Forgive me sunshine [Complete...

By iarmiie

42.6K 4.6K 1.9K

"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ل... More

"Start"
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
Part 27
part 28
part 29
Part 30
Part 31
Part 32
Part 33
part 34
Part 35
Part 36
Part 37
Part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
Part 43
Part 44
Part 45
part 46
part 47
Part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
Part 53
Last part

part 1

2.2K 130 34
By iarmiie

پرونده هاش و از رو ميزش كنار زد و با عصبانيت به ساعت خيره شد اون لعنتي بايد هر چي زودتر ميگذشت! اداره خيلي شلوغ شده بود و پرونده هاي شكايت همه رو سرش ريخته بودن اما اون با خودش زمزمه كرد "اروم باش ليام اين فقط مثل هر سال قراره يكم وقتتو بگيره."

در با شدت زده شد و اد با عجله داخل شد
:"جناب پين متاسفانه همين الان خبري به دستمون رسيد كه ممكنه براتون خوشايند نباشه."

:"اد فقط تند بگو چون حوصله ندارم باز بخواي دو ساعت مقدمه بچيني."

:"هرمن اندرسونو يادتونه؟همون سابقه داري كه سه بار تونست فرار كنه وهفته پيش باز تو كلاب گرفتيمش."

:"نگو كه.."

:"قربان براي چهارمين بار فرار كرده."

ليام نفسش و داد تو با اخرين توانش داد كشيد
:"همين الان ماشين ميفرستي اگه تا دو روز ديگه اون فاكينگ اندرسون جلو در اينجا زانو نزده باشه همتون تا ابد اخراجين!برو بيرون.!"

اد با ترس درو پشت سرش بست و به دوست دخترش و سالگردشون فكر كرد. دردسر جديد!
استيناي پيرهنشو بالا زد و كلاه هميشگيش و گذاشت
سيگارشو گذاشت رو لبش و تو سرش تكرار كرد كار خودته نه اون احمقا.
از اداره رفت بيرون وسوار ماشينش شد

وقتي نشست تو ماشين حواسش سمت كاغذي رفت كه كنار شيشه گذاشته شده بود:

"فكر نكنم بخواي رازت لو بره پين، همه بالاخره ميفهمن ته اين عصبي بودنت از كجا منشا ميگيره."

:"فاككككك يو هرمن"

ليام عصبي بود و سعي ميكرد اروم باشه.
سيگارش از لبش افتاد و باعث شد پاش بسوزه ولي ترس بيشتر از درد حس ميشد.نميدونست بايد چيكار كنه.حتي نميدونست بايد چطورى خودشو كنترل كنه.

سمت كلاب  رفت و تلاش كرد تا همه چيز و فراموش كنه.

ليام با ديدن مارك نفس عميقي كشيد و صندلي و كشيد عقب تا بتونه بشينه.
مارك با تعجب پرسيد"چرا انقدر يهويي پسر؟ باز اتفاقي افتاده كه تو ميخواي بفاك بدي خودتو؟"

"زياد بريز برام"

"اخر سر حرف نزدنت گند ميزني تو همه چي ليام پين."

"مارك چندمين باره بهت ميگم منو رسمي صدا نكن؟"

"نشون دهنده جديت حرفم بود"

"تخمام تو جديت حرفت بابا."

"تو ثبات اخلاقي نداري،يه روز مثل يه گرگ مرده ميموني يه روز مثل يه عقاب تك پر."

"از كجات دراوردي اينارو جدا :))"

"ده دلار"

"وات د فاك مارك ميخواي ازم پول بگيري؟"

"تا وقتي بدنت به جاي بقيه تاوان گندزدناتو پس ميده همينه"

اخرين پيكش و سر كشيد و درخواست يكى ديگه كرد.
مارك ازونور سفارش كرد حق ندارن نهمين پيك و براش پر كنن!
ليام بعد نشون دادن ميدل فينگرش بلند شد و به سختي حركت كرد هر لحظه ممكن بود بيفته.

مارك تا اين صحنرو ديد بلند شد و سوييچ ماشينو از جيبش برداشت در گوش ليام گفت "هميشه برام دردسري پين"
و جسد ليام و انداخت تو ماشين.

"مارك"

"هرمن"

Continue Reading

You'll Also Like

792K 29.4K 97
𝐀 𝐒𝐌𝐀𝐋𝐋 𝐅𝐀𝐂𝐓: you are going to die. does this worry you? ❪ tua s1 ⎯⎯⎯ 4 ❫ © 𝙵𝙸𝚅𝙴𝙷𝚇𝚁𝙶𝚁𝙴𝙴𝚅𝙴𝚂...
34.7M 958K 104
"I have been watching you for a while now, my love" he whispered darkly in my ear. "Why are you doing this to me" I squeaked, earning a low chu...
1.9M 83.6K 127
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
946 181 21
تو تاریک ترین طلوع خورشید زندگیم بودی. #مینسونگ #چانجین #چانگلیکس