one shot

By kimissleo

6.3K 503 33

وان شات های واندی😁 آیدی من تو تلگرام @summer5girl درخواست وان شات یا اگه خودتون وان شاتی دارید میتونید بفرست... More

25مارس2015
X factor
مشکل "لی" و "زی"
Photo
I'm not gay!
هی گایز!
She's pregnant
i miss you liam

آتیش بازی!

646 58 3
By kimissleo

Larry

کلنجار من با خودم تمومی نداشت.
در اتاق باز شد و لو طبق روال معمول خوشتیپ و جذاب وارد شد.
فااااک اون کت شلوار تنش بود و این بی نهایت هات بود.
به هر حال به محض اینکه دید من همون لباس راحتیای خونه تنمه دستاشو رو کمرش گذاشت
: هزا؟ ما نیم ساعت دیگه باید راه بیفتیم. یکم بعد پینو با بقیه میرسن بعد تو با پیژامه نشستی منو دید میزنی؟
دستمو توی موهام بردم : امممممم
اما صدای زنگ حرفمو قطع کرد.
لو به در اشاره کرد : دیدی؟ و سرشو تاسف بار تکون داد.
"خدایا من حالا چه غلطی بکنم؟"
صدای عربده ی نایل منو از جا پروند : هرولد؟ تومو میگه هنوز نشستی. اره؟
و صدای لیام : کجایی مرد؟
کلافه داد زدم : اینجام
زین : اوه ممنون از راهنماییت فهمیدیم 'اینجا' کجاس.
و لیام خندید. واقعا خنده دار بود؟ نه! اما چون که زین گفت قطعا خنده داره به نظرش.....
صدای لو در حالی که به اتاق نزدیک میشد رو شنیدم : تو اتاق خودمونه. بیاید.
و اول لو و بعد بقیه ی پسرا تک تک تو اتاق جمع شدن.

: من نمیام لو.
لویی نزدیک بود از شدت تعجب و عصبانیت چشماش روی پیشونیش برسه : چییی؟ خب چرا الان میگی؟
شونه بالاانداختم : چون میخوام تو بری. من نمیاام.
لو چونه ی زبر از ته ریششو خاروند و متفکر نگاهم کرد : چرا هزا؟ تو مرد پارتی هستی. چرا نمیخوای بیای؟

نمیتونستم دلیلمو بگم اما دروغگوی خوبی هم برای لو نبودم.
: دلیل خاصی نداره. یکم خسته م.
لو چشماشو ریز کرد و یهو به سمتم قدم برداشت. دست کوچیکش رو اول روی پیشونیم و بعد روی گونه م گذاشت : هزا تو گرمی. تب داری.
همین کافی بود تا دست بزرگتر لی هم اضافه بشه و با نگرانی بگه : لویی اون تب داره.
Here we go....
همهمه ی پسرا شروع شد.....
سرمو تو دستم گرفتم و کلافه گفتم : میشه فقط محض رضای خدا برید به این مهمونی فاکی و دست از سر من بردارید؟
زین نگاه مشکوکشو به من انداخت و بعد جدی مطمئن گفت : لویی...... این میخواد پسر بیاره خونه، من مطمئنم. تو بمون ما میریم.
و بعد مثل رئیس به لیام زد : بریم لیوم.
لی خندید و گیج گفت : چی میگی؟
زین: هی فک کردی من تو رو با یه خائن ول میکنم؟ که افکار کثیفشو یاد تو بده؟
لو دهنشو کج کرد : اووه خفه شو زی. هزا هر کوفتی که باشه خائن نیس. مشکل یه چیز دیگه س.
و نایل رو دیدم که اروم به زین گفت: بمونیم بهتره.
پسرا دوباره نشستن و اتاق تو سکوت بود.
لویی: هری پنهان کاریت فایده نداره. یه مشکلی هست بگو اون چیه؟
لیام با احتیاط گفت : میخوای.... ما بریم و شما راحت حرف بزنید؟
و رو به بقیه گفت : شاید خصوصیه.
اگه تنها بشیم لو از هر راهی استفاده میکنه تا منو به زبون بیاره پس نه.
: نه نه بشین لی.
لو جدی بلند شد و کتشو دراورد : من می مونم. شما برید دیرتون میشه.
منم بلند شدم : چی میگی لو ؟ برای چی بمونی اخه؟ برو تو هم.

نایل هم به تبعیت از لو کراواتشو شل کرد و گفت : ما رو با هم دعوت کردن اگه یکی نمیاد بقیه هم نمیرن.

دستمو رو پیشونیم کشیدم و ملتمس به لیام نگاه کردم اما لی گفت : شرمنده هری ولی حق با اوناس. مگه نه زینی؟

زین با اخم تایید کرد و اونم کتشو دراورد و کت لی رو گرفت و مرتب تا کرد.
لو: مریض شدی؟
: نهههه
نایل: جای خاصی میخوای بری؟
لو: نمیبینی با پیژامه نشسته؟
نایل : مگه پوشیدن یه جین تنگ و یه پالتوی تکراری با موهای نامرتب فرفری چقد زمان میبره؟
لو پرسشگر نگاهم کرد : اره؟؟؟ جایی میخواستی تنهایی بری؟؟ ببین هز تو مجبور نیستی همه جا با من بری اگه میخوای تنها باشی کافیه که بگی میدونی که من.....
: نه لو نههههههه
و به نایل نگاه کردم : میشه بدتر نکنی اوضاعو؟
نایل وات د فاک نگاهم کرد و زین به دفاع ازش گفت : هی چرا دعواش میکنی؟ خب اگه تو مثل ادم بگی چرا نمیخوای بیای بقیه هم حدسای دیگه نمیزنن
لیام : اروم باش بیب
و زین دوباره نشست.
لو جلوتر اومد........ خب این حربه ی آخره.... مطمئنم
دستشو روی سینه م کشید : چیشده لاو؟ به من بگو. برات حلش میکنم.
کم کم مغزمم مثل دست و پام سست میشد....
: من.... اخه..... میترسم که....
لباشو غنچه کرد : از چی؟ هر چی که باشه تو جات پیش من امنه.
اب دهنمو قورت دادم.... گفتم که این آخری جواب میده....
: دریک به من.... اون روز یعنی.... اون.....
میتونستم از حالت وحشی چشمای لو بفهمم که داره بدترین اتفاق رو تو ذهنش تصویر سازی میکنه.
یکم عقب رفت : ادامه بده..... اون چیکار کرده؟
: پیشنهاد داد....
لو یه لحظه نفس کشید و صادقانه گفت : اگه اون چیزی که فک میکردم بود قطعا میکشتمش...
پسرا هیییینی گفتن و زین با عصبانیت گفت : اون چه گهی خورده؟
زین چشه امروز؟!

لیام مضطرب گفت: مگه اون دوست دختر نداره؟ دیانا؟
لو با اخم گفت : اره پس اون جنده کیه؟
و پسرا به خاطر این لقب بد همزمان گفتن : لووییی
اما لو چشماشو چرخوند و جدی گفت : هری درست توضیح میدی اون مادرفاکر چه غلطی کرده. سریع.

سعی کردم سریع کلماتو کنار هم بنشونم : چند تا گیف گی فرستاد که من نادیده گرفتم. اون روزم که رفتم دفترش رسما بهم پیشنهاد داد....
لو اب دهنشو قورت داد و مثل ادمی که گیج شده باشه گفت : بهت.... بهت دقیق چی گفت؟
چشمامو بستم : لو خواهش میکنم.....
لیام اروم دست رو شونه ی لو گذاشت : شاید بهتر باشه اذیتش نکنیم...
اما لو دست لیامو پس زد : هزا.... بیبی.... بگو اون عوضی چی گفت.... لطفا....
دستامو تو هوا تکون دادم : گفت میدونه من گی ام.... چه بدونم خیلی هاتم و این مزخرفات..... تهشم.... تهشم گفت بذار با هم باشیم. گفتم من با کسی ام. اما اون گفت یه شب به فاک رفتن اسیبی به رابطه م نمیزنه. و من زود از اونجا زدم بیرون.
لو مثل ادمی که سر درد داشته باشه پیشونیشو مالید و گفت : بهت دست زد؟
از تصورش حالم داشت بهم میخورد. اما میدونستم اون دنبال جوابه. فقط با سر تاییدش کردم.
لو عصبی خندید بعد با زمزمه گفت : میرم اونجا.....

میدونستم یه بلایی سر اون مرد میاره.
از قدم های بلندم استفاده کردم و جلوشو گرفتم : لو.... خواهش میکنم.... تولد دیانا س. اون گناهی نداره که تو مهمونیش آبرو ریزی بشه.
لو مکث کرد و جدی گفت : عه؟ اما میتونه یه دوست پسر داشته که دیگه قرار نیست دیک و یه دست داشته باشه.
و چنان منو کنار زد که فکر کردم واقعا میره سراغ قیچی باغبونی تا دیک و دست دریک و قطع کنه!
جلوشو گرفتیم : لو.... خواهش میکنم....
چشماشو محکم‌ فشار داد : چرا زودتر نگفتی؟
دستامو تو هوا تکون دادم : چه انتظاری از من داری؟ دیانا دوست مشترکمونه و دریک دوست توئه. چطوری خرابش میکردم؟
چشماشو درشت کرد و با داد گفت : من چطوری با دوس پسرم میرفتم جایی که امنیت نداره هاان؟ بعد از اون ، گفتی با کسی ای؟؟؟ واقعا هزا؟؟
شونه هاشو گرفتم : نمیخواستم برات حاشیه درست بشه. باور کن.
لو کف دستشو به پیشونیش فشار داد و خسته گفت : گایز متاسفم میشه یکم ما تنها باشیم؟
پسرا یهو به خودشون اومدن و اره اره گفتن.
لیام : ما قهوه درست میکنیم میریم حیاط پشتی.
و ما سر تکون دادیم.
در اتاق که بسته شد لو از من فاصله گرفت و من دنبالش دویدم.
: باید زودتر میگفتی هزا..... من باید بدونم چه بلایی سرت میاد.
میدونستم از این دلخوره که ازش پنهان کردم و نگفتم که با همیم.
ملتمس گفتم : متاسفم لو باور کن. من از خدامه که دستتو بگیرم و به همه معرفیت کنم اما نمیتونیم. میدونی که. باور کن قصد خاصی ندارم.
یکم نگاهم کرد و با مکث اروم گفت باشه و به سمت پنجره ی اتاق از من دور شد.
: لو....
: هزا دارم فک میکنم.
کلافه و سردرگم خودمو روی صندلی میز تحریر انداختم
نمیدونستم چیکار کنم که این وضعیت بهتر بشه.
یکم بعد فهمیدم لو به سمتم میاد. اومد و روی میز روبه روم نشست.
منتظر شدم تو حرف بزنه. : خب هزا.... اگه خیلی جلو رفته ما باید شکایت کنیم میدونی که؟
: چی؟؟ لو؟؟ معلومه که نه....
لو: معلومه که نه چی؟ اینکه نباید شکایت کنیم یا اینکه خیلی جلو نرفته بود؟
: هر دوش لو. من فقط ..... یعنی اون.... دستش هنوز خیلی پایین نرفته بود که زدم بیرون... من ..... لعنت
و از شدت فشاری که روم بود زدم زیر گریه.
لو صورتشو جمع کرد : خدایااااا.
با پاهاش صندلی چرخ دار رو جلو تر کشید و سر من رو که درست جلوی گردنش بود به سینه اش چسبوند‌
:هیییییییییش باشه هز باشه لاو. دیگه مهم نیس. تو اینجایی امنی. پیش من. میشنوی بیب؟ هییچ کس نمیتونه به تو صدمه بزنه. گریه نکن لاو. لطفا. منو ببین. سرتو بلند کن.

و به زور چونه م رو گرفت تا صورتمو ببینه. لبخند زد و جای اشک روی گونه م رو بوسید. اروم گرفتم.
کنار گوشم زمزمه کرد : وقت آتیش بازیه بیب.

قبل از اینکه بتونیم منصرفش کنیم لویی با کاپشن چرم و شلوار جینی که جاشو به کت و شلوار داده بود از اتاق خارج شد درحالی که چسب دستکش های نصفه ی دستشو محکم میبست.
با وحشت گفتم : لو؟؟؟ دستکش؟
ابرو هاشو بالا داد: دوس داری بعد از اینکه بهش مشت زدم ، تو خونه منو با دستای کبود ببینی؟
خواستم بگم "نه نمیخوام مشت بزنی" اما وقتی گفتم : نهههههه
لو وسط حرفم پرید : پس دستکش لازمه.
لیام و زین جدی جلوشو گرفتن.
لی: هی مرد این راهش نیس.
زین نگاهشو از لی گرفت و به لویی گفت : حق با اونه.
بیرون از خونه ش کلی پاپارازی نشسته که گشنه ی یه همچین خبرین" درگیری شدید لویی تاملینسون و دریک مورگ"
لو پوزخندی زد و گفت : همین چیزاس که زندگی منو به فاک داده.
نایل ارومتر گفت : اما لویی ممکنه صدمه ببینی....
لو: مهم نیس نایل دیگه مهم نیس. بهم گفتن عقب بکش با هزا نرو نیا بهش نگاه نکن و صدجور بولشیت دیگه گفتم اوکی. اما هی هییی دیگه کافیه. هیچ مادرفاکری حق نداره اونو تا این حد اذیت کنه و اگه من نمیتونم از قانون کمک بگیرم باشه..... با قانون جنگل پیش میرم..... از راه تومو میریم.
و قبل از اینکه کسی بتونه حرف جدیدی بزنه رو به لیام و زین گفت : فقط یه لحظه، یه لحظه فکر کنید این اتفاق واسه یکی از شما دو تا افتاده باشه....
و همین جمله کافی بود تا زین اخم کنه و لیام حلقه ی دستشو دور کمر زین محکم تر کنه.
زین کراواتشو در اورد و با صدایی که بیشتر شبیه به غرش بود گفت : تو تنها نمیری....

و تقریبا یک ربع بعد ما با قیافه هایی که بیشتر شبیه بود به بد بوی های تلوزیون یا گنگستر های مستقل، به سمت خونه ی دریک راه افتادیم....
از رانندگی دیوونه وار لو میتونستم حدس بزنم وقتی برسیم اونجا به نفعمه که تو دست و پاش نپیچم.
از آینه نگاه کردم و دیدم رانندگی لیام هم دستکمی از لو نداره‌.
ماشین ها با صدای بدی پشت هم ترمز کردن پیاده شدیم لو سوییچ رو سمت نگهبان پرت کرد تا پارک کنه و خودش زمزمه وار گفت : قفل فرمون تو ماشین موند. به دردمون میخوره که بیارمش؟
به استین کاپشنش چنگ انداختم: نه لو.....

چشماشو چرخوند و جلو تر از من به راه افتاد.
پسرا کنار من اومدن و ما تبدیل شدیم به یک گروه شورش که رهبرمون پسر بد دانکستر بود.
بادیگاردی که جلوی در بود سریع لو رو شناخت و با احترام از جلو در کنار رفت.
لو سرشو تکون داد و بعد به سمت من داد زد : هزا... بیا بریم.
این مثل یه قرار از پیش تعیین شده بود ، بقیه بدون حرف بیرون از در موندن.
به سمتش رفتم و راه افتادیم.
صدای موزیک کر کننده بود. چشمم داشت به رقص نور عادت میکرد که تونستم دریک رو از دور تشخیص بدم که به سمتمون اومد. با همون لبخند متظاهر. دیانا دستشو دور بازوی دریک حلقه زده بود.
دریک : دیر کردی تاملینسون
و بلند خندید. به من نگاه کرد و لبشو لیس زد.
لرزیدم و لویی دستمو محکم گرفت.
لو : متاسفم که برات کادو نیاوردم دیانا ، من برای پارتی نیومد.
قیافه ی دیان متعجب و دریک ترسیده بود.
لو دست منو رها کرد و تهدید امیز به سمت دریک رفت : ول ول ول..... دریک مورگ.... امیدوارم تا اینجا بهت خوش گذشته باشه چون.....
و تو یه لحظه دستشو محکم کوبید به هرمِ گیلاس هایی که روی میز بود و اونا با صدای بدی شکستن که با جیغ بقیه مخلوط شد
لو : چون پارتی دیگه تمومه.
و بلند داد زد : مهمونی تمومه.... برید....
و من چشمم فقط به دستش بود که انگشتاش خونریزی داشت
صدای ما بادیگارد هایی که تمام خونه رو محاصره کرده بودن رو متوجه کرد و داخل اومدن.
به دنبالشون پسرای ما بودن که اومدن و پشت به ما و رو به بادیگاردا ایستادن. درواقع همه میدونستن که اونا نمیتونن بهمون اسیب بزنن.
زیاد طول نکشید سالن خالی از مهمون شد.
درک خنده ی عصبی سر داد : چه غلطی میکنی لویی.
دیانا : اینجا چه خبره؟
لو انگشتشو هشداری بالا اورد : دیانا به خاطر خودت میگم ، وقتی حرفم تموم شد برو. به نفعته.
و رو به دریک داد زد : تو به دوست پسر من دست درازی کردی.... شنیدی دیان؟ دریک یه همچین ادم عوضی ایه.
فکر میکردم قانع کردن دیانا سخت باشه اما اون فقط گریه کرد : پس حرفای اون پیش خدمت درست بود اره؟ تو واقعا تام رو اذیت کردی؟ خییلی نفرت انگیزی خیلیی.
و از کنار ما رفت بدون اینکه دریک حتی برای نگه داشتنش تلاشی بکنه.
دریک با یه لبخند که گوشه ی لبش بود اروم گفت : دوست پسر تو کیه لویی؟
لو وهم انگیز تر از خودش گفت : اوه مطمئنم تو خوب میدونی عوضی. من اومدم واسه انتقام مرد نه واسه حرف زدن.
سرش به سمت من چرخید : با همین چشما نگاهت کرد هزا؟
و قبل از اینکه جمله ش کامل تموم شه مشتش رو به سمت صورت دریک پرتاب کرد.
از جام پریدم : لو...
و همهمه ی پشت سرم منو نگران میکرد.
صدای نایل رو شنیدم که به کسی گفت : بهتره داخل نشید...
و صدای زمختی گفت : من اینطور فکر نمیکنم.
به عقب نگاه کردم : مشت اول سمت نایل رفت که اون جا خالی داد.
لیام فریاد زد : هی تو حق نداری .....
و درگیری شروع شد....
دریک که هنوز برای مشتی که خورده بود گیج بود سرشو تکونی داد و گفت : که اینطور...
لو زبونشو بین دندوناش گرفت : اره....
درگیری پشت سر ما وقتی جدی شد که یکی سمت لیام رفت ، زین پیش دستی کرد و مشتش شکم طرف رو نشونه گرفت و دستش صدای بدی داد . لی جریان رو رها کرد و سمت دست داغون شده ی زین رفت : ببینم؟ زینی؟ این کارا به عهده ی منه نه تو.
زین زمزمه کرد : ندیدیش. داشت میومد سمتت که بزنتت.
داد زدم : بس کنین. شما حق ندارین به پسرا اسیب بزنین.
اما حرکت بعدی لو مخالف حرف من بود. مثل یه گربه ی وحشی پشت دریک رفت دستشو گرفت و چنان پیچوند و عقب برد که هر لحظه احتمال شکستنش میرفت.
: بگو پسرا رو ول کنن وگرنه دستتو میشکنم. میدونی که تعارف نیست ، اونقد کله شق هستم که این کارو بکنم.

کسی هست که دیگه مطمئن نباشه به کله شق بودنش؟

دریک از درد پیچ میخورد فقط گفت : تنهامون بذارید.
و بادیگاردا با تردید کنار رفتن.

لو دوباره داد زد : این بار اخریه که همچی غلطی کردی قبل از اینکه بیایم اینجا میخواستم دستتو بشکنم و دیکتو ببرم تا واسه هر کی راست نشه اما اینو بذاریم برای دفعه ی بعد. فهمیدی؟ دفعه ی بعد بی سرو صدا میام و اون موقع فقط مسیح به دادت برسه. فهمیدی؟؟؟
دریک : اره... اره... دستم...
لو تو یه حرکت رهاش کرد و اون با صورت زمین خورد و صدای آخش پیچید.
لو : بریم.

************************

دکتر مشکوک نگاهمون کرد : دعوا کردین؟
صادقانه گفتم : اره
سرشو تاسف بار تکون داد و به زین گفت : انگشتت در رفته. تکون نخور.
لیام دستاشو دور شونه ی زین حلقه کرد ومحکم به خودش چسبوند. صدای آخ زین اومد و دکتر که گفت تموم شده. دست زین توی آتل بسته شد و بخیه های دست لو هم تموم شده بود.
دوباره به سمت ماشین راه افتادیم نایل سرخوش داد زد : اووووف عجب شب پرآدرنالینی.
من و لیام بهش پریدیم اما زین و لو همراهیش کردن.
نایل پشت فرمون نشست و من و لو عقب.
دست زخمیشو تو دستم گرفتم و سکوت کردم.
لو دم گوشم زمزمه کرد : هیچ کس حق نداره اذیتت کنه.... تا من نفس میکشم.

Continue Reading