقعیت که یه پدر مجرده سردرگم بود

"فکر کنم همچنان به بزرگ کردنش ادامه بدم..."

"حتی اگه من دست از کمک کردن بهت بردارم؟"

"آره فکر کنم"

ابروهای ناری از پاسخ غیرمنتظره ـش بالا رفت. ناری درمورد شخصیت پلی بوی بدنام جیمین که همیشه توی خانواده ـش دربارش شایعه پراکنی می شد خبر داشت . با اینحال و علی رغم اون یه باری که جیمین تصمیم گرفته بود بدون خبر دادن بهش بره کلاب نمیتونست انکار کنه که جیمین با تصویری که خانواده ش ازش کشیده بودن متفاوت بود.

توی چندهفته گذشته شاهد بود که جیمین چقدر خوب از بچه مراقبت می کنه. خب اینطور نبود که ناری چیزی درمورد بچه داری بدونه اما فقط با نگاه کردن بهش می تونست بگه داره کارش رو خوب انجام میده. اگه اون واقعا  همونطور که خانواده ناری می گفتن یه عوضی مغرور بود جون رو به محض اینکه دید به راحتی ول نمی کرد؟

ناری از مواقعی که مردم قضاوتش می کردن متنفر بود اما این دقیقا همون رفتاری بود که خودش نسبت به جیمین داشت. فقط براساس چیزی که دیگران درموردش گفته بودن همیشه باهاش بی ادبانه برخورد می کرد هرچند که جیمین به ندرت باهاش بدرفتاری کرده بود. الان به اندازه کافی راحت بود که به خودش اعتراف کنه اون پسر خوبیه و خب مسلما هیچ وقت این حرفا رو به خود جیمین نمیزد. احساس گناه داشتن حس بدیه

"باید اسمشو بزاریم پروژه بیبی ددی" هوسئوک گفت و ابروهاشو تکون داد

جیمین هینی کشید "به خدا که تو نابغه ای هیونگ!"

هردو شروع به خوشحالی کردن و دستاشونو به هم کوبیدن که باعث شد چند تا نگاه عجیب از دخترای نوجوانی که دور میزی همون نزدیکی نشسته بودن دریافت کنن

ناری خندید "خیلی بچه این"

"من بابتش متاسفم ملکه یخی"

"میتونی شیفتتو تموم کنی جون رو ببری خونه" هوسئوک گفت و بعد نگاهش رو چرخوند سمت ناری "من و ناری الان قرار داریم"

"اوه آره . یادم رفته بود که شما دوتا کاپلین"

"حسودی نکن" هوسئوک با چشمک گفت که ناری ضربه آهسته ای به بازوش زد

جیمین خندید "نگران نباش دوستم. هیچ وقت نمی تونم حسودی کنم. ناری تایپ من نیست"

اون زمان، به شدت به کلماتی که می گفت اعتقاد داشت.  درحالیکه نمی تونست درک کنه زندگیش پر از اتفاقاتیه که فکر می کرد غیر ممکن ان. خیلی بده که فقط بعد از اینکه اتفاق های غیرممکن رخ میدن متوجهش میشیم. اگر زمانی متوجهش بشه احتمالا به خودش التماس می کنه برگرده عقب و دوباره به اون کلمات اعتقاد داشته باشه...

_____

بالاخره قراره دی ان ای بگیرن این همه کشتیم خودمونو 😂

Baby Daddy | PJM (Translation Ver )Where stories live. Discover now