Best Mistake(Zayn Malik)

By zkingfanfic_

15K 1K 51

شاید با انتخاب تو بزرگترین اشتباه زندگیمو مرتکب بشم ولی برام مهم نیست.من دیگه نمیتونم جلوی قلبم رو بگیرم و فر... More

part1
part2
part3
part4
part5
part6
part7
part8
part9
part10
part11
part12
part13
part14
part15
part16
part17
part18
part19
part20
part21
part22
part23
part24
part25
part26
part27
part28
part29
part30
part31
part32
part33
part34
part35
part36
part37
part38
part39
part41
part42
part43
part44
part45
part46
part47
part48
Part49
Part50
Part51
Part52
Part53
Part54
Part55

part40

236 18 0
By zkingfanfic_


_هی پرنسس کوچولو
صدای آرامش بخش زین توی سرم پیچید و منو حتی بیشتر توی خواب فرو برد.
_صب شده نمیخوای چشماتو باز کنی؟
حرفای شیرینش با نوازش موهام اونقد خوب هماهنگ بود ک شک داشتم تمرین نکرده باشتشون؛البته داریم راجب زین مالیک حرف میزنیم.این کارا رو حتما اسطوره ی جذابیت باید بلد باشه..ناخودآگاه لبخند روی صورتم اومد و زین گوشه ی لبمو بوسید و من عطرشو نفس کشیدم.این حتما بهترین صبح من توی کل زندگیم بوده و مطمئنم بعد از این هم اتفاق نمیفته.
_هاها لبخندت لوت داد.حالا دیگه مجبوری چشماتو باز کنی وگرنه ب روش خودم این کارو میکنم.
شیطنتم این دفه پر رنگ تر از هر حس دیگه ای ظاهر شد و من با لبخند بزرگتری و با چشمای بسته دراز کشیدم.
_باشه خودت خواستی..
قبل از اینکه حتی جملش تموم بشه دستشو روی لباسم کشید و شروع ب قلقلک دادنم کرد.با خنده بدنمو جمع کردم و دیگه تقریبا داشتم جیغ میزدم و التماسش میکردم بس کنه.
_زین...با..شه باشهه
بلخره عقب رفت و من در حالی ک نفس نفس میزدم روی تخت نشستم و ب زین ک با لبخند پر افتخاری بهم نگاه میکرد زل زدم.براش شکلک دراوردم و اون ژست ی رئیس مقتدر رو گرفت و با لحن خشکی گفت:بعد از این،برنامه ی روزانمون برای گفتن صب بخیر همینه.
مسخره خندیدم و زین فقط بی حالت بهم نگاه میکرد.خودمو توی بغلش انداختم و باعث شدم دستش از زیر سرش کنار بره و دوتایی دوباره روی تخت دراز کشیدیم.
_ببخشید قربان ناراحتتون کردم؟
طلبکارانه دست ب سینه شد و گفت:اره همیلتون.ناراحتم کردی.
خودمو توی بغلش جا کردم و چندتا بوسه ی محکم روی صورتش گذاشتم و کارم با حلقه شدن بازوهای زین دور بدنم متوقف شد.
_بخشیده شدی خانم.
دیگه چیزی نگفتم و فقط با لبخند بغلش کردم.کی فکرشو میکرد "آقای مالیک" ک خشک ترین معلم هندسه ی دنیا بود ی روز بتونه تا این حد..دیوونه باشه؟!اون دیشب بهم عشق واقعی رو نشون داد و بهم فهموند تمام عشق فقط سکس و عشق و حال نیست.کاری کرد طعم پاک عشق رو بلخره بعد از این همه سال تجربه کنم.دیگه مطمئن بودم هندسه تنها چیزی نبود ک زین توش بی اندازه ماهر بود.عشق میتونست حتی لذتای خیلی بیشتری از رابطه ی جنسی رو ب آدما بده ولی این فقط ی شرط داشت؛اگه آدما واقعا بخوان ب عشق برسن،اون وقت عشق هم بهترین چهره ی خودشو بهشون نشون میده.واقعیت اینه ک فقط عده ی کمی توی دنیا اینو میفهمن و بقیه فقط اینجان ک لخت بشن.
صدای زنگ گوشیم اون خلوت عاشقانه رو بهم ریخت و توی ی لحظه اعصابمو ب شدت خورد کرد.
_واسم مهم نیس کیه.انقد زنگ میزنه تا خاموش بشه.
زین بدنشو کش داد و بعد با حالت تهدید آمیزی گفت:ولی فک کنم واقعا بهتره اهمیت بدی.کاترینه.
با ترس از جام پریدم و جای راحتمو توی بغل زین از دست دادم.من نسبت ب کاترین خیلی عذاب وجدان داشتم..اون تنها خانواده ای بود ک برام مونده بود اما هیچی از رابطم با زین بهش نگفته بودم و هیچ اهمیتی ب بارداریش نداده بودم.آره من حتما بدترین خواهر دنیا بودم ولی ب هرحال این چیزی بود ک شارلوت واقعی درونم ازم میخواست انجامش بدم.
_سلام؟
کاترین سوالی گفت و من گلومو صاف کردم و صدای گوشیمو زیاد کردم تا زین هم مکالممونو بشنوه.
_سلام کاترین.حالت چطوره؟بیلی خوبه؟
_اره هردومون خوبیم.البته این ماهای اخر واقعا داره سخت میگذره و احساس میکنم ی گاو بزرگ رو خوردم ولی ب هرحال مادر شدن حس خوبی داره.
لبخند زدم و گفتم:مطمئنم تو یکی از بهترین مامانای دنیا میشی.
_امیدوارم بشم.
چند لحظه بینمون سکوت بود و بعد کاترین گفت:چ خبر از دانشگاه؟
_اگه بخوام صادق باشم،بیش از حد داره خوش میگذره.
کاترین و زین هردوشون خندیدن و کاترین گفت:این خیلی خوبه!..راستی شارلوت دیروز ی اتفاق خیلی باحال افتاد!
_چی شده؟
کنجکاو شدم و کاترین فورا گفت:یکم از ظهر گذشته بود ک حوس شیرینی کردم و خونه تنها بودم برای همین رفتم قنادی سر خیابون و اونجا خیلی اتفاقی مامان زین رو دیدم.
هم من و هم زین چشمامون از هیجان گشاد شد و مشتاق شدیم ادامه رو بشنویم
_ازش سراغ زین رو گرفتم و باورت نمیشه چی گفت.
خودمو کنجکاو نشون دادم:اوه اون چی گفت؟!
_گفت ک زین الان بوستونه!برای کار اونجاس ولی فکرشو بکن!باید حتما بری و بهش سر بزنی.
زین از شدت خنده جلوی دهنشو گرفته بود تا صداش نیاد و منم ب زور خودمو کنترل کردم و گفتم:اره فک کنم باید این کارو بکنم.باهاش حرف میزنم و ادرس جایی ک زندگی میکنه رو ازش میگیرم.
صدام بین حرفم لرزید ولی خوشبختانه کاترین چیزی نفهمید و گفت:اره خیلی خوب میشه..امیدوارم موفق باشی.مواظب خودت باش عزیزم.
با جمله ی اخرش و دیدن اهمیتی ک بهم میداد نزدیک بود از خجالت توی زمین فرو برم.
_خدافظ.مواظب خودت و بیلی باش.
گوشی رو قطع کردم و چند لحظه با شرمندگی ب صفحش زل زدم.دستای زین دور شونه هام حلقه شد و با شیطنت گفت:کی میای بهم سر بزنی؟

بیخیال شوخیش شدم و توی دستاش چرخیدم تا بتونم چشماشو ببینم.
_زین ما باید زودتر ب بقیه بگیم ک توی رابطه ایم.
موهامو پشت گوشم داد و با لحن دلگرم کننده ای گفت:حتما این کارو میکنیم عزیزم..بهت قول میدم.ولی الان فقط بیا بیخیال بقیه بشیم و صبحانمونو بخوریم.امروز قراره خیلی بهمون خوش بگذره پس خرابش نکن.
لبخند زدم و همونطور ک زین گفته بود راه ذهنمو ب روی افکار بد بستم و ب همراه زین ب آشپزخونه رفتیم.

Continue Reading

You'll Also Like

1M 54.6K 35
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...
23.4K 510 15
Y/N L/N gets a new job at a local restaurant when she meets a bizarre group of people. Upon meeting them, she also realizes she's not the only one wi...
573K 12.8K 40
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
55.1M 1.8M 66
Henley agrees to pretend to date millionaire Bennett Calloway for a fee, falling in love as she wonders - how is he involved in her brother's false c...