part 17

69 12 77
                                    


(یک روز قبل از مراسم)
صدای موسیقی ملایم و دلنشینی از آخرین اتاق طبقه‌ی دوم به گوش می‌رسید. اهالی خونه خوب می‌دونستن اون موسیقی از ظهر تا الان قطع نشده و فقط وقتی این اتفاق میوفته که یری ناراحت یا عصبانی باشه.
یری زمانی که هیچ کاری از دستش برنمی‌اومد وقتی که قلبش به شدت ناراحت بود به اون اتاق خالی و پر از لوازم رقص باله پناه می‌برد.
آخرین باری که روز ها رو اونجا سپری کرده بود بعد از مرگ خواهرش یرین بود و حالا دوباره یری پشت درهای بسته‌ی اون اتاق ایستاده بود، کفش های مخصوصش رو از پاش خارج نمی‌کرد و لحظه‌ای بدنش از رقص متوقف نمی‌شد.

نور ماه از پنجره روی سنگ های سرد سرامیک می‌تابید. نفس نفس زدن هاش با صدای موسیقی همنوایی می‌کرد .
یری روی دو انگشت پاهاش راه رفت و قطره‌ای عرقِ بازیگوش از زیر چونه‌اش سر خورد و روی قفسه‌ی سینه اش غلتید.
"بازم که خرابش کردی چند بار گفتم باید پات رو اینطوری برداری"یری خندید و روی زمین نشست."سومی‌ یاا من ماشین که نیستم خوب خسته شدم."
"انقدر تند تند خسته بشی نه موفق میشی نه مشهور."
سومی نفس زنان کنارش جا گرفت و موهاش رو به عقب پرت کرد.
"ولی به جاش من..." یری دستی روی گونه‌اش کشید و با عشوه گفت:"جذابم، هیچ کاری هم نکنم همه عاشقم میشن نگران نباش."
هردو خندیدن و کمر هاشون رو روی زمین سفت سالن تمرین چسبوندن. سومی به سقف اتاق که پر از لامپ های دایره‌ای تو کار رفته بود خیره شد و گفت:"راست میگی اصلا من حاظرم بخاطر تو تغییر گرایش بدم و ازت خواستگاری کنم."
قهقه یری توی اتاق پیچید و انعکاس صداش به سمت گوش های خودش برگشت .
"میدونستم من به لطف تو سینگل نمیمونم."

با هر چرخشی که به مچ و انگشت پاش می‌داد خاطره‌ای جدید از سومی توی ذهنش تداعی می‌شد، خاطراتی خوش که حالا رنگ و بوی غم گرفته بودن.
درد شدیدی از نوک پاش آغاز شد و به سرعت کل بدنش رو فرا گرفت. تعادلش رو از دست داد و پخش زمین شد.
با صورتی مچاله ساق پاش رو بین دست هاش گرفت و فشار داد.
هنوز هم سینه‌اش طلب اکسیژن می‌کرد و مدام بالا و پایین می‌شد.
انگشت شستش تیر می‌کشید جوری که یری اگه بیخیال ساق پاش می‌شد نمی‌تونست درد اون رو نادیده بگیره.
قبلا هم این بلا ها سرش اومده بود اما انگار این درد رو برای اولین بار تجربه می‌کرد و دلش می‌خواست بزنه زیر گریه، شاید هم درد بهونه بود برای دوباره گریه کردن.
پاش رو به ارومی از توی صندله مخصوص باله بیرون کشید.
نگاهی به نوک غرق خون جوراب انداخت و اخماش هم روبه اغوش کشیدن.
جوراب رو پایین کشید و وقتی به انگشت های پاش رسید انقدر آهسته و با دقت این کار رو کرد که ناخن شکسته‌اش از جاش تکون نخورد.
صورتش رو از درد مچاله کرد و کمی انگشت های پاش رو تکون داد.

"چرا انقدر درد داره؟! احساس میکنم انگشت پام قطع شده."
سومی پارچه‌ای که حاوی ضدعفونی کننده و بی حسی بود رو روی شست یری گذاشت و فشار داد.
"اخخخ آروم تر دردم گرفت."
"بچه‌ی لوس، این چیزا توی رقص عادیه من خودم دو بار ناخنم رو از دست دادم. بهتر بهش عادت کنی."
یری سری تکون داد و دوباره به پاش خیره شد.
"امیدوارم تا مسابقه‌ی رقص خوب بشه."
"میشه نگران نباش."

Bitch BoyWhere stories live. Discover now