جیمین ویو
نفهمیدیم چی طور خودمون رو به بیمارستان رسوندیم و الان جلوی در اورژانس هستیم تا دکتر بیاد بیرون
از یکی از پرستار ها حالش رو پرسیدیم و جوابی که گرفتیم مثل خنجری بود که داشت قلبم رو تیکه تیکه میکرد
پرستار : متاسفانه آقای کیم دو بار ایست قلبی داشته و ضربه بدی به سرش خورده و خون ریزی مغزی و داخلی داره و متاسفم که اینو میگم ولی باید خودتون رو برای هر چیزی آماده کنید
و این یعنی من دارم از دستش میدم من دارم زندگیم رو از دست میدم
اگه بلایی سرش بیاد اگه از اون اتاق عمل زنده بیرون نیاد منم باهاش میمیرم
قلبم داشت از سینم بیرون میومد با پشت دستم اشکام رو پاک کردم ولی فایده ای نداشت چون جاشون رو اشکای تازه میگرفت
به دیوار تکیه دادم سر خوردم و آروم رو زمین نشستم سرمو روی زانوهام گذاشتم و دستمو رو دهنم تا صدایی ازم در نیاد
هق هق هام و گریه هام دیگه دست خودم نبود نمی دونستم
الان چی میشه .... اگه بلایی سرش بیاد چه غلطی کنم
با بغل شدنم توست یونگی به لباسش چنگ زدم متقابلا بغلش کردم
یونگی : چیزیش نمیشه نه ؟
سرمو از سینش بیرون آوردم با دیدن صورت خیسش قلبم فشرده شد نباید گریه کنه
تند تند سرمو تکون دادم
جیمین: معلومه که نمیشه اون تایگر منه چیزیش نمیشه باشه
یونگی: ج...جیمین ، من ناراحتش کردم
جیمین: ششششش
آروم اشکاش رو پاک کردم دیدن گریه کردنش بیشتر از قبل منو می ترسوند هر کی گریه کنه یونگی آدمیه که خیلی سخت گریش بگیره و الان اون داشت پشت سر هم اشکای مرواریدیش رو میریخت
ناخداگاه صورتمو نزدیکش بردم تردید داشتم نمی دونم کار درسته یا نه ولی دلمو به دریا زدم گونش رو آروم و طولانی بوسیدم
تو همون حالت گونم روی گونش چسبوندم و زیر گوشش زمزمه کردم
جیمین: اون قوی تر از هر کسیه یونگی ولی اگه این طوری به گریه کردن ادامه بدی قول نمیدونم بتونم گریه هام رو کنترل کنم بیمارستان رو سرم نزارم باشه
نفس های گرمش برام آرامبخشی بود که به رگ هام تزریق میشد
با حس خیسی رو گردنم چشمام رو از حسش بستم چند باری پشت سر هم گردنمو بوسید و سرشو تو گردنم فرو کرد
با گرفته شدن باسنم چشمام گرد شد تا به خودم بیام تو یه حرکت از زمین برداشت روی پاش نشوند و دوباره سرشو تو گردنم برد و دستاش دور کمرم حلقه کرد
آب دهنمو قورت دادم این دیگه چه کاری آخه
جیمین : ی...یونگی
یونگی: همین جوری بمون
جیمین : این یکم ی...یه جوریه ، ممکنه کسی ببینه
یونگی: برام مهم نیست
چیزی نگفتم و با تردید دستما دور گردنش حلقه کردم و سرمو رو شونش گذاشتم
تهیونگی من ، عشق من ، عمر جیمین ، خواهش میکنم سالم بمون اگه چیزیت بشه میمیرم
ویو اعضا
نامجون بادیدن شونه های لرزون کوک و دیدن گریه های تک تک اعضا چشماش رو بست
ناراحتی و گریه عزیزانش براش حکم مرگ رو داشت جوری که دلش میخواست قلب بی طاقش رو از سینش در بیاره
کنار کوک رو صندلی نشست و دستشو سمت چونش برد و به طرف خودش برگردوند
کوک که آروم برای خودش اشک میریخت
با دیدن نامجون سیع کرد جلوی خودش رو بگیره دوست نداشت ضعیف دیده بشه میخواست یه تکیه گاه برای بقیه باشه ولی زیاد نتوست دوم بیاره
نامجون بدن لرزون کوک رو تو آغوشش گرفت کمرش رو نوازش کرد تا کمی آرومش کنه
نگاهش رو به بقیه داد جیمینی که تو بغل یونگی بود و جیهوپی که سرش رو شونه پهن جین گذاشته بود و از شدت گریه هایی که کرده بود رنگ صورتش قرمز شده بود
و جین ، جوری که یکم پیش با کمی آروم کردن بقیه به سرويس بهداشتی پنهان برده بود و تا میتونست اونجا گریه کرده بود ولی تنهاییش با اومدن نامجون زیاد دَوم نیاورد
هر دوشون بعد از آروم کردن هم الان کنار بقیه بودن
بوسه ای روی موهای کوک گذاشت عطر خوش موهاش رو نفس کشید و چشماش رو بست
اون باید قوی بمونه تا برای بقیه تکیهگاه باشه
با باز شدن در ها همشون هجوم بردن سمت در
جین : دکتر حالش خوبه
دکتر: همراهان کیم تهیونگ ؟
جیهوپ: بله بله
دکتر : حالش خوبه ، خوشبختانه ضربه ای به سرش وارد نشده ، مچ پاش مو برداشته ، براش آتل بستیم و همچنین چند تا کوفتگی و زخم های کوچیکی برداشته ولی در کل حالش خوبه جای نگرانی نیست
نفسی راحت کشیدن بار بزرگی از رو دوسشون برداشته شد
ولی اگه چیزیش نشده پس اون پرستار چی گفت
نامجون: و...ولی بهمون گفتن حالش خیلی بده و ... و برای هر چیزی آماده باشیم
دکتر: :چی؟!چرا همچین چیزی گفتن
دکتر اخمی کرد و بعد چند ثانیه سکوت به یک باره ابروهاش رو بلا انداخت سری تکون داد
دکتر : اوه حتما اشتباه شده چون یه تصادفی دیگه با اسم کیم داریم برای همین متاسفم
کوک: ممنون آقای دکتر
جیمین: میتونیم ببینیمش؟
دکتر : البته فعلا فقط یک یا دو نفر تون میتونین بیمار رو ببین ، بعد انتقالش به بخش همتون اجازه ملاقات دارید پرستار میفرستم
جیمین: ممنون
با با تعظيمی کوتاهی به هم دکتر رفت
جیمین به دیوار تکیه داد و دستشو روی قلب نا آرومش گذاشت و نفس طولانی کشید
کوک که کنارش بود با دیدنش نگران دستشو روی شونش گذاشت
کوک: خوبی؟
جیمین: آره آره
نامجون: مطمعنی؟ چند ساعت پیش حمله عصبی داشتی باید به دکتر بگیم ممکنه دوباره حالت بد شه
جیمین: اون موند تو چند ساعت پیش نامی هیونگ الان خوبم
جین : اما آخه...
نگاه مطمعنی بهشون کردم که دیگه اسرار نکرد
نامجون: الان کدوممون بریم پیش تهیونگ؟
جیمین و یونگی: میشه اول من برم
نگاهی به هم کردن فقط امیدوار بودن کسی دیگه هم نگه ولی...
کوک : منم می خوام
جیهوپ و جین : منم همین طور
نامجون: پسرا بزارین جیمین و یونگی برن هوم؟
کوک : اما...
نامجون: شرایط یکم متفاوته، تهیونگ به خاطر جیمین بیرون رفت اگه اونو کنارش ببینه حالش بهتر میشه متوجه هستین که چی میگم
خیلی نامحسوس اشاره ای به عشق تهیونگ کرد
نامجون: ویونگی چون باهاش یکم تند حرف زد بیشتر از هممون ناراحت و عذاب وجدان داره باشه
بقیه حرف نامجون رو تایید کردن و دیگه چیزی گفته نشد
با پرستار رفتن و لباس های مخصوص پوشیدن
پرستار : آقایون نمیتونید هر دو باهم برید یکی یکی لطفا
جیمین لبخندی زد و سری برای یونگی تکون داد با تاییدش یونگی با راهنمایی پرستار وارد اتاق شد و کنارش ایستاد و آروم صداش کرد
یونگی : ته ته
آرومچشماش رو باز کرد و با دیدن یونگی لبخند کوچیکی زد بدنش کوفته بود از سر تا نوک پاش درد داشت که به لطف مسکن ها الان یکم کم تر شده بود ولی با دیدن یونگی کلا دردش یادش رفت
تهیونگ : یو..یونگی
پیشونیش رو روی پیشونیه تهیونگ گذاشت از اینکه چشمای بازش رو دید دوباره به زندگی برگشت
یونگی: خوبی ؟
آرومسرش رو تکون داد و چیزی نگفت چند دیگه ای بدون گفتن چیزی فقط تو همون حالت موندن
کمی ازش فاصله گرفت و دستش رو گرفت
یونگی: واقعا خوبی؟
تهیونگ: اوهوم ولی ...تو ...گریه ک...کرد؟
یونگی: وقتی...وقتی گفتن تصادف کردی داشتم... داشتن میمردم
تهیونگ: هی...هیونگ چیزی نیست ...ب...باشه من خوبم
با اومدن پرستار فهمید که زمانش تموم شده
یونگی: باشه عزیزم من دیگه باید برم نمیتونم بیشتر بمونم ولی بیرونم پشت در با یه بار صدا کردنم میام کنارت الان جیمین میاد خیلی نگرانته
تهیونگ: باشه
بوسه کوتاهی روی پیشونیش زد آروم زمزه کرد
یونگی: میدونی که هیونگ چه قدر دوست داره هوووم
تهیونگ: اوهوم م...منم حتی...ب...بیشتر از تو
لبخند از خوشحالی زد و با تکون دادن دستش بیرون رفت
به یک دیقه نرسید که در باز شد و تهیونگ مشتاقانه منتظر جیمین بود ولی با دیدنش حس کرد قلبش یک تپش جا انداخت
چه بلایی سرش اومده بود ؟
چه بلایی سر چشمای خوشگلش اومده بود که رنگ چشماش به سرخی میزد
و چشمای ترش؟
یعنی به خاطر خودش بود
دوباره باعث رنج و گریه عشقش شده بود
با نزدیک تر شدنش واضح تر صورتش رو دید
با وجود چشمای که از گریه کمی پوف کرده بود ولی بازم هم نمیشد منکر زیبایی بی حد و اندازش شد
جیمین برای تهیونگ زیبا ترین الهی روی زمین بود
با رسیدن بهش تنش با ملایمت به آغوش کشیده شد و باعث شد تنش و ترس هایی که تو چند ساعت گذشته تجربه کرده بود رو تو یک آن فراموش کنه
تهیونگ: جیمین
کوتاه و آروم صداش کرد تا توجه پسری که بغلش کرده بود رو متوجش کنه
و با کمی فاصله گرفتن پسر ازش نگاهش رو اول به چشماش بعد به لبهاش دوخت
خنده داره اگه بگه از اینکه دیگه نتونه اون لباهارو ببوسه ترسیده بود
وقتی به خاطر سرعت ماشین به زمین پرتاب شد و بدنش داشت کم کم به خاموشی رو می آورد
ذهنش فقط چهره ۶ نفر رو میدید .... اعضا ...
ولی پرنگ ترین چهره ای که تا آخرین لحظه میدید فقط جیمین بود
جیمین: چرا انقدر بی دقتی ؟ چرا مواظب خودت نبودی؟ با خودت چی کار کردی هان ؟ اصلا واسه چی رفتی بیرون؟ چرااااا؟!!! میدونی مردم و زنده شدم تا ببینمت
تهیونگ: میشه ببوسمت؟؟
جیمین ویو
با بغل کردنش حس دوباره زندگی رو چشیدم
آروم و با دقت بغلش کرده بودم تا دردی بهش وارد نشه
با صدا شدنم ازش فاصله گرفتم و با دیدن چهره خندونش تو یک لحظه همه نگرانی هام جاشون رو به عصبانیت داد
جیمین: چرا انقدر بی دقتی ؟ چرا مواظب خودت نبودی؟ با خودت چی کار کردی هان ؟ اصلا واسه چی رفتی بیرون؟ چرااااا ؟! میدونی مردم و زنده شدم تا ببینمت
تهیونگ: میشه ببوسمت
با چیزی که شنیدم چشمام گرد شد با تعجب تو چشما نگاه کردم و خواستم بلند شم که از گردنم گرفت
دستش فقط رو گردنم بود میتونستم بی حالی رو تو چهرش ببینم برای اینکه به خودش فشار نیاره حرکتی نکردم
تهیونگ : لطفا ....ج...جیمین لطفا
چند بار پلک زدم و آب دهنمو قورت دارم
با فشار خفیفی که به گردنم وارد کرد باعث شد اون فاصله چند ثانتی بینمون رو از ببین ببره
لباش رو لبام گذاشت و آروم بوسید بوسه آرومی بود ولی کم کم شدت گرفت و منم با تمام وجودم داشتم همراهیش میکردم
لب پایینم رو مکید که همین کارو من با لب بالاییش انجام دادم
جوری میبوسید که انگار تشنه لبام بود و با بوسیدنم سیراب میشد
و یه جنگ کوتاه بین زبون هامون
نمی دونم چه قدر گذشته که داشتیم همو میبوسیدم ولی با حس کمبود نفس و خش خش کردن سینم مجبور بودم عقب بکشم چون اون تو این شرایط بیشتر از این نمی تونست ولی اگه شرایط فرق داشت تا آخرین نفسم به بوسیدنش ادامه میدادم
با مکید لب پایینش ازش فاصله گرفتم نفس نفس میزدم ولی اون با یه لبخند بزرگ با چشمای خمارش نگاهم میکرد جوری که دلم میخواست دوباره به جون لباش بیوفتم
بدون هیچ حرفی فقط بهم نگاه میکردیم دستشو روی گونم کشید و لب رو لمس کرد
کم کم داشت چشماش بسته میشد که دستشو روی تخت گذاشتم و با بسته شدن چشماش بوسه روی موهاش گذاشتم
بلند شدم و اطراف رو نگاه کردم با ندیدن کسی نفس راحتی کشید
مطمعنا موقعیت خوبی برای دیده شدن نبود
ولی متاسفانه توسط فردی دیده شده بودن
ویو اعضا
دستشو روی قلبش گذاشت مطمعن بود که همین الان ممکنه قلبش بیرون بیوفته
تهیونگ داشت جیمین رو میبوسید اونم نه به خاطر بازی
یعنی ممکنه تهیونگ اعتراف کرده باشه و جیمین قبولش کرده و این بهترین چیز میتونست باشه شاید این برای بقیشون بد میشد ولی حداقل تهیونگشون میتونست عشقش رو داشته باشه
و تنها چیزی که باعث خوشحالیش شد اینکه وقتی پرستار خواست برای اعلام تمومی وقت بره داخل اتاق ، یونگی با گفتن اینکه خودش میگه وارد اتاق شد و شاهد اون صحنه شد
با شنیدن صدای پا از در فاصله گرفت و نفس عمیقی کشید
با دیدن جیمین سرفه کوتاهی کرد
یونگی: خوبه؟
جیمین: تحت تاثیر داروها بود خوابش برد
همین حرف کافی بود تا تمام خوشحالی یونگی پر بزنه یعنی جیمین چون فک کرده تهیونگ تحت تاثیر دارو بوده بوسیدش و کاری نکردهُ جلوش رو نگرفته چون نخواسته تو اون شرایط اذیتش کنه
بالاخره تو ذهنش مقصر رو داروها میدونست
لعنتی به خوش خیالی خودش کرد و تک خنده حرصی زد
یونگی: آره بالاخره هزار تا دارو بهش زدن روش تاثیر گذاشته
و نفهمید که همین حرفِ خودش چه طور حس خوب جیمین رو از بین برد و تو ذهنش یه حمله تکرار شد
اون فقط به خاطر داروها بوسیدش
جیمین: د...درسته
و هیچ کدوم نفهمیدن چه طور با یک جمله تفکرات هم رو تغیر دادن
دو روزی از اون اتفاق میگذشت
فرداش که همراه تهیونگ برگشتن به اسرار خود تهیونگ یه جشن تولد کوچولو واسه جیمین گرفتن تا از دلش در بیارن
با صدای در از فکر بیرون اومد با بله اجازه ورود داد
جیهوپ: حالت چطوره؟
تهیونگ: خوبم هیونگ
کنارش نشست و با ملایمت دستشو روی شونش گذاشت
جیهوپ: میگم میخوای کمکت کنم بری حموم
تهیونگ: راستش واقعا بهش احتیاج دارم
جیهوپ: اوکی پس پیش به سوی حموم
تهیونگ: نه نه خودم میرم نمی خواد
جیهوپ: چرا آخه خودت تنهایی که نمیتونی
تهیونگ: چیزه ...خوب...
جیهوپ با گرفتن مسئله لبخندی زد و با گرفتن شونه های تهیونگ بلندش کرد اونو با خودش سمت حموم برد
جیهوپ: آدم از هیونگش خجالت میکشه آخه
بعد پوشیدن لباس هاش رو تخت نشست
جیهوپ هم با سشوار بالا سرش اومدم تا موهاش رو خشک کنه
تهیونگ: دستام که سالمه
جیهوپ: حرف نباشه
قبل روشن کردنش یونگی وارد اتاق شد
یونگی: آفییَت باشه تهیونگی
تهیونگ: مرسی
یونگی : جیهوپ شی از این کارا هم بلد بودی ؟
جیهوپ : اگه میخوای تو رو هم ببرم جناب مین
یونگی نگاه چپی حواله جیهوپ کرد
یونگی: الان خواستی لاس بزنی مثلا
جیهوپ: نشد ؟
یونگی: نوچ، نامجون صدات میکنه میخواد کابینتی که شکست رو تعمیر کنه ، من انجامش میدم ، تو برو
جیهوپ: باشه
یونگی: فقط مواظب خودت باش بیب لازمت دارم
با چشمای تنگ شده زل زد بهش
جیهوپ: خوب این لاس بود؟
تهیونگ:هیونگ از لاس گذشت دیگه ، نخ داد که هیج کناف تحویلت داد
چشمی چرخوند و بدون توجه به صدای خنده اون دو اتاق رو ترک کرد
مشغول خشک کردن موهای تهیونگ شد که با به حرف اومدنش خاموشش کرد
تهیونگ: هیونگ اون روز تو بیمارستان یه رویای باور نکردنی دیدم
یونگی که متوجه منظور پسر شد آروم سری تکون داد
یونگی : اگه منظورت بوستون هستش واقعی بود نه رویا
تهیونگ: هااااان ؟
متعجب و شگفت زده سرشو سمت یونگی چرخوند
تهیونگ: ولی آخه اون بدون مخالف منو بوسید چه طور ممکنه
یونگی: آره شاهد بوسه داغ و هاتتون بودم
تو چند ثانیه کوتاه گونه هاش رنگ گرفتن و نگاهش رو دزدید و سرفه کوتاهی کرد
تهیونگ: بعدش چی ؟ چیشد؟
یونگی : من فک کردم اعتراف کردی و اینا ولی وقتی اومد بیرون گفت تو تحت تاثیر دارو ها بودی
اوه کوتاهی از بین لباش بیرون اومد
تهیونگ: م...متوجه شدم
یونگی متوجه گرفته شدنش شد بحث رو عوض کرد
یونگی: ولی تو بوسیدن خیلی خوبی هاااا
سمتش خم شد جوری که صورت هاشون چند سانت فاصله داشت
یونگی : هوم !! انکار هم نمیکنی چه جالب
با باز شدن یهویی در هردو سمت در برگشتن
کوک : اوووووووووه چه به موقع اومدم
در بست و سمتشون اومد خودش رو روتخت کنارشون انداخت
کوک: منم ببوسید
با پس گردنی محکمی که خورد آخس در اومد
یونگی: این روز ها زیادی بی حیا شدی
کوک : به خدا شوخی کردم چرا میزنی
یونگی: خوب حالا چیزی شده ؟
کوک : اومدم واسه غذا صداتون کنم
بعد دستشو رو قلبش گذاشت
کوک : آاااح امروز عشقم آشپزی کرده واسمون ، با اون دستای قشنگش
هر دو خنده کنان بلند شدن و کوک سریع خودش رو به تهیونگ رسوند و از بازوش گرفت تا بهش کمک کنه
تهیونگ: بریم ببینیم عشقمون چی پخته
______________________________________
سلااااااااااام به همهی خوشگلااااااااا🤗
به به چه پاااارت طولانی بود ولی ....
تاحالا انقدر طولانی نشده بود 😁
اوکی بوسه هارو کیف کردین😎😁
یونگی چه ناز با جیمین آرامش پیدا کرد 🥺
چه جوری تهیونگ رو دید و خيالش راحت شد
و بوسه بسیار قشنگمون از ویمین🥵
ولی یونگی و جیمین هر دو چه جوری همو با یه جمله به مسیر های متفاوت کشوندن 😔😪
فقط لاس زنی تهیونگ و یونگی و جیهوپ 🤣🤣🤣
فقط کوک😂
تکیه گاه بودن نامجون و جین هیونگمون 🥰
توجه🔺️
میخواستم بهتون بگم که متاسفانه و بدبختانه ماه امتحانات هستش و ممکنه نتونم آپ کنم اگه هم آپ شد انقدر طولانی نخواهد شد پارت ها کوتاه میشن 🥺
امیدوارم امتحاناتتون رو عاااالی بدین 🥺
تولد تهیونگ بچمه 🥳🥳
تولدتتتتتتتتتتتتت مبااااااااارک پادشاه ما ❤😍
خوب دیگه زیاد حرف زدم
تا پاااااااارت بعدی بای بای😘❤
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
۲۷۳۶ کلمه🤯😁😎