‌𝑨𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢

By Theaurrora

25.7K 5.5K 6.4K

مینهو خوناشام نود ساله که طلسم شده و تنها راه شکستن طلسمش؛ نوشیدنِ خون شاهرگ معشوقشه تا جایی که معشوقش جونشو... More

معرفی
Part1(افسانه خوناشام ها)
Part2(آرورا)
Part3(نگاه پوچ)
Part4(نفرین)
Part5(خوشحال زندگی کن)
Part6(گل های پیچک آبی)
Part7(سیبزمینی داغ)
Part8(خون)
Part9(دنیای بی رحم)
Part10(حسادت؟)
Part11(کفش های باله)
Part12(مصیبت بزرگ)
Part13(رهایی از زندان)
Part14(آرامشِ وجودت)
Part15(بوم نقاشی)
Part16(ستاره آسمونم باش)
Part17(درد های پنهان شده)
Part19(اولین بوسه)
Part20(دوستت دارم)
Part21(روز به یاد موندنی)
Part22(پسری که از درون مُرد)
Part23(خورشید و آسمون)
Part24(یک موفقیت کوچیک)
Part25(شروع رقابت)
Part26(دشت بابونه)
Part27(کودک درون)
Part28(صاحب من)
Part29(به عشقت بیمارم)
Part30(آجوشی)
Part31(شانس)
Part32(عطر دلپذیر ارکیده)
Part33(خون شیرینت)
Part34(تا ابد مال من باش)
Part35(سیلور شادو)
Part36(پسر دریا)
Part37(چشم های سرد)

Part18(الهه طلوع من)

731 174 248
By Theaurrora


سعی میکرد جلوی اشک هاشو بگیره. فلیکس دل به مردی داده بود که حالا با بی رحمی پسش میزد.
باید چیکار میکرد؟ یعنی باید ازش فاصله میگرفت؟
نمیدونست...
هوانگ هیونجین بی رحمانه قلبشو شکونده بود.
جیسونگ بعد از اینکه امتحان ریاضیشو تقریبا قهوه ایی کرد با حرص از کلاس بیرون اومد.
نمیدونست امسال میتونه ریاضیو پاس بشه یا نه.
ده دقیقه از تموم شدن امتحانشون میگذشت.

جیسونگ بی هدف توی حیاط میچرخید تا فلیکس رو پیدا کنه اما معلوم نبود اون پسر کجا بود.
ناگهان با دیدن جسم کوچیکی که زانوهاشو تو خودش جمع کرده سمتش قدم برداشت.
-"فلیکس؟خودتی؟چیشده؟نکنه ریاضی رو خیلی خراب کردی؟"
فلیکس سرشو بالا اورد و با بغض زمزمه کرد:"نه...چیزی نیست..خوبم..یه کم احساس سردرگمی میکنم"

جیسونگ کنارش زانو زد و اشک های فلیکس رو از روی صورتش پاک کرد:"ببینم...نکنه خانوادت فهمیدن تو توی گلفروشی کار میکنی که نشستی گریه میکنی؟"
-" جیسونگ...چرا انقدر دلیل های مسخره به ذهنت میرسه'
-"خوب چون تو بهم نمیگی چیشده"

فلیکس از جاش بلند شد و با اینکار جیسونگ هم متقابلا رو به روش ایستاد.
فلیکس لبخند کوتاهی زد و زمزمه وار گفت:"تو خودت کلی مشکل داری تو زندگیت... چرا باید سفره دلمو برات باز کنم و حالتو بدتر کنم؟"
-" دیوونه..خودت بهم گفتی دردامو تو خودم نریزم اونوقت تو..."

-"نه...جیسونگ تو همیشه درداتو توی خودت میریزی ولی من فقط این یک مورد رو نمیتونم فعلا به زبون بیارم... الان نیاز دارم یه کم تنها باشم و فکر کنم"
فلیکس گفت و جیسونگ زمزمه کرد:"مطمئنی خوبی؟"
-"اهوم..."

جیسونگ با حس درد بدنش چهرش در هم رفت و خطاب به فلیکس گفت:"پس من میرم تو کلاس.. چیزی خواستی یا حرفی خواستی بزنی حتما بیا پیشم من سر و پا گوشم"
فلیکس هومی زیر لب گفت و به دور شدن جیسونگ خیره شد.

حقیقتا فلیکس نیاز به تنهایی داشت تا بتونه این قضایای دردناک رو حضم کنه و باهاشون کنار بیاد.
اما آیا واقعا میتونست از هیونجین بگذره؟
جیسونگ وارد سالن مدرسه شد و خواست وارد کلاسش بشه.
-"هان جیسونگ کجاست؟"
همین حین با شنیدن اسمش سرشو برگردوند و به مینهویی خیره شد که داشت بین همکلاسی هاش دنبالش میگشت.

لبخندی زد و دوان دوان سمت مرد قدم برداشت.
مینهو عینک گرد مطالعشو به چشم هاش زده بود و جیسونگ اعتقاد داشت اون مرد دوبار زیبا بود.
یک بار بدوت عینک، یک بار با عینک.

-"دنبال من میگردین اقای لی؟"
مینهو با شنیدن صدای پرانرژی جیسونگ سمتش چرخید و لبخند زد.
جیسونگ متوجه بود مرد این روز ها بیشتر لبخند میزنه.
سمتش قدم برداشت و تا اینکه مچ دستش بین انگشت های مینهو زندانی شد
-"با من بیا به سالن رقص"

جیسونگ پشت سر مینهو حین اینکه انگشت های سرد مرد روی دستش کشیده میشد قدم برداشت.
متعجب بود..
چرا مینهو میخواست ببرتش اتاق رقص؟
شاید بازم قرار بود مجورش کنه صد تا شنا بره.
خواست چیزی بپرسه که به سالن رقص رسیدن.
مینهو در سالن رو بست جیسونگ متعجب زمزمه کرد:"اقای لی؟ باید چیکار کنم؟"

مینهو به آرومی روی صندلی نشست و به جعبه های کنار سالن اشاره کرد
-"برو و اونارو چک کن"
جیسونگ گیج سمت جعبه ها رفت بازشون کرد.
با دیدن لباس حریر و توری هینی کشید و با ذوق بهشون خیره شد.
-"خدای من!!"

زیر لب زمزمه کرد و دستشو روی لباس سفید کشید.
خیلی زیبا بود.
-"ا..این برای منه؟"
جیسونگ گفت و مینهو سرشو تکون داد:"البته! پس بپوشش... میخوام برای من بپوشیش و باهاش برقصی.‌ میتونم تصور کنم تو داخل این لباس چقدر خواستنی میشی"
جیسونگ ریز خندید و نیم نگاهی به مینهو انداخت:"ا..اینجا لباسامو در بیارم؟"

محض رضای خدا جیسونگ چطور میتونست جلوی مینهو وقتی که داشت بهش خیره نگاه میکرد لباساشو در بیاره؟
اونم وقتی که تمام تنش الان پر بود از کبودی!

مینهو که منظور جیسونگ رو خوب فهمید سرشو به جهت مخالف چرخوند تا جیسونگ به راحتی لباساشو عوض کنه.
جیسونگ با ذوق مشغول پوشیدن لباس مخصوصش شد و دقیقه ایی بعد کفش های بالشو به پا کرد.
-"عام... من...حاضر شدم"

مینهو نفسشو محکم بیرون داد و سرشو سمت جیسونگ برگردوند.
همین کافی بود مغزش ناگهانی ارور بده و لب هاش از شدت شگفتی از هم فاصله بگیره!
اون پسر....
چرا باید تو اون لباس انقدر زیبا میشد؟
بدن خوش تراشش، دست های ظریف و اون انگشت های باریک، پاهای زیبا و چشم های اقیانوسیش ترکیب رویایی و آبی رنگی رو پدید اورده بود.
لباس حریر سفید رنگش حتی پوست سفیدش رو بیشتر به نمایش میذاشت.
مینهو قسم میخورد پرتره ایی زیبا تر از پسر رو به روش تاحالا ندیده.

چشم های آبی جیسونگ زندگی مینهو رو ازش گرفته بودن...جوری که مینهو فکر میکرد زندگیش به گودال‌های آبی رنگ ساحلِ نگاهش وابستست.
دریای آبی چشمای جیسونگ، دلیل خوبی برای غرق شدن های مینهو بود.

اون پوست برفی رنگش باعث میشد مینهو فکر کنه جیسونگ واقعا از چی ساخته شده که انقدر زیباست؟
شاید خدا حین آفریدنش از جادوی بهشت توی قلب پسرک دمیده.
نمیدونست... فقط فهمیده بود چهره جیسونگ داشت کم کم از سفید برفی، به سرخی گل های رز تغیر رنگ میداد.
پسرک زیر نگاه مینهو داشت ذوب میشد.
-"تو...واقعا مثل یک قوی سفید تو دل اقیانوس زیبایی جیسونگ"

مینهو نتونست از پسر تعریف نکنه. جیسونگ که اولین بار بود همچین چیز هایی رو از زبون مینهو میشنید آب دهنشو محکم قورت داد. احساس میکرد پروانه ها از پیله هاشون خارج شدن و توی شکمش دارن پرواز میکنن.
مینهو ظبط کوچیک کنار پاش رو روشن کرد و با پخش شدن موزیک کلاسیک دریاچه غو، با لبخند به آرورای رو به روش خیره شد.

-"برای من برقص..."
مینهو گفت و جیسونگ هول کرده زمزمه کرد:"و..ولی اقای لی..."
-"برای من برقص جیسونگ..بذار با هر تکونی که به پاهای زیبا و دست های ظریفت میدی بپرستمت..مثل مسیحی که خداشو میپرستید"
صدای اهنگ ملایم توی سالن اکو میشد و حرف های زیبای مرد دلیلی میشد که پاهای جیسونگ بی هدف به حرکت در بیان.

هرچند بدن جیسونگ هنوزم به خاطر حادثه دیشب درد میکرد اما دست هاشو تکون داد.
همونطور که مینهو گفته بود، جوری بدنش رو همراه با ریتم زیبای اهنگ حرکت میداد تا مینهو بپرستتش.
و مینهو رو به روش فقط یک قوی زیبا میدید که روی موج های کوچیک دریاچه داشت میرقصید.
مثل فرشته بی بالی بود که با هر چرخش میخواست پرواز کنه اما بال هاشو چیده بودن.

کبودی های بدن جیسونگ از زیر حریر سفید رنگ کاملا مشخص بود و از چشم مینهو دورنموند.
اون پسر چی تو وجودش داشت که با اینهمه کبودی روی بدنش؛ هنوزم دلفریب و زیبا به نظر میرسید؟
چطور این همه زیبایی تو وجود این پسر جای گرفته بود؟

جیسونگ حین اینکه با ریتم اهنگ میرقصید چشم های آبیشو زوم‌چشم های مشکی مینهو کرد.
اونجا بود که مینهو حس کردی چیزی درونش در حال تغییره!
قلبش مثل قبل نمیتپید بلکه یک تپش جا مینداخت.
وقتی جیسونگ بهش خیره شد و حین چرخش لبخند زد،مینهو با چشم هایی پر از عشق به آرورای زیباش نگاه میکرد و تحسینش میکرد.

جیسونگ عاشق این نگاه های مینهو بود.
جیسونگ دقیقا همون خورشیدی بود که طلوع میکرد و قلب تاریک مینهورو روشن میکرد.
پسرک تمام حرکات زیر مینهو رو زیر نظر داشت. اون‌مرد حتی پلک هم نمیزد و با شگفتی بهش خیره شده بود. این باعث شد جیسونگ کمی خجالت بکشه ولی از طرفی خوشحال شد. چون کارشو داشت خوب انجام میداد.

حین اینکه میرقصید خودشو به مرد نزدیک کرد‌.
مینهو با لبخند به حرکات غیرقابل پیش بینی جیسونگ خیره شد تا جایی که انگشت های جیسونگ دور مچ دستش حلقه شد و مینهو رو از صندلی بلند کرد.
جیسونگ چیزی نمیگف، فقط لبخند میزد و باهمون لبخند مینهورو به رقص دعوت کرد.

مینهو همراه اون آهنگ کلاسیک ریتم گرفت و دست هاشو دور کمر پسر حلقه کرد.
جیسونگ همونطور که لبخند به لب داشت‌با دلبری و ظرافت، هم قدم با مینهو میرقصید و عطر گیلاسی تنش مینهورو مست وجودش میکرد.
خال بوسیدنی روی گونش و خط خنده روی صورتش وقتی به مینهو لبخند میزد، یکی از قشنگ ترین پرتره های جهان بود.
اصلا اون پسر برای مینهو بوسیدنی ترین موجود جهان بود.

همین حین اهنگ به پایان خودش رسید و حرکات پاهاشون همراه اهنگ کم تر و کم تر شد تا جایی که سکوت اتاق رو فرا گرفت.
و حالا فقط صدای نفس زدن هاشون تو سالن میپیچد.
مینهو دستشو دور کمر جیسونگ گذاشت و پسر رو به خودش نزدیک تر کرد.
پیشونی هاشون حالا به هم تکیه داده بودند و لب هاشون یه سر سوزن باهم فاصله داشت.

جیسونگ با چشم های مظلوم و درشتش چند بار پلک زد و متعجب به حرکات مرد خیره شده بود.
دست های مینهو از کمرش بالا اومد و لای موهاش کشیده شد، به نرمی موهاشو نوازش کرد و لبخند گرمی روی لب های جیسونگ شکل گرفت.
-"چرا وقتی انقدر کاکائو دوست داری بوی شکوفه گیلاس میدی؟"

مینهو گفت و جیسونگ متعجب به لب های درشت مرد که با هر حرفی که میزد نرم لب هاشو لمس میکرد، خیره شد.
دلش میخواست اون لب هارو ببوسه؟
مطمئن نبود اما نفس های داغ مینهو که روی گونه هاش فرود میومد، باعث میشد سرش گیج بره و کنترلشو از دست بده.

بی هیچ حرفی به هم خیره شده بودن و انگار مینهو نمیخواست جیسونگ رو تا زمانی که خود پسر رضایت نداده ببوسه.
دست های مینهو روی گونه بی نقص جیسونگ نشست و با انگشت شصتش به نرمی گوشه لب جیسونگ رو لمس کرد:"هیچ وقت دیگه پوست لباتو نکن آرورا.."

-"آرورا؟"
مینهو لبخند زد و گونه پسر و زیر چشمشو رو نوازش کرد:" میدونی در یونان باستان، به الهه‌ی طلوع و سحر چی میگن؟ بهش آرورا لقب دادن. یعنی اگر روزی نباشی،من دیگه روزهام شروع نمیشه،دیگه هیچ شروع و پایانی معنی نداره. تو آرورای منی...تو قطعا الهه طلوعی... مثل خورشید یهو توی آسمون ابری قلبم ظاهر شدی... میدونی؟"

دستشو روی بدن جیسونگ که از پشت اون لباس توری کاملا مشخص بود کشید و زمزمه وار گفت:"دلم میخواد دست کسی که با این بدن زیبا همچین کاری کرده رو بشکنم. ولی آرورا، تو حتی با این کبودی ها هم پرستیدنی ایی"

هردو در سکوت به هم خیره شدن و مینهو سرشو جلوتر برد اما با شنیدن صدای باز شدن در، هردو از آغوش هم بیرون اومدن
-"اقای لی... مدیریت گفتن که بهوتون خبر بدم باهاتون کار دارن"

یکی از بچه های کلاس بود که مزاحم خلوتشون شده بود. مینهو نگاهی به جیسونگ انداخت و با صدای بهشتیش گفت:"برو توی اتاقم و منتظرم باش.."
و بدون هیچ حرفی از سالن بیرون رفت.
جیسونگ هنوز تو شوک بود... شوک اون حرف های قشنگ که از بین لب های مینهو بیرون میوند. شوک اون چشم های سرد که با احساس و شیرین نگاهش میکردن.
احساس میکرد یک چیزی رو جا گذاشته بود. حس میکرد چیزی ازش گم شده. درسته اون قلبش بود..قلبشو تو چشم های کهکشانی مینهو گم کرده بود.

با قدم های بلند وارد اتاق مینهو شد و تصمیم گرفت لباس های بالشو در بیاره.
بعد از اینکه دوباره یونیفرم مدرسشو پوشید، نگاهی به اطراف اتاق انداخت.
همه جا مرتب بود و عطر قهوه مثل همیشه توی اتاق میپیچید.

هرجا که مینهو بود بوی قهوه میداد.
لبخندی زد و سمت صندلی مینهو قدم برداشت و پشت میزش نشست.
نگاهی به قاب عکس گربه هاش روی میز انداخت و خندید.
کمی خاک گرفته بودن پس جیسونگ با آستین لباسش خاک روی قاب عکس رو تمیز کرد.
به کشو های میز نگاهی انداخت و کنجکاو زمزمه کرد:"چرا اخه انقدر کشو باید داشته باشه؟"

یکی از کشو هارو فقط محض کنجکاوی باز کرد که با دیدن شیشه کوچیک قرمز رنگ، متعجب بهش خیره شد
-"این دیگه چیه؟"
از جاش بلند شد تا بیشتر بتونه شیشه ایی که توش مایع قرمز رنگی بود رو برانداز کنه.
دقیقه ایی بعد نیشخندی زد:"اوه اقای لی چرا باید مشروب بیارین توی مدرسه؟ این خلاف قانون نیست؟"

در قوطی رو باز کرد تا جرئه ایی ازش بنوشه.
نمیخواست مست کنه فقط میخواست ببینه سلیقه مینهو چطوریه و اون چه مشروبیه که انقدر غلیظه.
اما همین که به لباش نزدیک کرد با حس بوی بدی، چهرش تو هم رفت و دوباره به اون شیشه خیره شد.

-"این دیگه چه کوفتیه!چرا بوی بد میده؟"
کنجکاو با خودش زمزمه کرد و چون چیزی ازش نفهمید درشو بست .
کمی فکر کرد و ناگهان متوجه شد اون بو، بوی خون بود!
-"آه...شاید خیلاتی شدم... چرا اقای لی باید شیشه خون نگه داره اخه...پس این چیه..."

داشت با خودش کلنجار میرفت که با باز شدن در تو جاش پرید و سریع شیشه رو پشت سرش قایم کرد.
-"داشتی چیکار میکردی؟"
لحن‌محکم مینهو بدنشو کمی لرزوند و باعث شد لو بره که چیزی پشت سرش پنهان کرده.
-"چی پشتت قایم کردی؟ حرف بزن جیسونگ!"

_________

لباسی که جیسونگ باهاش رقصید*
_________

خبببب امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه. از الان بگم که پارت بعد قشنگگ قراره غش و ضعف کنین پس آب‌قند و جعبه دستمال کاغذی کنارتون باشه.
و اینکه یه خبری بهتون بدم. دیروز تو دیلیم گفتم پس اینجا هم میگم تا همتون باخبر بشین. انگشتای بنده جدیدا خیلی میلرزن و حقیقتا نمیدونم دلیلش چیه. برای همین از هفته بعد شاید یک پارت اپ کنم سعی میکنم صفحه هارو بیشتر بنویسم. ویو ها خیلی بالاست ولی ووت حتی به نصفشم نمیرسه... با این انگشتای لرزونی که مینویسم انتظار دارم یه جورایی زحمتام جبران بشه:) من ادمی نیستم که برای پارت ها شرط بزارم چون نمیخوام اذیت بشین. پس لطفا ووت یادتون نره. مرسی از همه اونایی که ووت و نظرمیدن. دوستتون دارم قلبای آبی💙">
بیگ هاگگگ~

Continue Reading

You'll Also Like

2.5K 261 4
یونجون و سوبین تصمیم میگیرن برای ادامه‌ی رابطشون باهم حرف بزنن. [ترجمه شده] [داستان ورژن نورن، تهکوک و یونمین هم داره. لطفا شیپ موردعلاقه خودتون رو ا...
1.8K 262 3
سه شاتی چانگلیکس~ ●●● Romance , Mpreg ○○○ +مگه نگفتم فعالیت زیاد برات خوب نیست _ولی...من...نمیخواستم همه مسئولیت ها روی دوش تو باشه
54.2K 7.1K 34
🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامعلوم 🕯نویسنده: جیهو 🕯کاپل ها: تهکوک/سپ...
2.1K 397 12
سلام من هان جیسونگ هستم. بیست‌ و سه سالمه و شش ماه پیش مادر و پدرم رو توی تصادف از دست دادم. تک فرزندم و هیچ دوستی ندارم. منزوی و بدبختم و هیچ‌جا هیچ...