⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 13⫸

En başından başla
                                    

جونگین بی اختیار رام شد و بدون حرکت تو بوسه ی با احساس آلفا غرق شد.
چیزی حس نمیکرد به جز آرامشی که با اون بوسه به بدنش تزریق میشه.

بعد از دقایق طولانی برای گرفتن نفس لبشو آروم جدا کرد.
جونگین با نفس های قطعه قطعه به چشمای سهون خیره شد و قدمی عقب رفت.

سهون دست جونگین رو گرفت و فشرد.
_یه لحظه صبر کن ، ویلچر رو بیارم برگردیم.

جونگین فقط سرشو آروم‌ بالا و پایین کرد.
سهون سمت ویلچر رفت و اوردش ، جونگین رو روش نشوند.

آروم سمت جایی که بودن برگشتن ، برخلاف زمانی که میومدن الان جو سنگینی بینشون بود.
سهون تو فکر بود که جونگین چیزی گفت : میشه منو ببری خونه؟

سهون دستشو آروم رو سر جونگین کشید : اره میبرمت خونه.

به ماشین که رسیدن ، جونگین از روی ویلچر بلند شد و روی صندلیه ماشین نشست.
تا خونه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد و سکوت بدی کل فضای ماشین رو پر کرده بود.

---

در اتاقو با ضرب باز کرد ، طوری که درد به دیوار پشتش کوبیده شد و صدای بدی ایجاد کرد.

سریع سمت دستشویی رفت و هر چی خورده بود بالا اورد.
بخیه های شکمش بخاطر انقباض یهوییه معدش کشیده شده بود و میسوخت.

دهنشو شست و برای از بین رفتن طعم بد دهنش مسواک زد.
بلافاصله بعد از اینکه از دستشویی بیرون اومد سمت کشو رفت و داروهارو بیرون کشید.

روی تخت نشست و دستشو روی شکمش کشید.

+میدونم دارم اشتباه میکنم ولی...

از جاش بلند شد و با باز کردن سطل کوچیک کنار در دارو هارو داخلش ریخت.

+نمیتونم اینکارو کنم.

دوباره روی تخت برگشت و دراز کشید.
+هنوز اونجایی آره؟
من‌ حست نمیکنم!

نفس عمیقی کشید ، باید از اینکه بچه هنوز زندست با خبر میشد.
به کی باید میگفت؟
هیچکس...
در حال حاضر هیچکس نبود که بخواد جریانو براش تعریف کنه پس در نهایت خودش آماده شد تا برای خریدن بیبی چک به داروخونه بره.

---

خدا خدا میکرد که هنوز برای پشیمونی دیر نباشه.
بیبی‌چک مثبت بود ولی باید از اینکه بچه هنوز سالمه هم‌ مطمئن میشد.

همینکه با وجود اینهمه داروی قوی هنوز زنده بود هم خودش معجزه بود.
بیبی چک رو تو سطل انداخت و از دستشویی بیرون رفت.

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin