Thief

𝐭𝐡𝐢𝐞𝐟_𝐩13

ولی خب زیر چشمی که میتونست یه کنترل ریز روشون داشته باشه.

نگاهش به فاصله کم بین رزی و لویی بود که با دیدن حرکت دست دخترک روی بازوی مرد و اخم کردنش به حرف اومد:

هی...نباید زیاد به زخمش دست بزنی ...ممکنه سر بازکنه و احتمالا بخیه بخواد همینطوری شم

دختر آهای خشک و خالی از دهنش خارج شد و دوباره به سمت لویی برگشت:

پس بخاطر افراد سهون فلن اومدی اینجا...؟

لویی فقط سری تکون داد و با آرامش جرعه ای از قهوش رو سر کشید.

دخترک ادامه داد:

هه..معلومه که بخاطر همچین چیزی اومدی...چرا توقع داشتم بعد از اون اتفاقات تو برگردی و دوباره بخوای ادامه بدی...؟

لویی چشماش رو تو حدقه چرخوند و رو به دختر گفت :

اه ...روزی عزیزم...هیچ چیز از اول اونقدر جدی که تو فکر میکردی نبود...ما هیچوقت قرار نبود یه زوج واقعی بشیم

و بی خیال قلوپی از قهوش نوشید

باورش نمیشد لویی انقد بی چشم و رو بود که توی خونه خود دختر و جلوی روش آنقدر سنگدلانه حرف میزد

ترک خوردن قلب دخترک و پر شدن کاسه چشماش خبر از حال بدش میداد و بکهیون واقعا بهش حس ترحم داشت.

چرا باید عاشق همچین آدم سنگدلی بشه که آخرش بخواد به یه شکست تبدیل بشه...؟

هه..ببین کی این حرف رو میزنم...؟بیون بکهیونی که به تازگی فهمیده بود دوست پسرش یه دروغگوی مکاره

پوزخندی که روی لبش نشست برای رزی چندان خوش آیند نیومد هرچند متوجه نبود رزی ممکنه اشتباه برداشت کنه.

با اخم به صورت بی نقص بکهیون خیره شد.اون زیادی برای یه پسر خوشگل و ظریف بود.چشمای نافذ و گونه های برجسته.لب های عروسکی و موهای لخت .

هیچ چیز از زیبایی کم نداشت و همین رزی رو بیش از حد نگران میکرد .

هر چند دیگه چیزی بین خودش و لویی وجود نداشت ولی نمی‌خواست با کس دیگه ای هم باشه .

از قسط بلند شد و رو به لویی ایستاد:

چانیول عزیزم...من میرم از داروخونه باند و مسکن بگیرم...پارچه رو دستت زیادی کثیفه و خودش ممکنه موجب سرطان بشه

و بعد با پوزخندی که به بکهیون زد دولا شد و بوسه ظریفی روی گونه لویی کاشت

بکهیون تو پوکر ترین حالت ممکن بود ...این دختر چش بود...؟لویی ریده بود بهش و الان برای اون پوزخند میزد...؟

خب این دختر اصن چیزی به اسم ازت نفس می‌شناسه...؟همین الان بغض کرد و همین الان بوسیدش...؟همه چیز زیادی عجیب بود ..حتی آرامش بیش از حد لویی