عشق پنهان

By army_bts_nazii

118K 14.9K 5.2K

وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب... More

عشق پنهان (سخن😁)
part 1
part 2
خبر فوری ❗
part 3
part 4
part 5
paet 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56

part 44

1.6K 278 105
By army_bts_nazii

( فلش بک )




کلافه از اتاق خارج شد و کنار تهیونگی که مشغول بازی بود نشست
بعد صحبت کردن باهاش به جای اینکه حالش خوب شه بدتر شد
با فهمیدن اینکه قراره یه روز دیگه تو بوسان بمونه باعث می‌شد بشینه و تا زمانی که برمیگرده گریه کنه
نگاهی به بقیه انداخت اگه اونا بدونن چی تو قلب و ذهنش میگذره مطمعنا اونو ترد می‌کردن و حاظر به دیدنش نمی شدن
از حس بدی که تمام وجودش رو گرفت و زبونش رو محکم به لپش فشار داد و دستش رو مشت کرد و ناخون هاشو تو دستش فرو کرد و بدون توجه به اینکه دستش درد میگره به کارش ادامه می‌داد



پشت میر نشسته بودن 
میز از غذاهای رنگارنگ بود ولی هیچ کدوم دلمو دماغ خوردن چیزی رو نداشتن
انگار نبود جیمین براشون زیادی بود
یونگی: فردا برناممون چیه ؟
جیهوپ: فعلا هیچی
تهیونگ: باید منتظر جیمین بمونیم تا دنس پرکتیس رو ظبط کنیم
کوک : اون که فردا شب میاد
جین : باهاش حرف زدی ؟
کوک : آره یکم پیش
یونگی : پس اونی که پشت خط میومد تو بودی؟
کوک : آره فک کنم چون دفعه اول که زنگ زدم  اشغال بود
یونگی لبخند عجیبی تحویلش داد و سرشو پایین انداخت و مشغول بالا پایین کردن غذای بیجارش شد
جیهوپ: میگم بیایین یه کاری کنیم من واقعا حوصلم سر رفته
تهیونگ: منم فک کنم کسی حوصله نداره!
نامجون: اگه جیمین بود که حوصلمون سر نمی‌رفت
به خاطر چیزی که گفت با دستی که رو پاش بود شلوارش رو چنگ زده و احمقی نصار خودش کرد
کوک : آره راست میگی هیونگ
فقط سرش رو تکون دادو چیزی نگفت


سوجو ها و تنقلات رو زمین گذاشتن و روی بالشتک هاشون نشستن
جیهوپ: خوردن ، سرگرمی جالبیه
تهیونگ: مخصوصا مست کردن
یونگی : دقیقااااا... به سلامتی هممون
کوک کل لیوان رو سر کشید روی میز گذاشت و آهی طولانی و پر دردی کشید 
جیهوپ : چرا آح میکشی ؟ چیشده
کوک : خستم هیونگ خیلی خستم
جیهوپ لبخندی زد ولی لبخندش هیج بوی از شادی نبود تمامش رو غم گرفته بود
درسته نمی دونست کوک از چی خستس ولی از حال خودش خبر داشت
اونم خسته بود خسته از هر چیزی مخصوصا از پنهان کردن احساساتش و عذابش
یونگی : هممون خسته ایم
تهیونگ: خستگی من خیلی بزرگه ، نمی تونم دیگه رو دوشم نگهش دارم
لبخند غمگینی زد ، همشون یه دردی داشتن و شاید درد اون بزرگ تر از همشون بود
داشتن عشق یک طرفه بدجور خسته و داغونش کرده بود
ولی دیگه خیلی خسته بود نیاز داشت با یوی حرف بزنه تا شاید کمی از غم توی قلبش رو کم کنه و چی بهتر از دوستاش
با فکری که به‌ سرش زد آروم لب زد 
جین : بیایین یه کاری کنیم
کوک : چی؟
جین : اون چیزی که اذیتتون میکنه یا یه راز یا یه چیزی که هیچ وقت دوست ندارین کسی بفهمه رو به هم بگیم
یونگی: ریلی ؟ چرا باید چیزی که نخواییم به کسی بگیم رو به ۵ نفر بگیم
جین : منطقی بود .... خب اوکی فهمیدم
بلند شد و توی اتاقش رفت ، با چند تا کاغذ و خودکار و یه ظرف برگشت و جلوی همه یکی گذاشت و نشست
جین : هر چیزی که دوست دارین بنویسین بعدش می سوزونیم شاید یکم از خستگیمون رو کم کرد
نامجون : باشه
هر کدوم شروع به نوشتن کردن کلمات و جملات متفاوت روی کاغذ ها ثبت میشد ولی با شخصی مشترک

بعد نوستن ، کاغذهاشون رو تا کردن و توی ظرف گذاشتن
جین الکل رو برداشت که روی کاغد ها بریزه تا بهتر بسوزن ولی با گرفته شدن دستش گیج به صاحب دست خیره شد
نامجون: نسوزون
جین : چرا
آب دهنش رو قورت داد و فندک و الکل رو از دست جین گرفت 
دلش می‌خواست همه چیز رو با صدای بلند و محکم به بقیه بگه
بگه چه طور عاشق برادرش شده بگه چه طور اونو به چشم عشق و معشوقش میبینه
ولی شهامت گفتنش رو نداشت چون می‌ترسید
می‌ترسید از ترد شد و انگ خائن و منحرف خوردن
می‌ترسید از چیز های وحشتناکی که تو سرش بود
ولی دوست داشت فقط یک درصد به اون نیمه پر لیوان فک کنه و تکیه کنه
به یکم درک شدن از طرف دوستاش و برادراش خیلی احتیاج داشت
برای گفتن حرف های دلش که تو سینش که انباشته شده و راه تنفسی رو گرفته
نامجون: نوشته هارو بخونیم
کوک : چی!!!!
نامجون: بخونیم ، بخونیم تا یکم از اون باری که داریم به دوش میکشیم کم کنیم 
کسی چیزی نمی گفت و تو فکر بودن
نامجون : تو برگه ها اسم ننوشتیم پس به صورت ناشناس می خونیم
چهره های گرقته و تو فکر اعضا خبر از شاید کمی رضایت رو میداد
انگار داشتن تمام جوانب کارشون رو می‌سنجیدن
بعد دقایقی نچندان کوتاه بالاخره با کلی تردید و ترس رضایت دادن
جیهوپ: قبل خوندنش ، بیاین همین جا قول بدیم چیزای که می‌شنویم رو همینجا میزاریم و دفنش میکنیم
اعضا : قبوله
نامجون : کوک میخونیشون؟
سرش رو تکون داد با تردید یکی از برگه هارو برداشت و شروع کرد به خوندن
کوک : تو بدترین عذاب در عین حال شیرین ترین اتفاق زندگیم بودی ، بعضی وقتا میگم کاش بتونم این درد رو تمومش کنم و فراموشت کنم ولی بعدش میگم اگه فراموشت کنم چه طور زندگی کنم چه طور ؟! .... عاشقت شدن برای من زیادی سنگین بود وقتی میبینمت دلم میخواد فریاد بزنم که چه قدر عاشقتم که چه قدر دوست دارم و تو صورتت بگم که عاشقتم ج....جیمین
متعجب سرشو رو بلند که چیزای که خونده بود براش شوکه کننده بود
جزء یونگی همشون خیره به برگ توی دستای کوک بودن
چشماش رو کوتاه بست و نفس لرزونش رو بیرون فرستاد بالاخره تموم شد لبخند محوی زد و سمت کوک برگشت
یونگی : تموم شد ؟‌
با تایید کوک ، بدون توجه به بقیه که شوکه بودن لب زد
یونگی: بعدی رو بخون
با دستای لرزون کاغذ بعدی رو برداشت
کوک : دوست دادم دوست دارم دوست دارم چشم ستاریه من ، بیشتر از هر چیزی دوست دارم ، اونقدر دلم میخواد که ساعت ها پشت سر هم فقط بهت بگم دوست دارم دوست دارم ولی این فقط یه روی شیرین و تلخه ، ج...جی...جیمین ....کاش بتونم تو اون رویا فقط شیرینش رو حس کنم و فقط حسم بهت رو عشق من
قطره عشق سمجی که از چشمم چکید رو سریع پاک کرد و به جاش لبخند کوچیکی زد که هیچ شباهتی به لبخند های قشنگ مستطیلیش نداشت
جونگوک متعجب و شوکه تر از این نمیشد برگه ی دیگه برداشت
کوک : من عاشقت شدم ، عشقی ممنوع ولی زیبا ، دلم رو بهت باختم ماه شب سیاه من ج.... جیمین... اوهاااا نه دیگه
بی صدا سریع برای خودش خوند برگه دیگه برداشت همشون یکی بود ، اعتراف عشق به جیمین و شرمندگی برای همچین حسی
کم مونده بود از شوک همونجا سکته کنه
کوک : یه لحظه این جا فقط یه چیز نوشته ...یعنیییی چیییی که عاشق جیمین هستین ، همتون یا ....یا بهتره بگم هممون


نه حرفی زده میشد نه حرکتی انجام می‌شد
تو سکوت فقط به هر نقطه ای نگاه می‌کردند جزء چهره های هم
جیهوپ : عجیبه
با صدای جیهوپ سکوت که مدت ها بود تو اون خونه حاکم‌ بود شکست
کوک : خیلی
جین: عجیب نیست.... راستش ....اون چشما همه رو جادو میکنه و استسنائی هم نداره نه
یونگی: خوب قراره جوری رفتار کنید که انگار چیزی نشده ، باید حرف بزنم چرا همتون لال مونی گرفتین
تهیونگ: چی بگیم
یونگی : اینکه چه خاکی باید تو سرمون بریزیم ، ما هممون ، لعنتی هر ۶ تامون باهم عاشقش شدیم مگه داریم آخه
جین : انگار فیلم علمی تخیلیه
کوک : آره زیادی افسانه ای شد
تهیونگ: یعنی الان ما رقیب عشقی هم شدیم؟
با نگاه های عصبی اعضا ترجیح داد چیزی نگه و ساکت بشینه
نامجون: میخوام یا سوال بپرسم و واقعا جواب صادقانه میخوام
نفس عمیقی کشید ، برای پرسیدن سوالش تردید داشت ولی باید می‌پرسید تا بدونه دقیقا چی به چیه
نامجون: حستون به جیمین عشقه یا هوس
اعضا : چیییییی؟!
یونگی : این چه سوالی دیگه
نامجون: سوالیه که باید هممون بهش جواب بدیم ، مطمئنین عشقه و هوس نیست ؟ مطمئنین اگه جیمین یک درصد بهتون جواب مثبت داد قرار نیست با یه بار خوابید باهاش و چشیدن تنش هوستون از بین بره ولش کنید
یونگی : نامجوووووون
نامجون: بهمممم جواب بدین ، اگه بدنش چشمتون رو گرفته و هوس رو عشق فهمیدین همین الان بلند شه و از اینجا بره چون اگه یکی تون همچین چیزی تو سرش باشه قسم میخورم خودم خفش میکنم
یونگی : همچین چیزی نیست مطمئنم ، درسته دیگه ،کسی از این فکرا نکرده درسته ؟ درسته پسرا ؟
با تایید قطعی همشون و خود نامجون همشون نفسی راحت کشیدن
جین : ممنونم نامجون
نامجون: برای چی؟
جین: منم همچین سؤالی تو سرم بود ولی نتونستم بپرسم یا شاید اونقدر جرعت نداشتم
یونگی : حق با جینه
تهیونگ و کوک : درسته
جیهوپ: بهتره بگیم حرف دل هممون رو واضح پرسیدی
شرمنده سرش رو پایین انداخت
نامجون : درسته اما.... معذرت میخوام که داد زدم

تهیونگ : کسی قسط داره بهش اعتراف کنه ؟
یونگی : منظورت اینکه خودمون رو برای همیشه از چشمش بندازیم نه
کوک : حالا باید چی کار کنیم هوم ؟
جیهوپ : نمیشه یه کاری کنیم بهمون علاقمند شه
جین: جادوش کنیم ؟ مثلا عجی مجی کنیم عاشق ما شه اونم نه یکی مون بلکه هر ۶ تامون
پوفی کشید کلافه چنگی به موهاش زد
کوک : اگه بفهمه چی میشه ؟ من ن...نمی خوام از دستش بدم
نامجون : هیچ کاری نکنید فقط مثل قبل باشید اگه چیزی هم اذیتتون کرد بیاین به هم بگین دیگه تنها نیستیم قرار نیست درد هامون تو خودمون بریزیم ، میتونیم همو درک کنیم
جیهوپ : تنها خوبیش همینه نامجونا
تهیونگ: راستش وقتی گفتین کاغذها رو بخونیم منتظر بودم ماله من خونده شه و بعدش اعتراف کنم تا یکم فحش و کتک بخورم ولی همه چیز کلا متفاوت شد
آروم خندید و لب زد
تهیونگ: فک کنم تنها نبودم
با تایید بقیه و دوباره خندش گرفت که باعث شد بقیه هم از بیچارگی خودشون به خنده بیوفتن



(پایان فلش بک)


جیمین ویو

موهامو تو سریع ترین حالت ممکن خشک کردم از وقتی بیدار شدم بوی پنکیک یونگی مستم کرده بود
از زمانی که بهش گفتم عاشق خوردن پنکیک توی صبحونم هر وقت خونه بوده برام پخته و من رو بیشتر و بیشتر بد عادت میکنه

خودم به آشپزخونه رسوندم کسی جزء یونگی اونجا نبود
جیمین: صبح بخیر
یونگی: اوه سلام چه زود بیدار شدی
جیمین: از خواب سیر شدم دیگه
خواستم بشینم ولی از اونجایی که افراد این خونه خیلی مرتب هستن و وسایل هاشون رو سرجاشون میزارن جایی برای نشستن نیست
لباس های رو صندل رو کنار زدم و نشستم
یونگی: این بار پرتقالی درست کردم ببین چه مزه ای شده
بشقاب تزئین شده ای جلوم گذاشت
یونگی: سریع بخور چون برای بقیه ساده هست حوصله نداشتم برا اونا دو ساعت پرتقال پوست بکنم و آبش رو بگیرم
لبخند گنده ای زدم
جیمین: ولی برای من که کردی
یونگی : تو فرق داری
ابرویی بالا انداختم و تیکه ای از پنکیک رو بریدم
جیمین: جدی ؟
یونگی: آره ، خوشمزست؟
از طعم فوق‌العاده اش هومی از لذت کشیدم
جیمین: عااااااالیه
لبخند لثه ای زد که تو دلم کارخونه قند ساخته شد
بوسه ای روی موهام گذاشت موهامو بو کرد
یونگی: دوش هم که گرفتی ، آفرین سحر خیر شدی هاااااا .. تو اینارو بخور منم یه دوش بگیرم تا بقیه بیدار نشدن
باشه ای گفتم و به خوردنم ادامه دادم
بعد تموم شدنم ظرف رو شستم و شروع کردم به جمع کردن آشپزخونه
انگار بمب ترکیده
معلوم نیست دیشب چیکار کردن که اینجا به این وضیعت افتاد
کوک : چه قدر غر میزنی
با ترس و شوک چرخیدم که کوک رو دقیقا جلو روم دیدم
از حرصم مشت محکمی تو سینش زدم
چون یه دفعه‌ای بود غافلگیر شد و چند قدم عقب رفت و و با تعجب نگام کرد و یه دفعه شروع کرد به آخ و اوخ گفتن
دست بسینه وایستادم تا کارش تموم شه
با چشمای گردش بهم خیره شد
کوک : تاثیری نداشت
جیمین : نوچ
کوک : آح خدا این دنیا دیگه جای من نیست
جیمین: شلوغش نکن تو هم ، دفعه آخرتم باشه منو میترسونی وگرنه بدتر از این رو می زنم
کوک : اوه یه صدایی اومد
جیمین: هااان؟
کوک : انگار از اون پایین مایین ها یکی داره تحدیدم میکنه
اولش نفهمیدم منظورش چیه ولی وقتی دقیقا تو یک سانتیم بود و از بالا نگام می‌کرد
متوجه شدم چی میگه
نامحسوس تابه ای که یونگی یکم پیش شسته بود رو برداشتم تا باهاش بزنمش ولی دید و فرار کرد
پشت سرش دویدم که رفت تو حال
جیمین: بیا اینجا کاریت ندارم کوک
کوک : آره جون عمم تابه تو دستت هم همینو میگه
رسما مسابقه دو گذاشته بودیم
پشت مبل پناه گرفت هر طرف میرفتم مخالفش رو میرفت
جیمین: کووووووک بگو غلط کردم
کوک : باز صدا اومد ها ولی نمیرسه این بالا شرمنده
جیییییغ بلند کشیدم و از رو مبل پریدم اون ور
خواست فرار کنه ولی از پاش گرفتم و زدمش زمین و نشستم روش با پاهام پاهاش رو قفل کردم و موهاش رو گرفتم
جیمین: بگو غلط کردم تا ولت کنم
کوک : نمیگمممممم
بیشتر از قبل کشیدم که دادش بلند شد اعضا همشون بالا سرمون بودن ولی کسی جرعت نداشت نزدیکم بشه چون میدونستن اونا رو هم می‌گیرم خفه میکنم
کوک : باشه باشه میگم میگم دردم اومددددد
موهاشو ول کردم و ازش جدا شدم
جیمین: زود باش
کوک : میگم ولی صدام بهت میرسه
همین حرف کافی بود تا بازوش رو بگیرم و گازش بگیریم جوری که فک خودم درد گرفت
ولش کردم و خواستم چیزی بگم ولی با دیدن چشمای اشکیش حس کردم یکی آب جوش ریخت رو سرم
یعنی خیلی بد گازش گرفتم
ترسیده صورتش رو قاب گرفتم
جیمین: درت اومد ؟ ببخشید بخشید
روی هر دو چشمش بوسه ای زدم و نگران بهش خیره شدم
ولی اون با چشمای گردش بهم خیره بود
جیمین: خوبی ؟
کوک : آره ولی خیلی بد گاز گرفتی
جیمین: متاسفم
کوک : نوچ قبول نیست باید بوسش کنی خوب شه
لبخندی زدم و خم‌ شدم و بازوش رو بوسیدم
کوک : دوباره ، خوب نشد
چند بار پشت سر هم بوسیدم
کوک: الان بهتر شد
جیمین: خوبه
یونگی: چه خبره اینجا؟ تو حموم سکته کردم چی شده که جیغ و داد میکردین
نامجون: دوتا آدم بالغ داشتن همو میزدن
جیهوپ: آره ولی یکی فرار می‌کرد اونویکی با تابه دنبالش بود
یکی محکم کوبید رو پیشونیش که منم دردم گرفت
یونگی: باید می‌فهمیدم
هر دومون لبخند دندون نمایی تحویل یونگی دادیم که فقط سرشو به عنوان تاسف تکون داد
تهیونگ : اگه آتش بس شد بریم یه چیزی بخوریم که معدم سوراخ شد
جین : وای منممممم ، زود باشین پسرا




________________________________

سلااااااااام بارونکاااااا 😊

پارتی زیبا تقدیم زیبا رو هاااااا😍😍

منتظر کامنت ها و نظرات قشنگتون هستم 😊

و خیلی خوشحال میشم اگه پیشنهادی داشته باشین بهم بدین اگه به روند داستان مربوط باشه با کمال افتخار ازش استفاده میکنم 😁💜

راستی پارت آماده بود فقط دیشب نتونستم آپ کنم ولی الان خوشبختانه شد  :)

ممنونم 💋
دوستون دارم ❤
شب بخیر 🌌 💜

وت و کامنت یادتون نره
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

۲۴۳۴ کلمه 😎😁

Continue Reading

You'll Also Like

77.9K 8.3K 21
◆کامل شده◆ جیمین برده ای زیبا و خوشگلی که توسط اربابی خشن به نام مین یونگی خریده میشه و نافرمانی هایی از اربابش میکنه و البته تنبیه میشه و.....
34.3K 3.1K 34
عشق مثل لیسیدن عسل از لبه‌ی تیغ میمونه. مخصوصا اگه در دنیای مافیا متولد شده باشی... 🔞SEXUAL CONTENT تالیا بیانچی پرنسس مافیای ایتالیایی، وقتی برای...
125K 26K 39
[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 یونگی و جیمین دو تا پدر مجرد بودن که پشت درب‌های مهدکودک وقتی منتظر بچه‌هاشون بودن با هم آشنا شدن اما این مکالمات کوتاه ت...
13.7K 2.6K 10
|کامل شده| "انگشت‌هات بنظر مزه‌ی عسل میدن جیمینی!" ____________________________________ کاپل: ویمین🫧 ژانر: تخیلی، فانتزی، برومنس🫧 شروع: 16 ژوئن 202...