Part 28

37 12 2
                                    

باد سرد از زیر پالتوش نفوذ کرده بود و به پوستش دست درازی می‌کرد.
شاید اگه الان به جای موتور توی یه ماشین نشسته بود جاش گرم‌تر بود.

کلافه بود و ذهنش مشوش. هرازچندگاهی سرش رو به عقب برمی‌گردوند و به جاده‌ای که طی کرده بود نگاه می‌کرد؛ مسیری که اون رو مدام بیشتر و بیشتر از مادرش دور می‌کرد.

موتور کی‌وی جنی با سرعت بالا از بین ماشین ها لایی می‌کشید . از روی پل عبور کردن و جوری دخترک اتوبان رو پشت سر می‌گذاشت که انگار هر روز توی این مسیر در حال رفت و آمده.

صبر جونگین لبریز شد و پشیمونی تمام وجودش رو در بر گرفت.
با دستش چند بار به شونه‌ی جنی زد. دخترک سر کج کرد تا صدای مسافرش از پشت کلاه به گوشش برسه.
"چیهه؟"
جنی از زیر کلاه فریاد زد ولی تغریبا صدای خفه‌ش به جونگین رسید.

"بزن بغل."
"چی گفتییی؟"
صدای باد و ماشین‌های که به سرعت از کنارشون رد می‌شدن اجازه نمی‌داد مکالمه به راحتی صورت بگیره.
"گفتم بزن بغللل."
جونگین رسما تو گوش جنی داد و دخترک وقتی فهمید سرعت رو پایین اورد. فرمون رو چرخوند و کنار گاردریل ایستاد.

جونگین به سرعت پایین پرید و هم زمان کلاهش رو از سرش برداشت.
"چیه شاش داری؟"
جنی از پشت کلاه پرسید و پسر رو بیشتر کفری کرد.
"می‌خوام برگردم."
دخترک هم مثل جونگین کلاهش رو از سر دراورد و موتور رو روی جک گذاشت.

"چانیول گفت بود ممکن اینو بگی. متاسفم من فقط مسافر میبرم؛ به عقب بر‌نمی‌گردم."
جونگین لب‌هاش رو روی هم فشار داد و با غضب ازش رو گرفت .
"جهنم خودم میرم. مگه پا ندارم!"

کلاه رو سمت جنی پرت کرد و دختر روی هوا گرفتش.
جنی با نگاهش دور شدن جونگین رو دنبال کرد. به موتور تکیه داد و دست به سینه نشست.
اون خوب می‌دونست پسر هیچ جایی نمی‌تونست بره.

جونگین سمت چپش رو با دقت نگاه کرد و وقتی از دور بودن ماشین خیالش راحت شد عرض اتوبان رو طی کرد.
درست روبه‌روی جنی با بیشتر از ۳۰ متر فاصله ایستاد ، یقه‌ی لباسش رو تا روی لب‌هاش بالا اورد و از سرما توی خودش جمع شد.
هر ماشینی که از کنارش رد میشد براش دست بلند می‌کرد تا شاید یکی‌شون از حرکت بايسته و جونگین رو به شهر برگردونه، اما دریغ از یک ماشین.
تمام راننده ها با بی تفاوتی از کنارش عبور می‌کردن.

جنی نگاهی به ساعت مچیش انداخت. الان درست ۲۰ دقیقه بود که همینجوری اینجا نشسته بود و جونگین هنوز موفق نشده بود یک ماشین برای برگشتن بگیره.
نفسش رو محکم از بین لپ‌هاش بیرون فرستاد و پشت موتور نشست.
وقتش رو که از سر راه نیورده بود تا واسه اون پسر هدر بده!

جونگین زیر چشمی نگاهی به جنی انداخت. اون دختر رسما داشت حرکت می‌کرد و اون رو توی این جاده تنها میزاشت.
موهای نامرتبش رو چنگ زد. بخاطر سرما و بادی که می‌وزید گونه‌ها و نوک بینیش قرمز شده بود.

Bitch BoyWhere stories live. Discover now