part 2

2K 425 64
                                    

[چت یونگی و جونگکوک]

یونگی گوشیشو قفل میکنه و روی تختش میوفته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونگی گوشیشو قفل میکنه و روی تختش میوفته. حس سنگینی داره ، حس میکنه انگار داره دوتا صخره بزرگ روی هرکدوم از شونه هاش حمل میکنه.

برای اون ، امشب یکی از اون شبا بود ، شبایی که اون خودشو برای ناکامی هاش سرزنش میکنه. با خودش فکر میکنه دیگه زندگی چیزی براش نداره. اون فکر میکنه که هیچوقت نمیتونه خودشو به یه آدم موفق برسونه.

این تنها چیزی نیست که اون خودشو بخاطرش مقصر میدونه ، چون در کنار اون شبها خاطرات تسخیر کننده اش هم وجود داشتن. خاطراتی از "اون" که یونگی هیچی بجز اینکه از قلب و ذهنش پاک بشن ازشون نمیخاد. ولی این خاطرات همنشین سناریو های بی پایانی میشدن که با 'چی میشد اگه...' شروع میشدن و درون ذهنش میخزیدن.

چی میشد اگه یونگی اونو انتخاب میکرد؟
چی میشد اگه یونگی بعد از اون دعوا اونو رها نمیکرد؟
چی میشد اگه شرایط فرق میکرد؟

این فکرا درون ذهن یونگی اوج میگرفتن و بهش احساس خفگی میدادن.

اشکهایی که تا پایین گونه هاش جاری بودن رو حس میکنه ، به این زودی ها متوقف نمیشن. به محض اینکه صدای تق تق درش رو میشنوه، از افکارش بیرون میاد.

یونگی ایستاد ، ضعیفانه ، حتی اهمیت نمیده که به صندلیش برخورد کنه - اون میز بود؟ - خیلی خسته و گمشده بود. در رو باز میکنه و دوتا چهره ی آشنا با لبخند هایی که روی لباشون هست رو میبینه.

"هیونگی! برات....هیونگ؟"
لبخند جونگکوک از بین رفت وقتی که هیونگشو درحالیکه آشفته و هق هق کنان بود دید. چشماش مثل یه جام شد و با نگرانی پر از اشک شد. یونگیو به آغوش خودش کشید ، آروم و با ملایمت.

"بیاین اول بریم داخل" پیشنهاد نامجون بود.

جونگکوک و نامجون میدونستن چی باعث شده بود که یونگی اینطوری گریه کنه ، چون یونگی هیچوقت آسیب پذیریشو نشون نمیداد تا وقتی که این -چیزی که اونها فکر میکردن- درباره شکست خوردن یا "اون شخص" میبود.

[چت نامجون و جونگکوک]

[چت نامجون و جونگکوک]

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Can't smile without you[SOPE]Where stories live. Discover now