part 13

58 16 29
                                    


چون از شروع مسابقه گذشته بود باید همونجا صبر می‌کردن تا بازی تموم بشه و بعد از اتمام مسابقه می‌تونستن به کنار ماشین برگردن.

بکهیون از توی جیب شلوارش پاکت سیگار رو دراورد و درحالی که به بدن فلزی موتور تکیه می‌داد یک نخ سیگار رو بین لب هاش قرار داد.
"چه حسی داره؟"
جیسو با نوک کفشش سنگ کوچیکی رو پرت کرد و مثل بکهیون به موتور تکیه داد.
"چی؟ چشیدن طعم لبات؟"
جیسو از احساس خجالت مشتی به بازوی بکهیون زده و بعد دست هاش رو پشتش ستون کرد.
"سیگار کشیدن رو میگم."
بکهیون که حالا سیگارش رو روشن کرده بود دود سفیدش رو از بین لب هاش بیرون فرستاد.
آسمون رو از نظر گذروند و به سوال جیسو فکر کرد.
"هیچی."
"هیچی!پس چرا می‌کشی؟"
"نمیدونم فقط می‌کشم."
جیسو هم مثل بکهیون به آسمون خیره شد و گفت:"الان که زوده ازت بخوام، اما اگه یه روزی ازت خواستم کنارش میزاری؟"
بکهیون چشم های مشکیش رو از آسمون تیره و پر ستاره گرفت و به نیم رخ جیسو نگاه کرد.
"اگه تونستی منو بیشتر از الان شیفته‌ی خودت کنی، آره کنار میزارم."
جیسو خندید و روبه روی بکهیون ایستاد.
"خیلی رک هستی، میدونستی؟"
بکهیون درحالی که می‌خندید یکی از پاهاش رو به موتور تکیه داد و اون یکی پاش رو روی زمین خاکی کشید.
با دستش به جیسو اشاره کرد و ازش خواست تا جلو تر بیاد.
قلب جیسو که تازه می‌خواست با آرامش سر روی بالین بزاره با این حرکت بکهیون دوباره شروع به تپیدن کرد و بی‌قرار بودن رو از سر گرفت.
به آرومی جلو رفت و کنار پای بکهیون روبه روش از حرکت ایستاد.
بکهیون با دو انگشتش سیگار کنار لبش رو برداشت و با دست دیگه اش پهلوی جیسو رو گرفت، انگار که به اون نقطه علاقه زیادی داشته باشه هر وقت که فرصتی گیر می‌اورد دستش رو روی پهلوی جیسو می‌کشید و گرمای ناشی از دستش اون نقطه رو ذوب می‌کرد.
"رک بودنم خودش یه امتیاز دیگه، مگه نه؟"
"گاهی وقتا آره گاهی وقتا نه."
بکهیون سرش رو به سمت راست چرخوند تا دود سیگارش توی صورت جیسو نره و بعد دوبار سمتش برگشت و با تعجب پرسید:"گاهی نه؟"
"خوب بعضی وقتا حقیقت ها انقدر تلخ هستن که اگه رک بگی زخم عمیقی روی تن آدم میمونه، ترجیح میدم اینجور وقتا رک حرف نزنم."
بکهیون کمی لب هاش رو روی هم فشار داد، نصف باقی مونده سیگار رو بیخیال شد و روی زمین پرت کرد.
با صدای خنده جیسو سرش رو بالا اورد و تعجب کرد." چرا می‌خندی؟"
"یاد اولین روزی افتادم که دیدمت، میخواستم بخاطر همین سیگار لوت بدم."
بکهیون خندید، فشار نامحسوسی به پهلوی جیسو وارد کرد و اون رو بیشتر سمت خودش کشید.
"حقیقتا اون موقع به خونت تشنه بودم، به مغزمم نمی‌رسید یه روز بهت علاقه‌مند بشم."
جیسو لبخند خجالتی‌ای زد و برای چیزی که می‌خواست بگه کمی این پا اون پا کرد.
بکهیون سرش رو کج کرد و پرسید:"چیزی می‌خوای بگی؟"
جیسو نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد و گفت:"منم گاهی ازت عصبی می‌شدم اما اگه بخوام حس کلی‌ایم رو در نظر بگیرم، حسم بهت بد نبود."
بکهیون لبخند گرمی زد و دخترک ادامه داد.
"یعنی از اول یه جورایی برام خاص بودی....حالا جایزه ام میزاری دوباره بغلت کنم؟"
یکی از ابرو های بکهیون بالا پرید و کوچک خندید.
جیسو خودش رو زد به پرویی و توی خندیدن بکهیون رو همراهی کرد. چرا باید خجالت می‌کشید بکهیون یک ساعتی می‌شد که دیگه دوست پسرش بود، اون از الان دلش می‌خواست همه چیز ها رو با بکهیون تجربه کنه، بغل خواستن کوچک ترین چیز بود.

Bitch BoyWhere stories live. Discover now