وی با دیدن نگاه خیره و بانمک جونگکوک سرش رو به سمت راست متمایل کرد و خندید..
اون پسر زیادی بانمک بود..مگه نه؟
طوری که با چشمای گردالی و مشکی رنگو پر ستارش به وی نگاه میکرد زیادی بوسیدنی بود..
لبای کوچولو و صورتیش رو مدام زبون میزد و آب دهنش رو پشت سر هم قورت میداد..
وی بعد از چند ثانیه به حالت قبل برگشت و گیتارش رو کمی به سمت کمرش کشید تا راحتتر بتونه خم بشه..
به سمت جونگکوک رفت..
کمی کلاهش رو بالا داد و موهاش رو درست کرد:
"خوش بگذرون گوکی"
و بالافاصله بلند شد و توی جایگاهش ایستاد..
تمام کسایی که امروز توی مدرسه باهاشون آشنا شده بود پشت وسایل موسیقی نشسته بودن و با تموم وجودشون آهنگارو میزدن..
"خیلی خوش اومدید..این فقط یه دورهمی کوچیکه..پس خوش بگذرونید"
این صدای وی بود که توی بار پیچید..
دخترا و پسرا از صدای بم و جذاب اون پسر به وجد اومده بودن و مدام جیغ میزدن..
وی لبخند کوچیکی به هیجان تماشاچیا زد و کمی عقب رفت..
انگشت شست و اشارش رو زبون زد..
این حرکت تیر خلاصی بود برای قلب لرزون جونگکوک..
همه چیز اسلوموشن شده بود و رفته بود روی دور تکرار..
صحنه زبون زدن انگشتای اون پسر مدام و به صورت آهسته توی مغزش میچرخید و روحش رو از بدنش بیرون میکشید
"زیادی..جذابه..لعنتی..قلبم.."
زیر لب زمزمه کرد..
پیشخدمتی از جلوش رد شد و سینی جلوش گرفت..
بدون اینکه نگاهش رو از صحنه پرستیدنی روبروش بگیره،لیوانی برداشت و کمی مزه کرد..
آبجو بود..خیالش راحت شد که چیز سبکی برداشته بود..
اصلا حوصله مست کردن نداشت..
یونگی که پشت درام نشسته بود سه بار چوباشو زد بهم و بعد از شمردن اون سه ضربه به صورت آروم، وی انگشتاشو سریع روی سیمای گیتار کشید..
هرکدوم از اونا جلوی لباشون میکروفونایی داشتن و متن آهنگ رو میخوندن..
جیمین هم گیتاری دستش بود و با ریتم خودش رو تکون میداد..
جونگکوک همیشه عاشق سکوت و آرامش بود ولی لعنت بهش..اون مجذوب این آشوب و سروصدا شده بود..
طوری که وی با صدای بمش میخوند و با انگشتای کشیدش گیتار میزد،زیادی مجذوب کننده بود..
تمام دخترا و پسرا مسخ شده بودن و خودشون رو با ریتم آهنگ تکون میدادن..
رقص نورای تیره سالن رقص به هیجان تماشاچیا دامن میزد..
جونگکوک خودش رو کنار کشید و توی زاویه مناسبی که فقط به وی دید داشته باشه،ایستاد..
دستاش رو روی سینش گره زد و نفس عمیقی کشید..
اصلا دلش نمیخواست که اون دودای روی صحنه وارد ریه هاش بشن..برای همین خودش رو کنار کشید..
BẠN ĐANG ĐỌC
• I Know Obsessed With Me •
Fanfiction"وقتی کسی رو غرق خودت کردی باید غریق نجاتشم باشی..نه اینکه ولش کنی تا توی بی توجهیت غرق بشه:)" Au Vkook-Kookv
•Part 7•
Bắt đầu từ đầu
