one shot

Galing kay kimissleo

6.2K 503 33

وان شات های واندی😁 آیدی من تو تلگرام @summer5girl درخواست وان شات یا اگه خودتون وان شاتی دارید میتونید بفرست... Higit pa

25مارس2015
X factor
مشکل "لی" و "زی"
Photo
آتیش بازی!
I'm not gay!
هی گایز!
i miss you liam

She's pregnant

674 71 13
Galing kay kimissleo

لیام از پله ها پایین رفت و زین رو دید که هنوز روی کاناپه خواب بود.
اروم گونه ش رو نوازش کرد " نمیخوای بیدار شی لاولی لیدی؟"
زین عصبی گفت " وات د هللل... این لقب جدید از کجا اومد ؟"
و روی مبل نشست...

لیام خندید و به سمت پنجره رفت تا بازش کنه " من نمیدونم این چیزیه که نایل بهت نسبت داد... امروز تو لایو "

زین دستاشو به سینه ش تکیه داد " نایل فقط میتونه دهنشو ببنده تا مجبور نشه سوتی هاشو اینجوری بپوشونه "
لیام پرده رو کنار زد و اخم کرد " تو از جای دیگه عصبانی هستی سر نایل خالی نکن... فقط فکر کن به طرفدارامون که با این اشاره ی کوچیک چه حالی کردن "

زین پاهاشو روی میز شیشه ای دراز کرد " و لایا شیپرا که فک میکنن رو این کاناپه اون دختره ی چهل کیلویی خوابه"
لیام واقعا ناراحت شد " درست صحبت کن "

زین پرخاشگر پاشد و گفت " چیه؟ بهت برخورد که راجع به پارتنرت بد گفتم؟"
لیام جلوتر رفت و با انگشت به سینه ی زین زد " نه بهم برخورد که پارتنرم عین ادمای لات حرف میزنه"
گفت و زین رو رد کرد.

لیام توی فریزر دنبال چیزی میگشت و زین گند زده بود موهای بلندش رو عقب زد و فاک گفت.

" دنبال چی میگردی ؟"
لیام حرصی گفت " یه کوفتی برای خوردن "
زین چشماشو بست و محتاط گفت " یه لیوان آب بیشتر لازم داری"
لیام دست از گشتن کشید " اونو تو لازم داری بیب "
زین لبخند زد " همینکه بهم میگی بیب یعنی اونقدری عصبانی نیستی که از خونه بیرونم کنی"

لیام ایستاد و بسته ی ناگت رو جلوی ماکروفر گذاشت " بیرونت نمیکنم چون دلم برات میسوزه که کرونا نگیری"
زین جرئت پیدا کرد و وارد اشپزخانه شد " بهونه نیار تو دوست داری لاولی لیدی کنارت باشه"
لیام ماکروفر رو تنظیم کرد و به سمت زین چرخید " لاولی لیدی تویی؟ "
زین کاملا به دوست پسرش چسبید " اگه اون ایرلندی اینجوری میگه پس لاولی لیدی منم "
لیام کمی پایین تر اومد و قبل از بوسیدن روی لب های پسر زمزمه کرد " کاش همیشه قرنطینه باشه لاولی لیدی"

صدای تلفن دوباره خوشی رو از زین دزدید
لیام عقب کشید و به موبایل زین نگاه کرد " تا کی میخوای فرار کنی؟ جوابشو بده"
زین روی کانتر پرید " من تولد اون نمیرم"
لیام ناگت هارو بیرون آورد " چاره ی دیگه نداری زین... چندتا عکس و لبخند فیکه بعدشم خونه ای پیش من " و با گفتن جمله ی آخر دستاشو باز کرد.

زین خندید و نوپ گفت...
" من خسته شدم لیوم.... نمیرم... نگران نباش یکی رو پیدا میکنن که شبیه من باشه و عکساشون کامل بشه"
لیام ناگتی که شکل قلب بود رو فوت کرد و دهان زین گذاشت " من نگران عکسای اونا نیستم.... نگران توام... هربار که سرپیچی کردیم یه برنامه ای برامون چیدن که پشیمون شدیم... این ساده ترین کاره... چندتا عکس و بعدم برمیگردیم.... اونم با خانواده ش جشن میگیره "
زین دهانشو برای یه ناگت دیگه باز کرد و گفت " ستاره ای باشه "
لیام اطاعت کرد و زین با دهان پر گفت " نمیبوسمش... فقط عکس "
لیام لبخند زد " فقط عکس "

این برای لیام ساده نبود لااقل نه به سادگی که راجع بش صحبت میکرد... لیام حسرت یه عکس از تولد دونفره ی خودشون توی پیجش رو داشت...
حسرت استوری های بی هوا.... لندن گردی های بی واهمه... حسرت گفتن حقیقت رو داشت.
قطعا براش ساده نبود که شوهرش( غیررسمی) کنار زنی قرار بگیره که اون رو دوست دختر رسمیش میدونن.... کنارش جشن بگیره لبخند بزنه تو خیابون و کنار خانواده ش دیده بشه... این ساده نبود که گاهی از سر خودآزاری هشتگ های zigi رو دنبال کنی و با حجم عکس های دو نفره ی واقعی و ابراز علاقه ی خیلی ها مواجه بشی... کامنت هارو یک به یک رد کنی درحالی اکثرا معترف هستن زین و جیجی برای هم ساخته شدند و زوج افسانه ای هستن...
درحالی که عکس ها و ویدیو هایی که از ziam پیدا میشد یا متعلق به سال های دور بود و یا قدرت تخیل و فتوشاپ فن ها...

تحمل این ها برای لیام ساده نبود... اما یه تماس ناغافل از سمت زین ، فرستادن هدیه ای بی مناسبت ، خونه اومدن های نگفته و " دوستت دارم" هایی که فقط لیام‌مخاطبش بود ، مرد رو راضی میکرد تا تحمل کنه...

حالا هم اگه لیام اصرار داشت زین با لیبل همکاری کنه فقط به خاطر این بود که اضطراب بی حد زین رو قبلا دیده و دیگه راضی نیست با برنامه های عجیبی که به عنوان تنبیه براش میچینند عذاب ببینه.

لیام راضیه برای یک ساعت همسرش کنار زنی قرار بگیره که فقط به طمع شهرت اونجاست زنی که تظاهر میکنه خوشبخته و برای زین میمیره و نه چیز دیگه.
حتی اگه لازمه زین ببوستش و چرت و پرت هایی راجع به رابطه ی رویاییشون تو مجله های تشنه ی مزخرفات بگه اما دیگه اذیت نشه...
آروم باشه.... بشینه ساعت ها روی آهنگ های جدیدش کار کنه و هربار که لیام ازش دور میشه بگه " تو منبع الهام منی... همین اطراف باش اگه میخوای آلبومم خوب بفروشه"

صدای شکستن بلندی لیام رو به خودش آورد...
صدا از بالا بود... داد زد " زیییین " و دوید.

پله هارو بالا میرفت و اسم زین رو فریاد میزد.
زین... بین تکه های شکسته ی آینه قدی نشسته بود و میلرزید " گفتم که فقط بحث یه تولد ساده نیست"

لیام اروم شیشه ها رو رد کرد و کنار زین زانو زد " بحث چیه زین؟"
زین بغض کرد " جشن تعیین جنسیت بچه"

لیام دست بریده ی زین رو ضدعفونی کرد و محکم پانسمان کرد.
زین به لیام خیره بود... به اخمی که کمتر دیده میشد به این عصبانیت مخلوط با ناراحتی...

هیچکس حرفی نمیزد... درست مثل روزی که لیام ناخواسته پدر بر گری پین شد...
اون روز هم کسی حرفی نمیزد...
البته اون روز فرق داشت چون لیام قاطی کرده بود.

داد میزد که با بچه عکس نمیگیره و شریل هم بدتر صداش رو بلند کرد ....
شریل هم راضی به این بازی نبود و فقط میخواست تموم شه .
اما نظر زین فرق میکرد... زین تو صورت زن این رو کوبوند که اون از این طریق پیشرفت میکنه اما لیام بیچاره فقط یه پدر بی عاطفه شناخته میشه درست مثل لویی...

اون شب متفاوت بود چون همه فریاد زدند و همه ساکت شدند
اما حالا واقعا سکوت بود...

زین قوطی سوم خالی آب جو رو روی زمین انداخت و سرش رو روی پای لیام رها کرد...
" من نمیخوام "
لیام سیگارش رو دود کرد " ما تصمیم نمیگیریم "
زین اصرار کرد " نمیخوام و نمیتونم"
لیام نگاهی به صورت برافروخته ی زین انداخت و سر تکون داد " مگه من و لو تونستیم فرار کنیم که تو بتونی؟"

زین شونه بالا انداخت " من سر جریان بر واقعا اذیت شدم... اینو دیگه نمیتونم "
گفت و از جا بلند شد " این فاکی رو هم ببند یخ کردم " و پنجره رو کوبید.

لیام هم ایستاد " نمیتونی و نمیخوای... خب میخوای چیکار کنی؟ تو سر بر اذیت شدی منم شدم اما تموم شد میبینی که دیگه نه مقاله ای نه حرفی نه عکسی "

زین خندید " من از تو کنار شریل حالم بهم میخورد... از اون بیشتر "
لیام اخم کرد و به زین پرید " بس کن زین... اونم حالش خوب نبود... راحت نیس که اسمت مادر بچه ای باشه که حتی مال خودت نیست"

زین حرص درار ادامه داد " اوه تو دلسوزی نکن چون برا اون بدنشد... از کیر تو بالا رفت آلبوم داد تو اکس فکتور اجرا کرد مدل شد و بلا بلا بلا "

درواقع اونها هردو عصبانی بودند و بیخودی به هم میپریدند...
زین از لیام عصبی نبود اون فقط زیر فشار رابطه ای بود که دیگه نمیخواست
لیام اما فقط عصبانی بود...از همه... از زمین و زمان.

لیام سیگار جدید اتش زد و پنجره رو باز کرد " این یه قرارداد بوده... شریل پیشرفت کرد مایا پیشرفت میکنه منم دیده میشم اما اینا ربطی به جریان تو نداره... "

زین عصبانی پنجره رو بست و داد زد " گفتم سردمه"
و لیام متقابلا داد زد " برو یه کوفتی تنت کن "

زین پنجره رو کوبید و دور شد " من نمیرم چون نمیخوام چون نمیتونم... کار منه و به تو هیچ ربطی نداره"

لیام پوزخند زد " اوه اره... اونا بیچاره ت میکنن و اون موقع به منم مربوط میشه"

زین چشماشو ریز کرد " تو یه ترسوی بدبختی"
لیام داد زد " اره من یه ترسوی بدبختم که ازم متنفری پس چرا اینجایی؟ فک میکنی من عاشق اینم که تو رو کنار حدید ببینم؟ لذیت میبرم وقتی میگن زیجی یه حقیقته و زیام یه توهم؟؟ نه احمق منم از تو متنفرم وقتی کنارش میخندی... منم.. "

زین جلو اومد و بی مقدمه شروع کرد به کوبیدن مشت هاش به سینه ی لیام " من ازت متنفر بودم و میترسم تو از من متنفر بشی... میترسم ازم متنفر شی وقتی اسم یه بچه ی مشترک با جیجی رو داشته باشم... من ازت متنفر بودم چون دوستت داشتم..‌ چوون... تو... تو لعنتی... مال منی... اما. به . اون. میخندیدی.... نمیخوااااامممم ازم متنفر شی "

و دیگه فریاد نمیزد فقط بلند گریه میکرد..‌.

لیام چیزی نمیگفت و زین دست از زدن کشید و خودش رو روی سینه ی مرد رها کرد...
لیام هنوز تو شوک بود چند لحظه بعد بالاخره دستاشو دور بدن زین جمع کرد...
" من... من ازت... زین... من عاشقتم چطور ازت متنفر باشم؟"
زین دماغش رو بالا کشید " دیگه نمیخوام لیام... این بار نه... دیگه نه"

لیام شونه های زین رو عقب کشید و نگاهش کرد " قبول نمیکنی؟"
زین " نه "
لیام‌لبخند زد " منم پشتتم... قبولش نمیکنیم... ما قبولش نمیکنیم "
‌.
.
.
مشخص بود که لوکاس فریاد میزنه‌...
لیام دست زین رو فشار داد و زین اروم گفت " اصن فکر کن من کرونا گرفتم... من نمیام... شما که کارتونو به هرحال بلدین.. من اونجا نمیام "
و تماس رو قطع کرد.

لیام " تولد تعطیله؟"
زین شونه بالا انداخت " به نظر میاد امسال حدید ها تنهان چون ماما و دخترا هم گفتن دخالت نمیکنن "

لیام خم شد و بوق بزرگی رو بیرون اورد " به افتخار دست آورد اول زیام "
و محکم فوت کرد و صدای بلندش باعث شد زین گوشاشو بگیره " نکنن دیوونه "
و هر دو خندیدند...
.
.
.
لیام صفحه ی ای پدش رو بالا برد و خندید " اونا زیادی باهوشن... باید برن تو FBI کار کنن "
زین ماگ لیام رو جلوش گذاشت " نمیخوام قابلیت دخترامون رو زیر سوال ببرم اما محض رضای فاک... این معلومه که من نیستم... تتوی دستم کو.. اصن مگه من الان این شکلیم؟"
لیام خندید و تایید کرد " به نظر میاد امسال زوج رویایی زین و جیجی اونقدر که باید برای بعضیا سودآور نخواهد شد... به نظرتون علتش چیه اقای مالیک؟"
زین آی پد رو از لیام گرفت و کنار گذاشت کم کم روش خیمه زد " یه شایعاتی هست که میگن زین همسری داره که اون جیجی نیست "
لیام تطاهر به سورپرایز کرد " وااای... جدی میگید؟ اون کی هس؟"
زین انگشتش رو روی لب لیام کشید " مثل اینکه یه پسره "
لیام اروم گفت " پس ایشون به پوسی علاقه ندارن"
زین بین خنده گفت " نه ۱۰ ساله که عاشق دیکه "

لیام سریع سرش رو بلند کرد و لب زین رو بوسید " میشه کسی که شایعه س با تو رابطه داره من باشم؟"
زین مکث کرد...
اروم گفت " یادته پس... تو مست نبودی... "
عقب رفت و باعث شد لیام بتونه بشینه و زین رو تو بغلش داشته باشه....
" ۸ سال پیش... درحالی که من برات میمردم اما میترسیدم... نه زین من مست نبودم وقتی بهم گفتی میشه من کسی باشم که شایعه س باهاش رابطه ی پنهانی داری؟ من مست نبودم و یادم بود... تو بهم جرئت دادی تا بتونم چند روز بعد بهت پیشنهاد بدم... حالا جواب بده... میشه اون من باشم؟"

زین لبخند زد و سر تکون داد " اون تویی... ۸ ساله که تویی " و سرش رو تو گودی گردن لیام پنهان کرد.
.
.
.
منیجمنت عصبانی بود... زین تولد جیجی رو تبریک نگفته بود‌.‌.‌.‌‌ خیلی ها مشکوک بودن به صحت عکسی که از زیجی منتشر شده بود...
منیجمنت عصبانی بود چون زین اون روز صبح از خواب پاشد و صورت نگران لیام رو دید...

و" TMZ اعلام کرده جیجی بارداره " لیام گفت و زین با خودش فکر کرد چقدر خوش خیال بوده که فکر میکرد با یه مخالفت ساده اونا دست از کارشون میکشن...

پس تلفن رو برداشت و تماس گرفت " من یه کپی از قرار دادم رو دادم به یه ادم‌مورد اعتماد... من دیگه همکاری نمیکنم خسارتم رو پرداخت میکنم و اگه لیبل بدون اجازه ی من از طرف من پیامی بده یا هر حرکت دیگه ای قرار داد رو منتشر میکنم... "

مرد سینه صاف کرد " تکلیف البوم جدیدت چی میشه؟"
زین به لیام نگاه کرد " به خودم مربوطه "
مرد اروم‌گفت " میدونی که حق آلبوم های قبلیت دست ماس؟"
زین آب دهانش رو قورت داد " اهمیتی نداره... اون بچه ی من نیست ... شما میتونید هر خبری رو منتشر کنید اما من و خانواده م همکاری نمیکنیم "

مرد برعکس زین اروم بود " تو فقط خسته ای زین‌‌... به نظرم بهتره یه سفر با لیام بری... "
زین بین حرفش دوید " اون به من و دوست پسرم مربوطه... خداحافظ"

جیجی چندبار تماس گرفت... اون نگران بود... میگفت زین با این کار همه چیز رو براش سخت کرده... زین متاسف بود گفت که جیجی هم کنار بکشه
اما جیجی قبول نمیکرد...
تصمیم زین قطعی بود...
اون فقط دیگه آنلاین نشد و شماره ش رو خاموش کرد تا مجبور نشه جواب سوال های مربوط به بچه رو بده‌‌‌...

زین غر زد " لیام اون قراره حاملگیش رو تایید کنه دیگه چرا میخوای نگاه کنی؟"
لیام جواب نداد و منتظر شد تا جیمی سوال مربوط به بارداری رو بپرسه...

جیجی میگفت خوشحاله... میگفت هیجان زده س... اما تن صدا و حرکت دست هاش بیشتر شبیه کسی بود که نگرانه...

لیام لپ تاپ رو بست و کنار زین خزید...
.
.
.
جیجی دوباره جیغ کشید " فقط یه پست ساده س... اینجوری من مجبورم بگم که بچه افتاده"

زین بازم متاسف بود " من کنار کشیدم جیجی... بگو بچه سقط شده... به نفع خودتم هست "
جیجی تماس رو قطع کرد...

در کمتر از ۴۸ ساعت تیتر مهم ترین اخبار " جدایی زوج مشهور زین مالیک و جیجی حدید " شد...

خانواده ی حدید ادعا داشتند زین مالیک از روز اول راضی به قبول‌ مسئولیت بچه نداشت و مصر بود که این بچه سقط بشه .
جیجی با این تصمیم‌مخالفت میکنه و زین ازش دور میشه...
و در اخر هم زین‌مالیک دوست دختر باردارش رو رها میکنه و فشار عصبی ناشی از این اتفاق باعث سقط بچه شده....

خیلی ساده هشتگ های هیت به زین ترند شدند .
زین زیر لحاف رفت و خودش رو جمع کرد...
" متاسفم که یه تیکه گوهم لیام "

این دیگه برای لیام غیرقابل تحمل بود.
باید کاری میکرد... برای عشقش... برای مردی که قرار بود زیر آوار تنفر ها له بشه...
اون نمیخواست یه ترسوی محتاط باشه...

لیام تصمیمش رو گرفته بود.
پس دست به کار شد... وارد لایو اینستاگرام شد...

زین لحاف رو کنار زد و به همسرش که میخندید و حرف میزد نگاه کرد...

قلب لیام میکوبید...
به آمار زیادی که شاهد لایو بودن نگاه کرد...
حالا موقعش بود...

" فک کنم لاولی منم بیدار باشه.... عزیزم ممکنه بیای به ما ملحق شی؟"
زین پشت لپ تاپ ایستاده بود اروم لب زد " منو میگی؟ زده به سرت؟"
کامنت ها تند تند بالا میرفتند... خیلی ها تمایلی به دیدن مایا نداشتند...

لیام لبخند زد و بلند گفت " بیا عزیزم... دیگه موقعشه... مطمئنم خیلی ها ازت سوال دارن "

زین مردد بود... نه به خاطر خودش به خاطر لیام....
اما اطمینان و اصراری که در نگاه لیام موج میزد زین رو وسوسه میکرد...

لیام " تو نصف راه رو رفتی بیبی... این اخرشه... بیا بشین کنارم "

زین دستاشو مشت کرد... باید میرفت...
دو قدم بلند برداشت و کنار لیام ایستاد...

با دیده شدن هیکل مردانه ای کنار لیام کامنت هایی که اصرار داشتند اون زینه لایو رو منفجر کرد..

لیام خندید " منتظرشون نذار ... بشین "
زین کنار لیام نشست...
صورت و گوش هاش قرمز بودند...

آروم گفت " من زین مالیک هستم... همسر حقیقی اما غیر رسمی لیام پین... ما پدر هیچ بچه ای نیستیم با هیچ زنی رابطه نداشتیم.... ما... "
زین کلمات رو گم کرد... نمیدونست که باید چی بگه...
همین ها هم زیاد بودند...

لیام ادامه داد " ما ۸ ساله که کنار همیم‌... سخت بوده طاقت فرسا بوده‌ اما موندیم... ما هم دعوا و جدایی داشتیم اما کنار هم موندیم... ما همدیگه رو قوی کردیم... "

زین لبخند زد و سر تکون داد " مثل همه ی زوج های واقعی "
لیام اروم گفت " واقعی "

زین دیگه به دوربین نگاه نکرد....
فقط به لیام خیره شد " تو شجاعی... تو شجاعی و من کنارت احساس امنیت دارم..."
لیام اروم زمزمه کرد " دوست دارم "
زین نگاهی به کامنت های هیجان زده انداخت و خندید " ما همه دوستت داریم و ازت ممنونیم لیام پین "

_________________________________________

دروغ ها مثل ابر های شبانه ای هستن که موقتا ماه رو میپوشونند...
همه ی ما حقیقت وجود ماه رو میدونیم و به خاطر پشت ابر موندن انکارش نمیکنیم...

ما روز های سخت تر رو گذروندیم محکم باشید و ایمان داشته باشید این هم میگذره.

☀️miss_leo ☀️

Ipagpatuloy ang Pagbabasa

Magugustuhan mo rin

82.6K 11.9K 17
+تو دلبری کردن ماهر بودی بلور...لب‌هایَت به کنار چشم‌های دلفریبت چطور دروغ میگفت که الان فقط شعله‌های نفرت رو درونَش می‌بینم؟ _چشم‌هایی که عاشقش شدی...
27.8K 5.1K 18
فصل دوم " محدود به افتخار " هیچ‌کس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ ا...
14.5K 2.3K 41
جئون جونگ کوک پسری که نقش دوست پسر کیم تهیونگ مدیر شرکت مد "k" رو بازی می کنه . . . هیچکس نمیدونست جونگ کوک پسریه که قابلیت باروری داره حتی خودش... ...
36.7K 6.9K 50
الهه ی ماه جونمیون کسیه که تمام عمرش رو تو تنهایی سپری کرده و به اجبار مجبور میشه زمانی که فقط 17 سالشه وارد قلمروی آتش بشه. و داستان زمانی شروع میش...