آتیش بازی!

644 58 3
                                    

Larry

کلنجار من با خودم تمومی نداشت.
در اتاق باز شد و لو طبق روال معمول خوشتیپ و جذاب وارد شد.
فااااک اون کت شلوار تنش بود و این بی نهایت هات بود.
به هر حال به محض اینکه دید من همون لباس راحتیای خونه تنمه دستاشو رو کمرش گذاشت
: هزا؟ ما نیم ساعت دیگه باید راه بیفتیم. یکم بعد پینو با بقیه میرسن بعد تو با پیژامه نشستی منو دید میزنی؟
دستمو توی موهام بردم : امممممم
اما صدای زنگ حرفمو قطع کرد.
لو به در اشاره کرد : دیدی؟ و سرشو تاسف بار تکون داد.
"خدایا من حالا چه غلطی بکنم؟"
صدای عربده ی نایل منو از جا پروند : هرولد؟ تومو میگه هنوز نشستی. اره؟
و صدای لیام : کجایی مرد؟
کلافه داد زدم : اینجام
زین : اوه ممنون از راهنماییت فهمیدیم 'اینجا' کجاس.
و لیام خندید. واقعا خنده دار بود؟ نه! اما چون که زین گفت قطعا خنده داره به نظرش.....
صدای لو در حالی که به اتاق نزدیک میشد رو شنیدم : تو اتاق خودمونه. بیاید.
و اول لو و بعد بقیه ی پسرا تک تک تو اتاق جمع شدن.

: من نمیام لو.
لویی نزدیک بود از شدت تعجب و عصبانیت چشماش روی پیشونیش برسه : چییی؟ خب چرا الان میگی؟
شونه بالاانداختم : چون میخوام تو بری. من نمیاام.
لو چونه ی زبر از ته ریششو خاروند و متفکر نگاهم کرد : چرا هزا؟ تو مرد پارتی هستی. چرا نمیخوای بیای؟

نمیتونستم دلیلمو بگم اما دروغگوی خوبی هم برای لو نبودم.
: دلیل خاصی نداره. یکم خسته م.
لو چشماشو ریز کرد و یهو به سمتم قدم برداشت. دست کوچیکش رو اول روی پیشونیم و بعد روی گونه م گذاشت : هزا تو گرمی. تب داری.
همین کافی بود تا دست بزرگتر لی هم اضافه بشه و با نگرانی بگه : لویی اون تب داره.
Here we go....
همهمه ی پسرا شروع شد.....
سرمو تو دستم گرفتم و کلافه گفتم : میشه فقط محض رضای خدا برید به این مهمونی فاکی و دست از سر من بردارید؟
زین نگاه مشکوکشو به من انداخت و بعد جدی مطمئن گفت : لویی...... این میخواد پسر بیاره خونه، من مطمئنم. تو بمون ما میریم.
و بعد مثل رئیس به لیام زد : بریم لیوم.
لی خندید و گیج گفت : چی میگی؟
زین: هی فک کردی من تو رو با یه خائن ول میکنم؟ که افکار کثیفشو یاد تو بده؟
لو دهنشو کج کرد : اووه خفه شو زی. هزا هر کوفتی که باشه خائن نیس. مشکل یه چیز دیگه س.
و نایل رو دیدم که اروم به زین گفت: بمونیم بهتره.
پسرا دوباره نشستن و اتاق تو سکوت بود.
لویی: هری پنهان کاریت فایده نداره. یه مشکلی هست بگو اون چیه؟
لیام با احتیاط گفت : میخوای.... ما بریم و شما راحت حرف بزنید؟
و رو به بقیه گفت : شاید خصوصیه.
اگه تنها بشیم لو از هر راهی استفاده میکنه تا منو به زبون بیاره پس نه.
: نه نه بشین لی.
لو جدی بلند شد و کتشو دراورد : من می مونم. شما برید دیرتون میشه.
منم بلند شدم : چی میگی لو ؟ برای چی بمونی اخه؟ برو تو هم.

نایل هم به تبعیت از لو کراواتشو شل کرد و گفت : ما رو با هم دعوت کردن اگه یکی نمیاد بقیه هم نمیرن.

one shotDove le storie prendono vita. Scoprilo ora