Forgive me sunshine [Complete...

By iarmiie

41.6K 4.6K 1.9K

"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ل... More

"Start"
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
Part 27
part 28
part 29
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
part 34
Part 35
Part 36
Part 37
Part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
Part 43
Part 44
Part 45
part 46
part 47
Part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
Part 53
Last part

part 6

853 107 9
By iarmiie

:"وات د فاك هري چه غلطي داري ميكني!"

هري اخم كرد و لباشو به زور از پسري كه روبروشه جدا كرد پسر خودشو تو گردن هري قايم كرد.

:"بس كن مالك نيومديم اينجا فقط بشينيم."

:"لنتي تو حتي مستم نيستي."

:"و كاملا هوشيارم كه دارم چي ميكنم."

باز لباي پسر روبروشو بوسيد،دستاي هري زير پيرهن پسر رفت زين از ميز بلند ميشه و ميگه:"من ميرم نيومدم پورن ببينم استايلز."

:"صبر كن زين نرو باشه ميمونيم يعني ميمونم نه اصلا به اين ميگم بره."
ولي خيلي دير شده بود چون زين سمت در خروجي رفت.

ساعت دوازده و نيم و نشون ميداد و زين تو خيابون قدم ميزد سيگار اخرش و روشن كرد و گوشيشو دراورد اخرين شماره گوشيش شماره ليام بود كه تك زده بود تا سيو كنه،اونو نگه داشت و منتظر بود.صداي خشك و سرد ليام و شنيد:"بله مالك؟"

:"سلام لي..نه سلام اقاي پين ميخواستم بگم كه الان امادگي دارم كارمو
شروع كنم."

:"و تو ساعت و نگاه كردي؟"
زين خنديد و با صداي كشيده شده گفت:"اهميتي نداره كه ساعت چنده."
ليام نميدونست چي بايد بگه در نهايت گفت:"تو الان نبايد خونه باشي؟ ببين دير وقته ميخواي فردا بيام دفترتون تا كارارو درست كنيم."

:"باشه اقاي پين"

:"شب خوش مالك."

تلفن و قطع كرد.زين با خودش فكر ميكنه كه ليام چقدر ميتونه عوضي باشه.با اينكه حرف غلطى نزده بود. خونش تا اونجايي كه بود خيلي فاصله داشت و ايندفعه هري نبود كه اونو برسونه.

نزديك ترين جا دفتر بود پس زين خودش و به اونجا رسوند. براي بار هزارم خوشحال شد ازينكه مست نكرده اما واقعا كي اهميت ميداد؟
وقتي رسيد دستشو كرد تو جيباش تا كليد و دراره ولي هر چي دنبالش گشت اثري از كليد نبود زين عصبي شده بود خسته بود و نميدونست بايد چي كنه دم اونجا نشست و سرشو تكيه داد به ديوار شروع كرد به زمزمه كردن:
"عاشقم باش
جوري كه انگار فردارو نداريم
انگار كه زمان وجود نداره"

ليام با صداي زنگ گوشيش از خواب بيدار شد و اطراف و نگاه كرد به اتفاقات شب گذشته فكر كرد به هرمن و زنگش و بعدش ياد زنگ اون پسر افتاد بهش گفته بود فردا ميره دفترش شماره اد و گرفت.

:"سلام صبحتون بخير قربان."

:"سلام اد مرسي زنگ زدم بگم من امروز دو ساعت دير تر ميام يسري كار هست كه بايد انجام بدم."

:"باشه ليام ممنون واسه خبر دادن"

:"روز خوش."

ليام بلند شد و سمت حموم رفت كل ديشب از استرس و فشار بدنش عرق كرده بود وقتي وارد حموم شد انگار سرش گيج ميرفت ولي تحمل كرد و با خودش گفت همه اينا تموم ميشن.دوش گرفتنش تموم شد صبحونه خورد از خونه بيرون رفت سوار ماشين شد و به سمت دفتر رفت.

وقتي به دفتر رسيد صحنه اي ديد كه باعث شد خون تو رگاش منجمد بشه.
اون پسر مثل جنازه دم در چيكار ميكرد؟

Continue Reading

You'll Also Like

1M 40.2K 93
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...
85.5K 2.5K 27
❝ 𝐤𝐢𝐬𝐬 𝐦𝐞 𝐨𝐧 𝐦𝐲 𝐡𝐨𝐭 𝐦𝐨𝐮𝐭𝐡 𝐢'𝐦 𝐟𝐞𝐞𝐥𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐭𝐢𝐜𝐚𝐥 ❞ ↬ when mina sets up a tinder account without bakugou knowing...
1.3M 55.9K 103
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
2.8K 802 24
◇Malaria ~مالاریا ◇kairis + krisyeol ~کایریس + کریسیول ◇Criminal- Romance- Smut ~جنایی- عاشقانه- اسمات ●فیک مسابقه● ●نویسنده: BoSi ✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎...