عشق پنهان

Autorstwa army_bts_nazii

118K 14.9K 5.2K

وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب... Więcej

عشق پنهان (سخن😁)
part 1
part 2
خبر فوری ❗
part 3
part 4
part 5
paet 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56

part 43

1.6K 267 112
Autorstwa army_bts_nazii

ویو جیمین


در حموم رو بستم بهش تکیه دادم
آاااااح واقع چقدر سخته
دستمو رو قلبم گذاشتم حس میکردم یکی داره قلبم رو فشار میده
حتی خودمم از لحن حرف زدنم یخ کردم
چخ جوری دلم اومد اینجوری اذیتش کنم آخه
با اون چشمای اژدهاییش که براش میمیرم نگام می‌کرد و من با تمام بی‌ رحمی باهاش حرف زدم
رستم به روشویی تکیه دادم
خودم رو  تو آیینه نگاه کردم
جیمین : فقط یه مدت کوتاه لطفااااا دوم بیار جیمین....لطفااااا




ساعت ۷ نشده هممون تو کمپانی بودیم
برای فن ساین چند ساعت دیگمون ، باید تدارکات رو انجام بدیم و تمرین های قبلش رو
از استرس نتونستم بخوابم
هم استرس کنسرت و مصاحبه ، هم استرس و نگرانی اعضا ولم نمی‌کرد
و من دیشب فقط تونستم ۳ ساعت بخوابم
و الان دارم از خستگی میمیرم

در رو باز کردم که استایلیست هامون رو دیدم لبخندی زدم سلام دادم‌
با دیدنم یکیشون سمتم اومد
لونا : جیمین شی چیزی شده
جیمین : نه راستش اینو آوردم
لباس تو دستمو سمتش گرفتم که ازم گرفت
لونا : این چیه
جیمین: میخوام تو مصاحبه اینو بپوشم
با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد بعد لباس رو چک کرد 
لونا : واقعااااا الان آوردی، فقط چهل دیقه مونده به مصاحبه من چجوری برسونم
جیمین: یکاریش کن دیگه لوناشی لطفا
لونا : باشه باشه ولی لطفا حداقل از این به بعد زود تر بگو ، الان باید کفش مناسب و اکسوسری و مدل مو، و کلی چیزای دیگه آماده کنم
جیمین : مرسی تو بهترینی
لونا : آح میدونم داری گولم میزنی ولی باشه
نگاهی به لباس کرد و با تعجب سرشو بالا گرفت
لونا : مطمعنی میخوای اینو بپوشی خوب این یکم .... زیادی نیست
جیمین : نه خوبه که ، میخوام همینو بپوشم
لونا: باشه هر جور راحتی ، پس من برم الان باید اتوش کنم و کارای دیگه فعلا
لبخند دندون نمایی زدم و بعد تشکر از اتاق زدم بیرون هنوز وقت بود پس رفتم سمت اتاقم تا سخنرانی پایانی کنسرت رو تمرین کنم بعد مصاحبه بلافاصله باید برای فردا حاظر شیم

با صدا شدنم سریع خودم رو رسوندم به اتاق گریم بعد میکاپ  لباسم رو پوشیدم
ولی متاسفانه پوشیدنش خیلی سخت بود
یه جورایی شبیه پارچه های گره زده بود که واقعا هم زیبا خوش پوشه
یه کت چرم روش پوشیدم تا زیاد تو دید نباشه و اعضا همین اول راهی نبینن
با حاظر شدنم خواستم سمت بقیه برم ولی با سیاهی رفتن چشمام از دیوار گرفتم
چند بار چشمام رو باز و بسته کردم تا دیدم بهتر بشه
از روی میز بطری آبی برداشتم سر کشیدم
نفس عمیقی کشیدم و کتم رو در آوردم همونجا گذاشتم
استرس داشتم اونم بدجور
یه جورایی از کاری که داشتم میکردم پشیمون شدم ولی دیگه راهی نیست باید تا تهش برم
وارد اتاق شدم به جزء تهیونگ همه اعضا بودن و همین طور دو تا از استف ها 
با صدای پام سمتم برگشتن و با چشمای گرد شده بهم خیره شدن
کای : اهم اهم ما بیرونیم
لایا :چیزه نو...نوشیدنی هاتونم الان میارم
باشه ای گفتم و لبخندی بهشون زدم که بیرون رفتن
جیمین: خوب ، چیزه جدیدی به سوالات اضافه شده
با نشنیدن جوابی دوباره پرسیدم ولی اونا بدون حتی نفس کشیدن زل زده بودن به من
با اون همه نگاه خیره معذب دستمو پشت گردنم کشیدم
با صدای بلند در همشون به خودشون اومدن
لبمو از خنده گاز زدم
بیچاره ها از دست رفتن
تروخدا نخند جیمین خواهش میکنم خرابش نکن
داشتم کم کم پشیمون میشدم از کارم ولی الان کاملا راضی ام کاش قبلا هم انجام می‌دادم
کوک : چه قدرررر دیگه شروع میشه  ؟
با صدای بلند و عصبی‌ کوک آب دهنمو قورت دادم برگشتم که دقیقا روبه‌روم دیدمش
با دیدن چهره جدیش قدمی به عقب برداشتم که
از کنارم رد شد رفت
اوپس .... عصبی شد .... دقیقا چیزی که من میخواستم
رو صندلی نشستم و برگه های رو میز رو برداشتم و مثلا به ظاهر شروع کردم به خوندن
پچ پچ های یواشکی شون رو می‌شنیدم ولی اصلا به روی خودم نیوردم
با صدای تهیونگ سرمو بلند کردم که چیزی روی سینم حس کردم و به ثانیه نکشیده داد بلندی  زدم
تهیونگ: واااای واااای معذرت میخوام پام پیچ خورد واقعا ببخشید خوبی ؟ جیمین؟
جیمین: هاااان آره آره فقط ترسیدم
کای : وااای خدای من لباسات
محکم سمت کای برگشتم جوری که خودمم از صدای گردنم شکه شدم
چشمامو از حرصم بستم آاااااخ خدااا بیا منو بکش راحت شم
کای : سریع بیاین کمکش کنید لباس های جدید بیارید فقط ۱۵ دیقه مونده ، جیمین شی لطفا عجله کن
سری تکون دادم و با یکی از استف ها رفتم تا لباسهامو عوض کنم

وارد حموم شدم تا بدنم رو بشورم‌ ، کل بدنم چسبکی شده بود
تو آینه نگاهی به خودم کردم
جیمین: عجب شانسی دارم من ، رسما ریده شد تو نقشم
دام میخواد بشینم گریه کنم
ولی آح بیخیال از همون اول پشیمون شده بودم ولی خوب اینم یه نشونه بود تا بشینم سر جام


ویو تهیونگ

استایلیست صدام کرده بود تا برای آخرین لباس رو پرو کنم
جلوی در بودم ولی با دیدن جیمین که با یه دست لباس پیش لوناشی بود کمی جلو رفتم جوری که منو نبینن
وقتی گفت میخواد یه لباس دیگه بپوشه تعجب کردم
چرا آخه مگه چش بود اون لباس ؟ مگه خودش انتخواب نکرده بود؟
وقتی لباس رو بالا آورد با دیدن پیراهن چشمام گرد شد
این دیگه چه کوفته .... میخواد اینو بپوشه...
اگه لخت بره جلو دوربین که بهتره
اخمی کردم
کیم تهیونگ نیستم اگه بزارم اینو بپوشی

با دیدنش تو اون لباس حس میکردم دارم دیوونه میشم ، یه آدم چه قدر میتونه خوشگل و جذاب باشه آخه
الانه که ضعف کنم و از عشق زیاد بیوفتم بمیرم
با دوباره شنیدن صدای جیمین به خودم اومدم و نگاهی به اعضا کردم
با دیدن نوع نگاهشون و خشک شدنشون پوزخندی زدم
آااااااح پارک جیمین ببین باهامون چیکار کردی پسر ..... همشون یا بهتره بگم هممون از دست رفتیم
با نشستنش نفس عمیقی کشیدم نوشیدنی تو دستمو رو تو یه حرکت ریختم روش که دادش بلندش
با اعصبانیت که از چشمام معلوم بود اتاق رو ترک کرد
با لبخندی بزرگ سمت بقیه چرخیدم
جین : چیکار کردی ؟
تهیونگ: نکنه میخواستین با اون لباس ها بیاد جلو دوربین
نامجون: تو چه مارمولکی بود خبر نداشتیم
تهیونگ: اونم از نوع زرنگش
کوک : ولی چه بهش ميومد
جیهوپ: خیلی خوشگل شده بود خوشگل بودا ، خوشگل تر شده بود
یونگی : خوشگل؟ زیبا ؟ آااااح این صفات حتی یک درصد از زیباییش رو هم نمیتونه توصیف کنه
لبخندی زدمو سرمو تکون دادم



مصاحبه تموم شد ولی این تازه شروع برنامه امروز ما بود پشت سر هم برای کنسرت عکس برداری و فيلمبردار داریم
و یه دیدار کوتاه یعنی یه فن ساین کوچولو با آرمی ها که کل روزم رو ساخت
همیشه همینه بعد دیدن آرمی دلم میخواد پرواز کنم و از شادی و خوشحالی فقط برقصم




به خاطر کنسرت مجبور شدیم شب رو هم تو کمپانی بمونیم تا یه دور کنسرت نمایشی انجام بدیم تا از بی نقص بودن اجرا مطمعن بشیم نزدیک ساعت ۶ بود که بالاخره دوش گرفتیم و کمی استراحت کردیم
که بازم مثل همیشه جیمین دیرتر از همه اومد و زود تر از همه رفت
برناممون کلا اینه جیمین همیشه میخواد بهترینش رو نشون بده هممون میخواییم
ولی جیمین به خاطر هیت هایی مخرف مثل نالایق بودنش تو گروه ، اضافی بودنش و... که میگیره بیشتر از هممون آسیب میبینه
درسته که همه ما هیتر داریم هیت میگیریم اذیت میشیم درد میکشیم ولی اون میریزه تو خودش میخواد خلافش رو ثابت کنه ولی جزء نابود کردن خودش و عذاب دادن به خودش کاری نمیکنه
کاش فقط یاد بگیره که اون کامل و بی نقص ترینه و نباید به حرف دیگران زیاد بها بده


بالاااااااااخره با آخرین حرکت ایستادیم که صدای بلند آرمی ها و جیغ و دادشون بلند شد لبخندی زدم و تعظيمی کردیم
خودمون رو معرفی میکردم و حرف هایی که میخواستیم رو میزدیم
با رسیدن نوبت جیمین
به نیم روخش خیره شدم ، کاش بتونم همین جا همه چیز رو تموم کنم
ولی ....نمیشه ...
بغضی که تو گلوم گیر کرده بود رو قورت دادم و لبخندی زدم تا غم توی چشمام رو پنهان کنم
و به صدای زیباش گوش دادم





جیمین ویو

نفس عمیقی کشیدم تا بتونم حرف بزنم
جیمین: آرررررررررررررمی.....آرررررررمیای منننننن
فقط میخوام یه چیزی بگم
خودت رو دوست داشته باشین و پا پس نکشید پایان هر چیزی خوبه پس فقط ادامه بدین
بعد تشکر تعظيمی کردم و عقب رفتم تا عضو بعدی حرف بزنه
چشمام رو بستم و به حرف های بقیه گوش دادم
با تموم شدن حرف هاشون ، شروع کردیم به ادامه اجرا

وسطای رقص بودیم ولی من دیگه انرژیم داشت تموم میشد حس میکردم حتی نمی تونم نفس بکشم ، سینم خش خش می کرد و میسوخت انگار داشتم از حال میرفتم
با تموم شدن آهنگ تو جای مخصوص وایستادیم و پایین رفتیم
وقتی کامل از دید آرمی ها خارج شدیم بی هیج فکری خودمو رو زمین انداختم
دیگه نمی تونستم نفس بکشم ، دستمو رو گلوم گذاشتم حس میکردم یکی گردنمو گرفته و نمیزاره نفس بکشم
با قرار گرفتن ماسک اکسیژن رو دهنم
حتی نفهمیدم چه طوری شروع کردم به نفس کشیدن
چشمامو باز کردم ولی با دیدن جونگوک که دقیقا حال منو داره ، سریع دست استف رو کنار زدم
جیمین: ب....بدین ....ب...به ...کوک
بی توجه بهم دوباره ماسک رو صورتم گذاشتن که با تمام توانم پسش زدم
جیمین: گفتمممم....ب...بدین ....به کو....ک
خواست مخالفت کنه ولی بازم پسش زدم که به ناچار بلند شد و ماسک رو به کوک رسوندن با نفس کشیدن کوک لبخندی زدم ولی بدنم تو یه آن لمس شد و از پشت افتادم تو بغل استف که منو گرفت
دو نفری زیر بغلم هامو گرفتنو پیش بقیه بردن به زور تونستم لباسم رو عوض کنم
کوک و تهیونگ حالشون بهتر شده بود
ولی یونگی هنوز هم با دستش کتفش رو ماساژ میداد
بازم کتفش درد میکنه ، اگه من ماساژش بدم خوب میشه
خواستم بلند شم ولی با سوزش دستم برگشتم
داشتن بهم مسکن میزدن ولی اصلا اثری نداشت
نامجون: جیمینا
سمتش برگشتمو لبخند بی جونی زدم و زیر لب زمزمه کردم
جیمین: خوبم برو
خم شد و پیشونیم رو بوسید
جیمین : برو
تردید داشت ولی بالاخره بلند شد و رفت ، اجرای سولو داشت و من میخواستم ببینم
سرمو سمت تلویزیون بردم که داشت نشونش میداد
حواسم پرت اون بود که با گرفته شدن شونم برگشتم جین بود
درحالی که داشتن میکاپش می‌کردن اون دستمو ماساژ میداد
خواستم تکون بخورم و بشینم که صدای جیهوپ رو شنیدم
جیهوپ: دراز بکش بعد نامجون منم و بعدش جین یکم استراحت کن و به خودت فشار نیاره باشه
سرمو تکون دادم
جیهوپ: پسرا فقط سیعی کنید اجرا کنید نه خودت رو اذیت کنید نیازی نیست به خودتون فشار بیارید فهمیدید





چشمام رو باز کردم با دیدن اتاقم سریع نشستم
چیشده ؟ من چه جوری اومدم خونه؟
دستمو رو صورتم گذاشتمو سیعی کردم فک کنم
آخرین چیزی که یادمه پایان کنسرت بود بعد خداحافظی پایین اومدیم و من سر گیجه گرفتم و افتادم و بقیش نیست
یونگی: اوه بیدار شدی!
جیمین: هیونگ...من ....یعنی ...چی شد ؟
کنارم نشست و لیوان شیر رو دستم داد
یونگی : از هوش رفتی یادت نمیاد
جیمین: یادمه
یونگی : آوردیمت خونه برات سرم زدن ، چیزی نشد خوب ، فقط دوساعته که خوابی ....اینو بخور   بگیر بخواب به استراحت نیاز داری ، تا همین جا هم خوب دَوم آوردی
جیمین: ممنونم



یونگی ویو

با خوردنش پتو روش کشیدن بیرون رفتم
بقیه از خستگی رو کاناپه ها ولو شده بودن
منم خودمو کنار جین انداختم
با دیدن بطری سوجو لبخندی زدم
جین: چرا میخندی ؟
به بطری اشاره کردم
کوک : برات بیارم تموم شده
یونگی: نه .... یاد اعترافمون افتادم
تهیونگ: اووووووه اون روز..... چه اعترافی هم بود
نامجون: تاریخی و هیجانی


_______________________________

هااااااای بارونکاااااااا🤗
خوبین؟! خوشین؟! سلامتین؟!

اینم پارت قشنگموووووون تقدیم شماااااا😍
راستی پارت بعد فلش بک داریم از زمان اعتراف اعضا به هم دیگه 😁
واقعا دوست دارم ببینم حدث می‌زنید چه جوری فهمیدن و بهم اعتراف کردن 🥲
بهم پیشنهاد بدین تا به چیزی که قراره بنویسم اضافه کنم 😊

خوشگلا حس میکنم داریین کم لطفی میکنید به فیک هاااا نگین نگفتم 🥺

مرسی 💜💜
دوستون دارم ❤🫂
تا پارت بعدی بای بای
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕

Czytaj Dalej

To Też Polubisz

28.4K 4.7K 56
دا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه...
94K 14.1K 53
تهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمی‌کرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا بارد...
11.4K 1.8K 17
☆Our life in Tweeter ☆Couple:تهجین،یونمین،نامکوک ☆GENRE:رمنس،فلاف،زندگی روزمره ☆WRITER:@sookjinho,@hanyeol2013 ☆UP: کامل شده روایت زندگی چند روز هفت...
79.7K 11.6K 23
کاپل : ویکوک... کوکمین... ویمین... ویمینکوک ژانر : ومپایر 🧛‍♂️/ امگاورس 🐺/ ماوراءالطبیعی 🔥 / ارباب برده ای ⛓️/ تریسام ♠️/ فانتزی / امپرگ... . خلاص...