Forgive me sunshine [Complete...

By iarmiie

42.6K 4.6K 1.9K

"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ل... More

"Start"
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
Part 27
part 28
part 29
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
part 34
Part 35
Part 36
Part 37
Part 38
part 39
part 41
part 42
Part 43
Part 44
Part 45
part 46
part 47
Part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
Part 53
Last part

part 40

607 68 25
By iarmiie

" به چشمانش نگاه ميكنم و دردى پايان ناپذير در درون من سرازير ميشود ، به چشمانش نگاه ميكنم و خود را در اعماق خوابى عميق پيدا ميكنم. به من نزديك ميشود و من از خود متنفر. به من نزديك ميشود و من ميخواهم تمام خود را به او تقديم كنم. به من نزديك ميشود.. همانقدر كه هر بار نزديك تر ميشويم از او دورتر ميشوم. او را ميبوسم و از خواب ميپرم ، او خيلى وقت است كه مارا ترك كرده... "

زين براى پنجمين بار صفحه اول دفترى كه تو كمد ليام پيدا كرده بود رو خوند ، تا اونجايى كه مطمعن بود ليام نميتونست اينطورى حرف بزنه يا فكر كنه يا حتى بنويسه. وقتى اين دفترو پيدا كرد اول فكر كرد چيز خاصى نيست و بهش اهميتى نداد ، اما وقتى روى گوشه همون دفتر ديد نوشته شده L&L نتونست خودشو كنترل كنه. اونا نوشته هاى كى بود؟

قبل اينكه بزنه صفحه بعدى صداى قدماى ليامو كه به اتاق نزديك ميشد رو شنيد ، سريع دفترو سرجاش گذاشت و رو تخت نشست.

ليام با دوتا قهوه اومد تو اتاق و كنارش نشست. قهوه هارو گذاشت رو ميز كنار تختش و پرسيد " چرا رنگت پريده؟ "
زين به زور لبخند زد و گفت " من خوبم. " ليام سرشو تكون داد و دراز كشيد. نفس عميقى كشيد.

" اد بهت زنگ زد؟ "

زين سرشو تكون داد.

" چى گفت؟ دقيقا. "

" بازجوييه مگه؟ گفت با دخترى كه باهاش كار ميكنم به عروسيش دعوت شدم. همين. "

" اون از كجا ميدونه تو با يه دختر كار ميكنى؟! از كجا فهميده؟! "

" چرا انقدر شكاكى هميشه؟ چون زنگ زده و من نبودم كتى جواب داده فهميده نميدونم چرا اونم دعوت كرد ديگه. كتى ام از خدا خواسته گفت عروسيييى. به من چه ربطى داره؟ "

" خوبه ، اون دختره مزاحم قراره تو عروسى همش بهت بچسبه نه؟ قسم ميخورم اگه از كنارم جم بخورى سرتو قطع كنم. "

زين لبخند بزرگى زد و كنار ليام دراز كشيد، سرشو گذاشت رو شونش و بعد نفس عميقى كه كشيد گفت " نگران نباش ، من از كنار تو تكون نميخورم. خودتم ميدونى. "

ليام گفت " خوبه." و سرشو پايين برد تا پيشونى زينو ببوسه.

زين گوشيشو از كنارش برداشت و رو به ليام كرد " براى يكارى آماده اى؟ " ليام پرسيد " چيكار؟ "

زين بعد باز كردن گوشيش به هرى ويدئوكال كرد و نفس عميقى كشيد. ليام بعد اينكه متوجه موقعيت شد گفت " تو... " اما قبل اينكه بخواد حرفشو ادامه بده با پسر لختى كه شبيه هرى نبود رو برو شد.

" هلوو زينى ، ازينورا بالاخره ..."

قبل اينكه زين جواب بده ليام گوشيو از دستش گرفت و به پسر روبروش گفت " بلند شو برو لباستو بپوش و بعد صحبت كن. "

لويى خنديد و درحاليكه داد ميزد خاك بر سرت زين رفت لباس تنش كنه. در اين حين هرى بالاخره گوشيشو برداشت و ليام پسش داد به زين.

هرى: سلامم زينى. دلم برات تنگ شده بود... واسا ببينم ، اون ليامه؟

ليام: همونطور كه ميبينى خودمم.

هرى: اوه، انتظارش رو نداشتم. فكر كردم هيچوقت اتفاق نميفته..

لويى وارد كادر شد و به هرى نگاه كرد و گفت " ديدى بيخودى نگران بودى؟ هيچى نشد. زينم بالاخره مثل تمام انسان ها وارد رابطه شد. "

زين: خب حالا ، تو برو اونور خواستم به هرى خبر بدم. خودتو ميندازى وسط.

هرى: ميخوام يه خبر خوب بدم بهت زينى ، ما براى تولد لو كه كريسمسه يه هفته برميگرديم اونجا ، اونطورى ميتونيم ٤ تايى بيشتر باهم آشنا شيم نه؟

زين جيغ زد و با خوشحالى به اونا نگاه كرد ، اما حواس لويى يه قيافه يبس ليام بود.

لويى: فكر كنم ليام زياد خوشش نيومد ، قيافش اينطوريه يا ادا در مياره؟

ليام اومد جوابشو بده كه زين بهش نگاه كرد و گفت " بخاطر من.. "

ليام حرفى نزد و گذاشت اون سه تا حرفاشونو بزنن ، بلند شد و قهوه شو خورد. به زين كه هنوز داشت حرف ميزد نگاه كرد.

" من بايد به يجايى سر بزنم ، ميتونى منتظر بمونى برگردم؟"

زين سرشو تكون داد و به حرف زدن ادامه داد ، مطمعن بود انتخاب عاقلانه اى نيست تنها گذاشتنش با هرمن اما چاره اى نداشت. بايد ميرفت.

ده دقيقه بعد اينكه ليام رفت حرفاى زين و اون دوتا تموم شد. زين بلند شد و دوباره به آرومى به سمت كمد رفت. دفترو دراورد و صفحه دوم رو باز كرد.

" ميخواهم دستانت را بگيرم و به تو بگويم تمام مدتى كه از من جدا بودى مرده اى بيش نبودم. ميخواهم لبانت را ببوسم و تورا در آغوش بگيرم. ميخواهم التماست كنم تا برگردى و جسم بى جانى را ببينى كه بى تو روز به روز بيشتر ميشكند... "

" پيداشون كردى نه؟ " با صداى هرمن زين سريع دفترو بست و نفس عميقى كشيد.

" تو ازينا خبر داشتى؟ " هرمن نزديك تر رفت و رو تخت نشست.

" خيلى بيشتر از تو "

" ميخواى بهش بگى؟ كه من دفترشو ديدم؟ "

" نوشته هاى لوكاسو منظورته؟ فكر نكنم دنبال دردسر باشم. "

" اون يكى اِل...لوكاسه.. لوكاس كيه؟ "

" عاام ببين زين.. فكر نميكنم بتونم حرفم بزنم. اين چيزا به خودت و ليام ربط داره نه من. "

" ليام بهم چيزى نميگه.. "

" منم نميتونم فعلا حرفى بزنم. "

" الان كجاست؟ چيكار ميكنه؟ اينارو براى ليام نوشته؟ "

" خطرى تهديدت نميكنه.. جايى نيست كه برات دردسر شه. "

" منظورت چيه؟ اون كجاست؟ "

" خيلى وقته نفس نميكشه زين. اون مرده. "

" يعنى چى... مرده؟ "

" يعنى مرده ديگه. چيو ميخواى بدونى همينطوريشم ليام بفهمه من بهت حرفى زدم منو نصف ميكنه. "

" چطورى اين اتفاق افتاد؟ مريض بود؟ "

" نه مريض نبود. " زين متوجه شد كه هرمن موقع حرف زدن اذيت ميشد.

" پس چى؟ "

" لوكاس خودكشى كرد." هرمن گفت و بعد گفتنش از اتاق سريع بيرون رفت. اين يعنى كسى كه اينارو براى ليام نوشته... الان مرده.. و اونم با خودكشى؟ چرا ليام نميخواست زين اينو بدونه؟...

" خاطراتت مرا رها نميكنند، هربار كه به تو فكر ميكنم قلبم مانند روز اول ميتپد و با به ياد آوردن نبودنت مچاله تر ميشود. من تا ابد به انتظارت خواهم نشست ، تا ابد در همين گوشه در خود مچاله ميشوم تا روزى كه دستانت مرا در آغوش بكشند و اين درد را از من دور كنند. من به انتظارت خواهم نشست.."

زين سومين نوشته رو خوند و دفترو سر جاش گذاشت. سرش درد گرفته بود ، از تو كشو يه پاكت از سيگاراى ليامو برداشت و از خونه بيرون زد. نميتونست بيشتر از اون تحمل كنه و موقع رفتن هرمن رو نديد كه داره با پوزخند رفتنشو نگاه ميكنه و زيرلب ميگه " من هيچوقت نا اميدت نميكنم لوكاس. "

فكر كنم الان اون پارتى كه گفتيد گنگ بود بيشتر معلوم شد.

يكى از شخصيتاى خيلى مهم كه باهاش خيلى كار داريم بالاخره معلوم شد :'

نظرتونو بهم بگيد.
پ.ن: گفتم زود اپ ميكنم :دى

Continue Reading

You'll Also Like

2.9K 421 7
زمان، شکلاته __________________________________ Couple: jaywon. Heejake Story Genre: fluff . Fiction. Short story __________________________________ ...
3.2M 138K 32
Harry the virgin Duke of Somerset knows little of love, while Louis the sly Duke of Warwick knows too much. When the two dukes come together for the...
192K 2.2K 38
Basically Deku with the abilities of DIO. I'm bad with descriptions. Jojo's bizzare adventure is owned by Hirohiko Araki My hero academia is owned b...
792K 29.4K 97
𝐀 𝐒𝐌𝐀𝐋𝐋 𝐅𝐀𝐂𝐓: you are going to die. does this worry you? ❪ tua s1 ⎯⎯⎯ 4 ❫ © 𝙵𝙸𝚅𝙴𝙷𝚇𝚁𝙶𝚁𝙴𝙴𝚅𝙴𝚂...