Eunoia

By StarGirliiii

1.9K 485 285

-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده مون... More

~•1🐈‍⬛
~•2🐈‍⬛
~•3🐈‍⬛
~•4🐈‍⬛
~•5🐈‍⬛
~•6🐈‍⬛
~•7🐈‍⬛
~•8🐈‍⬛
~•9🐈‍⬛
~•10🐈‍⬛
~•11♟️
~•12♟️
~•14♟️
~•15♟️
~•16♟️
~•17♟️
~•18♟️
~•19♟️
~•20♟️
~•21〰️
~•22〰️
~•23〰️
~•24〰️
~•25〰️
~•26〰️
~•27〰️
~•28〰️
~•29〰️
~•30〰️
~•31🖤
~•32🖤
~•33🖤
~•34🖤
~•35🖤
~•36🖤
~•37🖤
~•38🖤
~•39🖤
~•40🖤
~•41🕷️
~•42🕷️
~•43🕷️
~•44🕷️

~•13♟️

25 11 3
By StarGirliiii

خلاصه ی قسمت قبل:ژولیت، سموئل و نیکولاس ویدیو های داخل اون رم رو تماشا کردن که شامل جرم هایی بودن که نوآ نورتمن مرتکب شده بود و ژولیت برای انتقام ماریا با خشم رم رو از خونه سم بر می داره و بیرون میره. نیک بهش اخطار می ده که این کار عاقبت خوبی نداره اما ژولیت بهش توهین می کنه و کار خودشو انجام می ده.

🎵: Hackers - Karl Casey
♟️You can listen on Telegram channel :
Eunoiabook

نمی فهمم دارم چیکار می کنم فقط می دونم دارم از عصبانیت و ناراحتی می لرزم جلوی ساختمان CNW (مرکز اخبار رسمی ) ایستادم . ذهنم کار نمی کنه و دهنم خشک شده. فقط کلمه ی انتقام‌ رو می فهمم .

سینم می سوزه قلبم درد می کنه که دنیا آغشته به خون آدم های بیگناهه . وارد ساختمان شدم . یه خانومی با فرم‌ رسمی پشت پیشخوان نشسته بود . کلمات انقدر از ذهنم دورن که نمی تونم درست حرف بزنم نزدیک میشم و اون با لبخندی می گه :
"می تونم کمکتون کنم ؟ "

"ااااا.. ره ...من می خوام همین الان ... خانومِ... خانومِ ..." دنبال یه گوینده ی اخبار می گردم اسمی به ذهنم نمی رسه دور و بر رو نگاه می کنم شاید یه خبرنگار ببینم برام مهم نیست که اون کی باشه .

"خانوم شما حالتون خوبه ؟ "
لب پایینم رو خیس می کنم یه پوستر از هانا هارت دیدم اوه اون یه خبرنگاره .خوبه ...خوبه !بقیش مهم‌ نیست .
"خانوم ؟"

"می خوام خانوم هانا هارت رو الان ببینم"

"اوه اون مدیر شبکه ی خبر و همچنین گوینده خبر ساعت بیست و سی  هست ما راحت به شما وقت ملاقات نمی دیدیم شما باید یه دلیل موجه داشته باشید"

"من ژولیت مارتین هستم برادر زاده ی مکس مارتین " اون یه نگاه کج به من انداخت و گفت "کارت شناسایی همراهتون هست؟" لرزون دستام رو تو جیبم کرد
"نه خواهش می کنم این حیاتیه ... لطفا "
اون یه پوفی کرد و تلفنش رو برداشت . دست یخ کردم رو لای موهام کشیدم‌.

"سلام خانوم هارت یه خانوم عجیب اینجاست می گن که ژولیت مارتین برادر زاده فردریک مارتین هستند . گفتن با شما کار حیاتی دارن اما هیچ کارت شناسی ای با خودشون ندارن ....باشه چشم...باشه الان راهنماییشون می کنم .اون از پیشخوان بیرون اومد و من تازه متوجه لباس زیادی جذبی که پوشیده بود شدم. اون حال بهم زن بود.

"از این طرف لطفا"

•————————•
(داستان از نگاه نیک)

چرا انقدر از حرف ژولیت دلم شکست ؟ اون ناراحت بود زیر چشم هاش گود افتاده و پوستش بی رنگ شده بود . ماریا تنها آدم سالمی بود که توی زندگیش مونده بود و اون رو بخاطر یه سری ادم‌ عوضی از دست داد . پس واکنشش طبیعی بود چرا انقدر رنجیدم ؟‌چرا نرفتم دنبالش ؟چرا از خونه ی سم با عصبانیت بیرون زدم و الان توی یه کافه ام و دارم مست می کنم ؟ رفتارم خیلی مسخره و بیخوده!من نمی فهمم با این احساسات چیکار کنم!

چرا برام مهم نبود سم چی می گه ؟!من حتی به فحش آخرش هم توجه نکردم درست یادم نمیاد چه چرتی گفت .اوه اره !من یه ولگرد کثیفم شایدم اون فکر می کنه یه دزدم ...که هیچ وقت چیزی رو ندزدیده !چون من لعنتی یه اصیل زادم نیازی به دزدی ندارم !

به ژولیت هزار تا دروغ گفتم مثلا اینکه از حسابش پول برداشتم یا یه بوگاتی اجاره کردم و هزار تا مضخرف دیگه مثل این ولی من نه ولگردم نه دزد !من فقط یه اصیل زاده ی آوارم . بطری مشروبم خالی شده... حالم از طعمش بهم می خوره! ولی نمی دونم چرا دارم مست می کنم .

این اصلا مهم نیست که نظر ژولیت دربارم چیه ؟!اوه خدا اون حق نداشت این رو بهم بگه بعد از اینکه ... بعد از اینکه ماهم رو بوسیدیم ...

اوه من طعم لب هاش رو فراموش نمی کنم اونا بخاطر اشکاش شور شده بودن ...
اون واقعا شبیه خوک میشه وقتی گریه می کنه و وقتی می خنده شبیه پرنسس هاس.من از خنده هاش لذت می برم.من باید این عادت مست کردن کنار بگذارم من خیلی مشروب می خورم

ژولیت خیلی عصبانی میشه اگر بفهمه همه چیز یه بازی بوده ! و من از اول قرار بوده توی اون خیابون اونو ببینم !

اوه خدا کاش از شر این احساسات مسخره ای که داره درونم به وجود میاد راحت شم ! این طوری همه چیز خیلی راحت میشه

•————————•
(داستان از نگاه ژولیت)

هانا هارت فیلم رو دید و من الان رو به روش نشستم . اگه ازم بپرسی داری چه غلطی می کنی ؟!مطمئنا سوال خوبیه ولی جوابی براش ندارم .

اون دستش رو لای موهای فرش کرد و گفت
"این یه فاجعه اس .این تیتر اول خبر ها میشه ولی ژولیت تو مطمئنی می خوای من پخشش کنم بازی با کم‌ آدمی نیست جونت به خطر می افته، جون من هم به خطر میفته!"

"فیلم آخر رو پخش نکنید لطفا "

"باشه مشکلی نیست این هم برای تو دردسر ساز میشه هم برای اونایی که می دونن چند نفر دیگر در جریانن ؟"

"دو نفر ."

"اونا نمی تونن بلایی سر من بیارن اما سر تو و دوستات چرا . من آدم معروفیم یعنی تهدید کردن من اوضاع رو براشون سخت تر می کنه ولی شماها... "

"برام اهمیتی نداره فقط پخشش کنید لطفا!"

"ژولیت بیا درست تصمیم بگیریم من طرف توام . به نظرم یکم وقت بده فکر کنیم "

"چرا هیچ کس نمی فهممه همه تون می گید فکر کنید! عجله نکنم! درست تصمیم بگیرم! چرا نمی فهمید یه آدم بیگناه رو کشتن؟! چرا کسی درک نمی کنی اون آدم بیگناه تنها کسی بود که  تو زندگیم برام باقی مونده بود . اوه !انتظار دارید بشینم یا نه نه برم دستبوس نوآ نورتمن بشم تا جون خودم به خطر نیفته این خودخواهی محضه !" من تقریبا اینا رو داد و عصبی دستام رو تو هوا تکون دادم.

"ژولیت با اینکار به خودت آسیب می زنی اونا راحت می فهمن کار تو بوده بعد عموت به خطر میفته بعد ..."وسط حرفش پریدم و گفتم

"یا پخشش می کنید یا میرم پیش یکی دیگه!"اوه یه آه کشید و با دستش پیشونیش رو خاروند.

•————————•
(داستان از نگاه نیک)

ساعت چنده ؟
زمان از دستم در رفته یادم میاد دیشب سم با کلی فحش منو از کافه  بیرون آورد . سرم درد می کنه. خواستم تکون بخورم که یه جسم محکم خورد تو دلم اخ بلند گفتم و وقتی فهمیدم پای سم عه، سم رو با لگد از تختش بیرون کردم

"اخ!!! چته وحشی؟! سر صبح  بجای اینکه بگی عزیزم صبحت بخیر ... این رسم دوستی بود ؟!"

"سم ... شروع نکن !"
بلند شدم صورتم رو اب زدم و یه قرص سردرد خوردم . اروم گفتم "از ژولیت خبر داری ؟"

"معلومه که نه عالیجناب دیشب انقدر مست بودی مگه من وقت کردم به کس دیگه ای فکر کنم . تو هعی برو گند بزنم منم رفتگر خوبیم تمیز می کنم برات "

"سم خیلی حرف می زنی "

"بیا آقا رو باش . چه پرویی دیگه یبار بگو غر هم نزنم این همه بلا سرم میدی ... این پسره پیتر کی بود راستش من که نفهمیدم زودی رفت "

"چمیدونم بابا. فقط رو ژولیت حساسه شبیه داداش بزرگ تره براش "

"نمی خوای الان با ژولیت حرف بزنی ؟!"

"نه من فقط می خوام بدونم کجاست "

"چه لوس !" قبل از اینکه روی مبل بشینم متکی رو سمتش پرت کردم که اون جا خالی داد و محکم خورد تو دیوار

"وحشی "
اون زیر لب گفت و من یکم خندم گرفت خدایی اون نبود من چیکار می کردم ؟
نمک زندگیه والا!

سم ادامه داد
"خیر سرت رفتی خونه ژولیت اطلاعات جمع کنی نیک ! داری چه غلطی می کنی ؟!!قرار نبود ازش خوشت بیاد"

"سم تو رو به مسیح بیخیال شو سرم درد می کنه ! من از اون خوشم نمیاد"من تقریبا داد زدم و با حرص دکمه ی تلویزیون رو فشار دادم .تا صدای تلویزیون اونو خفه کنه!چند تا کانال عوض کردم تا روی شبکه ی خبر نگه داشتم !اوه نه نمی دونم الان خوش حال باشم یا ناراحت ...

نوآ نورتمن ،اون عوضی رو سوار ماشین پلیس کردن و اون استیضاح شد . این خبر خوبیه. دقیقا همون طور که من می خواستم...دقیقا طبق برنامه

اما ژولیت ،اون احمق، آخر هم کار خودش رو کرد . این شکلی تو خطر میفته! خدا من از دستش دیوونه میشم! باید ببینم حالش چطوره .

"یا مسیح ! اون دختر عین تو کله شق و نترسه!شما واقعا بهم میاید!"
بی توجه به حرف سم تلفنم رو برداشتم و شمارش رو گرفتم .

زنگ زدم

بر نداشت ...

دوباره زنگ زدم

برنداشت ...

دوباره زنگ زدم

بازم صدای نکره ی یه خانوم که می گفت مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.

"لعنتی !"

با نگرانی  به سم گفتم
"سم جواب نمیده ردیابش رو روشن کن "
نگاه اونم مثل من پر از ترس شد . هر دو مون به یه چیز فکر می کردیم سریع کاپیوترش رو روشن کرد.

نوآ نورتمن کلی آدم داره همین طوری الکی نیست که اگر از قیافه ی یکی خوشمون نمیاد اونو بندازیم زندان و اون هم از ما تشکر کنه ! قطعا دنبال کشتن و انتقام میاد!
مخصوصا اینکه اینجوری که بوش میاد ژولیت به جای اینکه حداقل عاقلانه بره پیش پلیس مستقیم رفته شبکه خبر که یعنی هیچ کس ازش مراقبت نمی کرد...اون قطعا با خودش فکر کرده که نوتمن پلیسو می خره ولی اگه اون فیلم اگه برای همه پخش شه کسی نمی تونه لا پوشونیش کنه ! دقیقا همون حرفی رو پشت بوم بهم زد ...

اون نمی دونه چه دردسری برای خودش درست کرده !

دستبندی که به ژولیت کادو دادم هم یه فیلم بود . همش یه داستان بود !من بابت دروغ هام عذاب وجدان دارم !توی دستبندش یه ردیاب کار گذاشتم که هر وقت بخوام پیداش کنم . اون شب تو خونه ی ماریا هم همین شکلی پیداش کردم.

ولی اون هیچ وقت قرار نیست بفهمه که درسته من ولگرد نیستم ولی من یه عوضیم

شما جای ژولیت بودین چیکار می کردین :) دختر بیچاره من🙌🏻

SG

Continue Reading

You'll Also Like

239K 23.6K 46
نام↲ پنجاه سایه خاکستری خلاصه ↲ وقایع این رمان که در سیاتل ایالات متحده آمریکا رخ میده به بیان روابط عاطفی عمیق میان جئون جونگکوک، پسری باکره و فارغ‌...
4.4K 618 18
+اگه بدونن امگاتو در اوج بی رحمی کنار زدی چه فکری راجبت میکنن ؟ صندلیشو جلو کشید پاهاشو دور گردنش حلقه کرد طوری که سر الفا درست بین پاهاش بود. +هوم؟...
52.1K 962 41
فیک هایی که عاشقشون میشی!
5.9K 1.7K 30
کاپل: کوکمین {خلاصه}: جونگکوک یه آیدل موفقه که مثل یه ماه توی شبای تاریک جیمین تابید و زندگی پوچش رو تغییر داد. و جیمین جونگکوک رو مثل یه بت پرستید...