𝐓𝐡𝐢𝐞𝐟_𝐩9

632 133 54
                                    

همگی به صف کنار هم‌ایستاده بودن و مرد های کت و شلوار پوش به طور پراکنده اطرافشون وایساده بودن.

تو فکر این بود که با قبول کردن این معموریت گور خودشو کنده که متوجه حضور کسی شد.

همه مرد های قوی هیکل خم شدن انگار که رئیس جمهور وارد شده باشه:

قربان ...خوش‌اومدین

شخصی که جلوتر از بقیه بود و سن و سال بیشتری داشت رو به مرد قد بلند و مو مشکی گفت و جواب مرد در قبال اون لحن چاپلوس فقط یک سر تکون دادن بود.

تو ذهنش پوزخندی زد و خودش هم مثل بقیه تعظیم کوتاهی کرد و صدای خش دار مرد که به گوشش خورد اروم بلند شد:

تحقیقات اولیرو درست انجام دادی؟

-بله بله...دقیق و با حساسیت

لحن چاپلوسش حال بهم زن بود و مسخره تر تحقیقات نکرده ای که بهش مینازید بود.

سرش رو خیلی نا محسوس به نشونه تاسف تکون داد:

تو مشکلی داری؟

سر جاش سیخ شد ...یکی از افراد کت و شلواری پرسید و نگاه همه رو روش میخ کرد-_-

شاید اگه الان مثل تو اداره کلتش همراهش بود یه گلوله حروم اون کله گندش میکرد:

م..من؟نه چه مشکلی ؟

نگاه شکاک مرد قد بلند که معروف به لویی بود اذیتش میکرد و حس میکرد هر لحظه ممکنه لو بره :

خیلی خب...تو ..خودت رو معرفی کن.

اینکه نگاه ها از روش منحرف شد حس خوبی بهش میداد.

دیگه نباید کاری انجام میداد که توجه هارو جلب کنه،مثل اینکه اینجا همیشه زیر زربین بود:

اسمت چیه؟

صداش و نگاه زوم شدش فهموند که حالا وقت نقش بازی کردنه پس تو جلد شجاع خودش فرو رفت ،کمرش رو ساف کرد و صداش رو محکم ، زل زد تو چشم های هدف معموریت:

کیم مینسوک

-اسمت قراره چی باشه؟

شیومین قربان

نگاهش انقدری نافذ بود که انگار حتی قابلیت دیدن روحتم داره پس از زل زدن به چشماش دست برداشت و نگاهش رو به زمین دوخت :

خوبه شیومین ...استعداد مبارزه داری؟

-بله ..دارم

پوزخند تو چشماش حتی از پوزخند رو لبهاش هم واقعی تر بود و همین استرسش رو چند برابر کرده بود:

به جست نمیخوره...از کجا یاد گرفتی

انقدری این سناریو رو تمرین کرده بود که الان از بر بودش :

وقتی کوچیک تر بودم با پدرم هنر های رزمی تمرین میکردیم ...وقتی مرد من تا چند وقت این حِرفرو کنار گذاشم تا اینکه دوباره تصمیم گرفتم ادامش بدم ...و الانم اینجام .

ThiefWhere stories live. Discover now