عشق پنهان

By army_bts_nazii

118K 14.9K 5.1K

وقتیی6عضو بی تی اس یه دفعه تصمیم به فاصله گرفت و نادیده گرفتن بیبی گروهشون میکنن تا با عشقی که بهش دارن آسیب... More

عشق پنهان (سخن😁)
part 1
part 2
خبر فوری ❗
part 3
part 4
part 5
paet 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56

part 40

1.7K 270 107
By army_bts_nazii

جیمین ویو



با صدای شکمم هوفی کشیدم و بلند شدم
اصلا نتونستم بخوابم چند ساعته رو تخت این ور اون ور شدم ولی دریغ از یکم خواب
چندین روز واسه ظبط صبح تمرین کردیم که اونم نمی دونم چرا پسرا کنسل کردن
آهی کشیدم و در باز کردم که صدای نامجون رو شنیدم
نامجون: آروم ممکن جیمین صدامون رو بشنوه
اخمی کردم اگه بشنوم چی میشه
مگه چی رو پنهون میکنن
کوک : از وقتی اومدیم رفته اتاقش حتما خوابیده که بیرون نمیاد
نامجون: باشه بازم احتياط کنیم بهتره
جیهوپ: درسته ولی باید دربارش حرف بزنیم
نامجون: باشه ، پس تهیونگ پاشو یه سر به جیمین بزنم ببین خوابه یا نه
تهیونگ: باشه
با چشمای گرد شده به در خیره بودم که با ، باشه تهیونگ به خودم اومدمُ در رو به آرومی بستم
و سریع روی تخت دراز کشیدمُ زیر پتو رفتم
با باز شدن در آب دهنمو قورت دادم تپشه قلب گرفته بودم
حس میکردم که بالای سرمه و داره نگاهم میکنه
تهیونگ : جیمینا؟‌ .... مینی بیداری؟!
سعی می کردم عادی و آروم نفس بکشم تا نفهمه بیدارم
دستشو روی گونم گذاشت و آروم نوازشم کرد
تهیونگ: خواب های خوب ببینی عزیزم
دستشو برداشت و پتوی روم رو مرتب کرد و بیرون رفت
نشستم و نیشخندی زدم
جیمین: هووم بجای اینکه از این ور اون ور چیزی که ازم مخفی کردین رو بفهمم قراره از زبون خودتون کشفش کنم

در رو به آرومی باز کردم ولی صدا ، خیلی ضعیف بود انگار اصلا تو نشیمن نبودن
پاور چین رو نوک انگشتام بیرون رفتم ولی هیچ کس نبود اخمی کردم ممکنه تو یکی از اتاقا باشن

اولین اتاق ،اتاق جیهوپ بود گوشمو چسبوندم به در با نیومدن صدایی بازش کردم ولی نبودن
یکی یکی به همین ترتیب اتاق هارو چک کردم ولی تو هیچ کدوم نبود
جیمین: دود شدن رفتن هوا؟ اتاق ها هم که نبودن کجا...اوه .... سالن ورزش

درش کاملا بسته بود به خاطر عایق صدا بودنش هم هیچ صدایی نمی اومد
با یادآوری بالکنش سریع پا تند کردم
بالکن اتاق کوک به بالکن سالن تمرین وصل بود
پس از همون جا رفتم تو و کنار در کاملا بازش زانو زدم میتونستم واضع صداشون رو بشنوم





ویو اعضا

جیهوپ : چه دلیلی واسه نگه داشتنش تو خونش داره
تهیونگ : هر چی که هست خوب نیست
کوک : این موضوع داره بد جور رو اعصابم راه میره یعنی حتی ذره ای شک نکرده بهش؟ رفتاراش کاملا ضد و نقیض هم هست یه روز خوبه یه روز بد
تهیونگ: آره برای منم سواله؟ سو آدم عجیبیه
جین نگاهی به نامجون کرد که عمیقا تو فکر بود
جین: به چی فکر میکنی ؟
آهی کشید و با درموندگی لب زد
نامجون: یه حدثی دارم
یونگی: چیزیه که به مزاج ما خوش نمیاد نه؟
جین: بگو می‌شنویم
نامجون: کارایی که تا به الان کرده حرف هایی که
صبح گفت فقط و فقط میتونم به یه نتیجه میرسم .... فقط امیدوارم اون نباشه ولی....
کوک : و اون چیه
نامجون : سو... آااااح خدای من...سو عاشق جیمینه
با جمله نامجون نفس های همشون برای لحظه قطع شد
حتی پلک زدن هم براشون سخت شد
با بلند شدن داد کوک به خودشون اومدن
کوک : اوهااااااااا ...نه دیگه ...
تهیونگ: امکان نداره
جین : محاله اصلا با عقل جور در نمیاد
جیهوپ: پس کارایی که کرده چی ؟
نامجون: نمی دونم
آهی کشید و چیزی نگفت خودش میدونست حدث مسخره ایه ولی هر جور که حساب می‌کرد جزء این به نتیجه‌ی دیگه‌ای نمی‌رسید و متنفر بود از چیزی که بهش فکر میکنه

با سکوتی که شد یونگی پوزخندی زد و جلوی پنجره ایستاد و خیره به شهر زیر پاش با آرامش عجیبی لب زد
یونگی: باید دربارش به جیمین بگیم
قبل اینکه اعتراض بقیه رو بشنوه خودش حرف خودش رو رد کرد
یونگی : نمی تونیم میدونم

چشماش رو بست خوب می تونست که تو افکار اون عوضی چی میگذره و این براش خود جهنم بود
با صدایی که از بالکن شنید چشماش رو باز کرد
یه قدمی که با در فاصله داشت رو طی کرد و نگاهی به بیرون انداخت با ندیدن چیزی دوباره داخل شد
با بلند شدن کوک همه سر ها سمتش چرخید
جین: کجاااا؟
کوک : دیگه نمی تونم تحمل کنم ، دیگه بسه ، میرم با سو حرف بزنم
جیهوپ: دیونه شدی
کوک: آااااره دیونه شدم دیگه نمی تونممممم میفهمین دیگه بسه اااااگه میخواد یکی رو بکشه یا مسموم کنه بااااا جون و دل حاظرم بپذیرم فقط دست از سر جیمین من ، بردااااااره نمی تونم دیگه این وضعیت رو تحمل کنم کافیه
یونگی : صداتو بیار پایین چته داد میزنی ، هممون خسته‌ ایم ، بریدم از این وضعيت فقط تو نیستی جئون
کوک : چه غلطی بکنم پس... مگه جزء داد زدن و زجر کشیدن میتونم کار دیگه ای بکنم هاااان ؟ فقط می تونیم بشینیم و پر پر شدن عشقم رو ببینم
تهیونگ: بسه کوک
کوک : چی بسه ؟ چیییی؟ اصلا ما عاشقیم ؟ به این میگن عشق آخه؟ مثل بزدلا میشینم و هر کاری اون عوضی میگه میکنیم
تهیونگ با عصبانیت بلند شد روبه روی کوک ایستاد
تهیونگ: چه غلطی کنیم هاااان ؟ اگه پامون رو کج بزاریم همه چیز تمومه ،نه عشقی میمونه نه کسی که عاشقشی فهمیدی
جیهوپ: خفه شید دیگه چه خبرتون هااااان ، اگه قراره داد و بیداد کنید همه پاشیم داد بزنیم دیگهههههه
با صدای شکستن چیزی و داد نامجون همشون ساکت شدن و نگران بهش نگاه کردن
نامجون : کافیههههههه
چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید
نامجون : هممون خسته ایم خیلی زیاد ولی الان موقع جا زدن نیست یکم ، فقط یکم دیگه تحمل کنید تموم میشه باشه
یونگی با برداشتن دستمال ، سریع کنار نامجون نشست و دست زخمیش رو بست
نامجون : باشه هممون آرومیم مگه نه پسرا؟
با تاکید بقیه دوباره نگاهش رو نامجون داد

یونگی : یعنی واقعا لازم بود تو دستت بشکونیش مرد حسابی
نامجون: هوووف خودمم نفهمیدم چه جوری شکست
کوک کنار پای نامجون نشست و با صورتی در هم به دست خونیش نگاه کردم
آهی کشید و با شرمندگی سرش پایین انداخت
کوک : نمیخواستم عصبانیت کنم معذرت میخوام
لبخند بی جونی زد و با دست سالمش موهاش رر به هم ریخت
نامجون : چیزی نیست باشه !
آهی کشید و گوشیش رو برداشت تا پیامی که براش اومده رو چک کنه
بادیدن اسم سو پوزخندی زد انتظارش رو داشت حتی تا الان هم زیادی دیر کرده بود
پیام : تقاص کارتون رو بد پس میدین اونم با جیمین :)
اخمی کرد از عصبانیت قفسه سین به شدن بالا پایین میشد
یونگی که متوجه حال نامجون شر سمت گوشیش خم شد و با دیدن پیام سو چشمی چرخوند
یونگی : بزار به پارس کردنش ادامه بده نامجونا از یه سگ فقط همین انتظار میره






جیمین ویو

در اتاق رو بستم و با تکیه دادن بهش روی زمین سر خوردم
کم مونده بود منو ببینه
آخه وقتی داری یواشکی کاری میکنی چرا حواست به دست و پات نیست
نفس عمیقی کشیدم و به رو به روم نگاه کردم
چیزایی که شنیدم برام قابل حضم نیست
امکان نداره نه .... عاشق شدن سو
عشقش به من
دستمو رو سرم گذاشتم انگار دارن تو سرم میخ فرو میکنن
مطمئنم این فقط بخشی از چیزیه که ازم مخفی میکنن یعنی بقیش چی میتونه باشه
خدای من دیگه بیشتر از ابن رو نمی تونم واقعا نمیتونم
صبکن گفت اتفاقات صبح
جیمین : یعنی صبح دقیقا چی شده بود
سریع بلند شدمو با برداشتن گوشیم و با پیدا کردن اونی که میخوام زنگ زدم
بیون : بله
جیمین: سلام
بیون : اووووه سلام جیمینا چی طوری پسر
جیمین: ممنونم آاام بیون بهم یه لطفی میکنی
بیون : البته
جیمین: فیلم دوربین مداربسته اتاق تمرین رو میخوام برای امروز صبح
بیون: باشه ولی مشکلی پیش اومده
جیمین: بعدا بهت میگم ، کی به دستم میرسه
بیون : الان که خونم ولی فردا صبح بهت میرسونم
جیمین: باشه ممنونم رفیق
بیون :خواهش پس فعلا
قطع کردن و رو تخت نشستم امیدوارم کار درستی کرده باشم
جیمین : ببینم صبح چی شده !!!!
دوباره با تکرار شدن حرف نامجون تو سرم آهی کشیدم
سو عاشق منه ،چه طور آخه
اصلااااا چرا نفهمیدم چه جوری متوجه نشدم
آخه تا به حال کار عجیبی نکرده که فقط .... فقط...
جیمین : وااااااای خدای من
یعنی اون همه توجه ، نگرانی ، رسیدگی های زیادش بهم
دستمو محکم به پیشونیم کوبیدم
آره خوب الان که بهش فک میکنم رفتاراش آنچنان هم عادی نبوده
مدام تاکید داشت که خودش لباسم هامو رو تنم درست کنه و لمس های گاه و بی گاهش که به بهانه مرتب کردن لباسام بوده
این کار هارو منجر کای هم می‌کرد ولی برای همه اعضا
سو تاحالا واسه اعضا کاری کرده ؟ نه نکرده
نمیدونم ، تا حالا ندیدم جز حرف زدن باهاشون کاری کرده باشه
بلند شدم و چنگی به موهام زدم
جیمین: من...من بازیچه چه آدمی شدم آخه
دلم می‌خواست داد بزنم دونه به دونه کارایی که کرده داره جلوی چشمام میاد
لمس هاش حرف هاش
یعنی هیچ کدوم برای کارش نبود عشقش بوده یا بهتره بگم هوسش
بغضم گرفته دلم می‌خواست داد بزنم
منو هدف هوس هاش کرده
جیمین : من .... منه احمق چه طوووور نفهمیدم چه طووووری نفهمیدم آخه خدااااایا هق...هقققق
آااااااااح چه ط...طور ...هققق
چرا آخه چرا متوجهش نشدم چرا هیج وقت نمیتونم آدم هارو بد تصور کنم
مشت هامو رو پام کوبیدم
حقت همینه احمق ، اعتماد کورکورانت جوابش همین میشه

بعد کمی آروم ‌شدنم و خوابیدن حرص و گریه مزخرفم و بینیمو بالا کشیدم و روتخت دراز کشیدم
جیمین: کاش انقدر ساده لوح نباشی پارک جیمین




__________________________________
سلااااااااااااااام به همگی 🦋🐣
حالتون چه طوره😁

من اومد با یه پارت جدید
جیمین داره کم کم متوجه میشه
یعنی عکس العملش موقع دیدن فیلم چیه؟
ولی واقعا دلم برا جیمین شکست پسر نازم😭😭😭😭😭💔💔💔💔
آااااخ جیمینم😭

اعضا جه جوری دارن سختی میکشه و عذاب میکشن💔🤧

فعلا تا پارت بعدی
وت و کامنت یادتون نره خوشگلا 💜
راستی حتما عضو چنل هم بشین که خیلی از خبر ها یا اسپیول هارو اونجا میزارم

https://t.me/btsarmyficnazii
اگه نشد به آیدیم پیام بدین براتون لینک بفرستم
@BTS_Angel_army

💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕





Continue Reading

You'll Also Like

308K 38.2K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
1.8K 295 4
چی میشه اگه یه پسر عاشق پدرش بشه؟ اونم پدری که از پسرش متنفره و اون رو مقصر مرگ و از دست دادن عشق زندگیش میدونه! جونگ‌کوکی که همه میدونن چقدر تو کلان...
5.5K 767 9
𝐌𝐢𝐥𝐤𝐲 𝐭𝐞𝐚 __________________𑁍________________ تهیونگ و جونگ کوک زوجی که حدود یک ساله باهم ازدواج کردن و عاشقانه همو دوست دارن اما مدتیه که ا...
28.3K 4.6K 56
دا ×ستان راجب یه گروه چهار نفرس به اسم (Devils)که متشکل از چهار تا پسر که تازه به مدرسه شبانه روزی چودامدونگ اومدن و یه عضو جدید بهشون اضافه میشه...