IT STARTED IN A WRONG SENT||...

kim_bunny2020 tarafından

205K 35.9K 5.2K

«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دس... Daha Fazla

PART| 1
PART| 2
PART| 3
PART| 4
PART | 5
PART| 6
PART| 7
PART| 8
PART| 10
PART| 11
PART | 12
PART | 13
PART | 14
PART | 15
PART |16
PART| 17
PART|18
PART| 19
PART| 20
PART| 21
PART| 22
PART| 23
PART| 24
PART| 25
PART| 26
PART| 27
PART| 28
PART| 29
PART| 30
PART| 31
PART| 32
PART| 33
PART| 34
PART| 35
PART|36
PART|37
PART| 38
PART|39
PART| 40
LAST PART
kim_bunny2020

PART| 9

4.8K 1K 58
kim_bunny2020 tarafından


جونگکوک با شنیدن صدای ماشین ها از خواب بیدار شد .موقعی که چشم هاشو باز کرد با سقف سفید مواجه شد .با اینکه هوشیاریشو بدست آورده بود اما هنوزم احساس ضعف میکرد به اطرافش که نگاه کرد متوجه شد داخل یه محیط آشنایی قرار داره که بشدت ازش متنفر بود.

«بیمارستان»

  به آرومی نشست و متوجه شد یک سرم داخل دست راستشه و کلی سیم به قفسه سینش وصله که به دستگاه متصل بودند.
با خستگی آهی کشید و بعد یادش اومد قبل از اینکه بیهوش بشه چه اتفاقی براش افتاد . به زنگ کنار تختش نگاه کرد واونو سه بار فشار داد .بعد از چند دقیقه یه پرستار با عجله به سمتش اومد.

پرستار لبخندی زد و گفت:

_اوه بالاخره بهوش اومدید آقا؟

جونگکوک سرشو تکون داد و گفت:

«میشه بپرسم چند وقته خواب بودم؟»

_سه روز قربان.

جونگکوک دوباره سرشو تکون داد .برای اون عادی بود که از هوش بره و بعد دوروز بعدش بهوش بیاد اکثرا  از حال میرفت که به دلیل بیش از حد کار کردن،کم آبی بدن یا فراموش کردن خوردن داروهایی که دکترا تجویز میکردن بود داروهای اون گرون بود و باید درخوردنشون صرفه جویی میکرد پس فقط زمانی از داروها استفاده میکرد که سرگیجه،ضعف داشته باشه یا در حال مرگ  باشه تا استفاده کنه غیر از این صورت استفاده نمیکرد.

جونگکوک  یادش اومد چند روز پیش چجوری قلدرای مدرسه اونو مثل یه کیسه بوکس به بار کتک گرفتن و بدن بی جونشو زیر مشت و لگد گرفتن ولی بازم همه این اتفاقا براش عادی بود.

«میگم...کی منو اورداینجا؟»

جونگکوک پرسید.

_پرستار مدرستون قربان.

_من علائم حیاتی شمارو چک میکن بعد به دکتر میگم بیاد اینجا،مشکلی که نیس؟

جونگکوک سرشو به نشونه تائید تکون داد.

پرستار هر کاری که لازم بودو انجام دادو و از اتاق بیرون رفت  بعد از اون دکتر وارد اتاق شد و درباره وضعیت جونگکوک باهاش صحبت کرد دکتر داشت درمورد راه درمان جونگکوک توضیح میداد اما جونگکوک توجهی نمیکرد. اون به اندازه کافی پول  برای درمان نداشت و هر لحظه منتظر بود عزرائیل بیاد و جونشو بگیره علاوه بر اون برا چی باید زندگی میکرد؟مگه کسی رو داشت که براش مهم باشه و نگرانش بشه؟ خب،خانوم یون بود اما اونم با گذشت زمان اونو فراموش میکرد.

جونگکوک موقعی که پرستارو دید ازش گوشیشو خواست گوشیشو بهش بده.

وقتی گوشیشو گرفت دید  طبق معمول از وی پیام داره

وی:
هی لطفا یچیزی بگو
اگه ازم بدت میاد بهم پیام بده.
اصن مگه چیکار کردم که ازم بدت بیاد؟
لطفا بهم بگو که نمیخوای باهات حرف بزنم.
اونوقت تورو برای همیشه ترک میکنم.
(فرستاده شد در ده شب دیشب)

جونگکوک وقتی دید پیامی برای امروز نیس آهی کشید.

جونگکوک:
سلام
جونگکوک بعدش در اومد تا شماره کس دیگه ای که بهش پیام داده بود رو چک کنه.

ناشناس:
سلام
این شماره جئون جونگکوکه؟
من مدیر کلابم
فقط پیام دادم بپرسم علت غیبت دیروزت  برا چی بود؟

چشمای جونگکوک گشاد میشه این «سوکجین»بود درسته؟
یا شاید جکسون... اما جکسون از اینکارا نمیکرد اون فقط خشک و طلبکارانه سوالشو میپرسید.
جونگکوک میخواست جواب شماره ناشناسو بده که وی جوابشو داد.
وی:
حالا جواب میدی؟
بعد از سه روز نادیده گرفتن من.
خدافظ.

جونگکوک:
اشکالی نداره اگه نمیخوای دوباره به من پیام بدی
فقط کافیه شمارمو پاک کنی⁦
اگرچه من اوقات خوبی باهات داشتم⁦☺️⁩

وی:
این پیام حس غمناکی می داد...
بهرحال،چه اتفاقی افتاده بود که سه روز جواب منو ندادی؟

جونگکوک:
من دقیقا۳روز بیهوش بودم
دکترا نمیخوان مرخصم کنن.
چون وضعیتم نرمال نیس.

وی:
چیییی؟
الان خوبی؟
کدوم بیمارستانی؟

جونگکوک:
چرا؟

وی:
که بیام ببینمت.

جونگکوک:

اممم..تو حتی نمیدونی من کجا زندگی میکنی و فک نکنم تو یه مکان زندگی کنیم

وی:
خیلی خب،ولی حالت چطوره؟

جونگکوک:
فک کنم خوبم

وی:
من متاسفم برای اینکه عصبی شدم
من فکر کردم تو منو ۳روز الکی نادیده گرفتی

جونگکوک:
اوه قابل قبول بود.
وی:
تو واقعا میخوای دیگه بهت پیام ندم؟

جونگکوک لحظه ای فکر کرد اون واقعا از حرف زدن با وی لذت میبرد اولین باری بود چنین حسی داشت مثل اینکه دنیای خاکستریش داشت ذره ذره رنگی میشد.

جونگکوک:
نه واقعا
من از حرف زدن با تو خوشم میام حتی اگه به صورت پیام باشه.

وی:
واقعااااا؟

جونگکوک:
آره.

وی:
آره
این عالیه😁😁😁

جونگکوک:
این آره برای چی بود؟

وی:
چون اولین مأموریت من با موفقیت انجام شد.

جونگکوک:
ماموریت؟

وی:
آره من با خودم شرط بستم اگه تو منو قبول کنی من چند تا لباس گوچی بپوشم و عکس بگیرم.

جونگکوک:
چه شرط خوبی با خودت بستی.

وی:
و من موفق شدم😁😁😁
بهت گفتم من عالی ام

جونگکوک:
🙄🙄

وی:
پسر

جونگکوک:
بیخیال،روزت چطور بود؟

وی:
خیلی عادی مشغول بودم ولی الان دارم زمان سرگرم کننده ای رو با پیام دادن بت میگذرونم.

جونگکوک:
بیمارستان وقتی بهت پیام میدم خسته کننده نیس.

وی:
عالیه
پس تا هر وقت حوصلت سره بره بهت پیام میدم

جونگکوک:
اوووه

وی:
اه لعنت بهش هیونگ احمقم منو صدا میزنه.

جونگکوک:
خدافظ پس☺️⁩⁦👋🏻⁩⁦👋🏻⁩

وی:
بعدا میام سراغت کوکی😘😘

جونگکوک  به پیام وی لبخندی زد.

بنظر میرسید دنیای تک رنگش داشت رنگاش بیشتر میشد.

بعد از اون جونگکوک به سراغ شماره ناشناس رفت.

جونگکوک:
ببخشید اگه بلافاصله جواب ندادم برای غیبتمم معذرت میخوام یه اتفاقی برام افتاد که باعث شد به بیمارستان برم.
صمیمانه عذر میخوام.

جونگکوک موبایلشو بست و تصمیم گرفت تا آخر روز بخوابه اون احساس خستگی میکرد و بدنش هم ضعف داشت پس باید استراحت میکرد اما موبایلش دوباره لرزید.

ناشناس:
اوه
تو خوبی پسرم؟
میخوای به دیدنت بیام؟

جونگکوک با کنجکاوی به تلفنش نگاه کرد.
جونگکوک:
نه اشکالی نداره راستش حالم خوبه.

ناشناس :
خوبه که خوبی فقط استراحت کن و هر وقت خواستی بیای سرکار بهم خبر بده.

جونگگوک:
حتما
ممنونم

ناشناس:
خواهش میکنم پسرم😊😊

جونگکوک گیج شده بود که چرا این یارو مدام بهش میگفت«پسرم»یادش اومد اولین بار که سوکجین رو دیده بود و باهاش حرف زده بود همینجوری صداش میزد جونگکوک کمی احساس گیجی کرد.

«منظورش از«پسرم»چیه؟»
جونگکوک داشت به جواب این سوال فک کرد اما زمانی که پرستار با یه سینی از غذا و دارو اومد جونگکوک از فکر در اومد و آهی از سر بیچارگی کشید
____________________________________
به منه مظلوم و بدبخت ووت و کامنت بدین یکم دلم شاد شه⁦(。•́︿•̀。)⁩

Okumaya devam et

Bunları da Beğeneceksin

34.4K 5.2K 13
Multi shot Couple: Vkook Gener: Omegavers, romance, angst, criminal, smut شما تا حالا امگای تاپ دیدین؟! بیاین تا بهتون نشون بدم کیم‌تهیونگ وحشی تر...
109K 16.3K 33
منم یه امگام ولی متفاوت با بقیه امگاها.... از وقتی یادمه برعکس همه امگاها بدن ورزیده و زور خوبی داشتم.... اینا خوبه ولی برای اون...امگاها زنندن... بق...
118K 20.3K 35
پایان یافته* *FICTION* بوی خاک پس از باران من فقط قرار بود یه امگای آنتی آلفا باشم که در نهایت با یه بتای خوشگل ازدواج میکنه و یه گروه ضد آلفا راه م...
1.8K 205 6
「𝖢𝖺𝗋𝗋𝗈𝗍 𝖯𝗂𝖾🥕🐇🌲」 ᴥ(6Ver.)VKook/JinKook/YoonKook/HopeKook/NamKook/JiKook ᴥHybrid, Romance, Fluff, Slice Of Life, Mpreg, Smut ᴥOneShot ᴥLun...