ویو اعضا
همه بودن جزء جیمین
مثل چند روز گذشته هر وقت برمیگشتن خونه جیمین با بهانهی خستگی از پیششون میرفت
تنها زمان غذا خوردن می اومد که اون چند دیقه طول نمیکشید
این موضوع بد جور قلب عاشق اونارو میشکست
توی هر شرایط سیعی داشتن بهش نزدیک بشن و براش توضیح بدن ولی جیمین در کمال آرامش و مهربونی باهاشون برخورد میکرد و با گفتن اینکه درکشون میکنه و مشکلی نیست بدتر حس عذابشون رو بیشتر میکرد
اون خانواده کوچیکه هفت نفرشون که همیشه شاد بود الان حتی نمیشه اسمش رو خانواده گذاشت
کوک: باز تو اتاقشه ؟
تهیونگ: چرا سوالی می پرسی که جوابش رو می دونی!
کوک : نمی دونم
جیهوپ: به نظرتون دیگه ازمون متنفره
نامجون: معلومه که نه مگه میشه همچین چیزی آخه ، مگه نه
دوباره تو حالت افسردگی فرو رفتن که با صدای خنده های ریز ریز یونگی متعجب سمتش چرخید
نامجون: هیونگ خوبی؟
یونگی: آح آره فقط یه چیزی یادم افتاد
کوک : چی؟
یونگی: پارسال همین موقع ها
تک خنده کرد و نگاهش رو به راهرو که انتهاش به اتاق جیمین بود دوخت
یونگی: جامون عوض شده مگه نه
جین: آره
( فلش بک
یک سال پیش)
جیمین با خوشحالی روی صندلی آشپزخونه نشست و با شیطنت به اعضا چشم دوخت
خیلی سخت داشت جلوی خودش رو برای خندیدن بگیره و موفق هم شد
جیمین: اوهم میگم آخر هفته چیکارهاین
یونگی بی تفاوت به چیزی که جیمین پرسید بحث دیگه ای رو شروع کرد که باعث اخم جیمین شد
اما جیمین نمی خواست برنامه هاش رو خراب کنه پس بعد این که بحث داغ و بی ربط اعضا از آب و هوا تموم شد دوباره سوالش رو با صدای بلند تری پرسید
جیمین :آخر هفته چیکاره این پسرا
جونگوک: من میرم دیدن مامان بابام
جین: منم همین طور اگه نرم پوستم رو میکنن
جیهوپ: آخ آخ گفتی یه ماهه نرفتم دیدنشون خوب شد یادم انداختی
تهیونگ: من با وگا قرار دارم
( وگا:اسم اکیپ دوستی تهیونگ )
یونگی: منو نامجون باید رو آلبوم کار کنیم
نامجون: آاااااح آخر هفته هم باید کار کنیم
جیمین: آهاااان
جین: تو چیکاره ای؟
جیمین: من؟ چیزه یه برنامه های دارم
جین: خوبه
یونگی : پاشین برین بخوابین دا
تهیونگ: ولی زوده که.... آهان بریم فیلم ببینیم؟
یونگی:من که میرم بخوابم صداتون در بیاد دیگه بد میبینین
همشون سری تکون دادن و تاکید کردن که بی صدا میمونن
جیهوپ: منم رفتم دلم نمی خواد جونم و از دست بدم
جین وکوک و نامجون: منم همین طور
به خاطر با هم گرفتنشون از خنده ترکیدن ولی سریع جلو دهنشون رو گرفتن و راهی شدن
تهیونگ: منم رفتم شب بخیر جیمینی
جیمین: شب بخیر
پوفی کشید و با بدخلقی بلند شد و یه لیوان آپ پر کرد و با حرص خورد رو میز کوبید و رفت
بعد خوردن قرص هاش رو تخت نشست نگاهی به ساعت کرد ۱۰ دیگه مونده بود به ۱۲
با یه کوچولو امید به در زل زد تا شاید یکیشون یادش بود و برای تبریک می اومد
با زنگ خوردن گوشیش سریع چشماش رو باز کرد
گیج به اطراف نگاه کرد فک کرد کسی اومده اتاق ، ولی کسب جزء خودش نبود
با دوباره به صدا در اومدن گوشی اول نگاهی به ساعت کرد دقیقا ۱۲ شب بود
با خوشحالی تماس رو جواب داد
جیمین: اوما؟
اوما: تولدت مبااااااااارک پسرکم
جیمین: ممنونم اوما وای نکنه تا الان بیدار بودی که فقط زنگ بزنی
اوما: معلومه برای پسرکم هر کاری میکنم ولی مطمئنم نفر اول نشدم نه مطمئنا پسرا زود تر تبریک گفتن
خنده مصنوعی کرد
جیمین: اوووماااا چه فرقی داره نفر چندم تبریک گفتی ، داشتنت برام یه دنیاست
اما : آااای می خوای نصفه شبی اشکم رو در بیاری
بعد کلی حرف زدن با اوما و آپا و دونسونگش ( برادر کوچکتر ) بالاخره گوشی رو روی میز گذاشت
آهی کشید و با تصور اینکه هیچ کدومشون یادشون نیست داراز کشید و با ناراحتی به خواب رفت
و متوجه نشد که یونگی تمام شب رو جلوی در اتاق نشسته بود تا کسی از اون جوجه ها به سرشون نزنه بیاد تبریک بگن و کل سوپرایز رو به باد بدن
صبح هم کسی به روی خودش نیاورد که خبر دارن اونم به زور
چند باری جیهوپ به خاطر قیافه ناراحت جیمین تا مرز لو دادن جلو رفت ولی اعضا نزاشتن
و الان جیمین تک و تنها تو اتاق کارش نشسته بود چون نه کاری داشت نه تفریحی
هر کدوم از دوستاش هم می خواستن برای تولدش ، بیرون ببرنش با بهانه اینکه امروز با اعضاست و بعدا باهاشون میره پیچوندشون چون دل و دماغ تولد رو دیگه نداشت حالش به کل گرفته بود و کلی هم از اعضا دل خور بود
چه طور تونستن تولدش ، از یادشون بره
اگه حتی یادشون نبود همه سئول با پوستر های تبریک تولدش پُر شده بود و ترند های تویتر بود چه طور متوجه نشدن آخه
با صدای نتفیکیش گوشیش دست از زجه زدن برای خودش برداشت و گوشیش رو باز کرد نامجون براش ویس فرستاده بود
با خوشحالی زیاد اینکه یادش اومده تولدش رو تبریک گفته
با هیجان که کل تنش رو گرفته سریع بازش کرد
نامجون: جیمیناااااا پسر گفتن کمپانی هستی سریع به اتاقم به یه مشکل بزرگ تو لیریک آهنگ بر خوردم بیا کمکم لطفااااااااااا
با لبای آویزون باشه ای نوشت و راه افتاد
وارد شدنش به اتاق نامجون مصادف شد با ترکیدن و روشن شدن فشفشه ها و صدای جیغو دست زدن اعضا
اعضا: تولد تولدددددد مباااااارک پاااااارک جیمین
از خوشحالی گریش گرفته بود ولی جلوی خودش رو گرفت که با یه بغل دسته جمعی جشن تولدش رو شروع کردن
( پایان فلش بک )
جین :ولی چه روزی بود کلش رو با لبای آویزون میگشت هعی تاریخ میپرسید تا شاید یکیمون یادش اومد
جیهوپ: ولی چه طور دلتون اومد آخه کم مونده بود گریش بگیره
یونگی: و اگه جلوی تو رو هم نمیگرفتیم کلش رو خراب می کردی
جیهوپ: قلبم داشت با چشمای ناراحت آتیش میگرفت خوووووب
تهیونگ: هوووووف ولی باید یه کاری کنیم دیگه این وضعیت داره روانم رو خراب میکنه
جیهوپ:حق با تهیونگه اما چیکار کنیم
یونگی: سلطان عقل اینجاست نگران چی هستین؟
نامجون: هیونگ!!!
یونگی: چیه ؟ خوب نابغه چی تو سرته ؟
نامجون: هیچی ، الان هیچی نمیدونم
یونگی: تهیونگ تو چی ؟ دفعه پیش که نقشت خوب جواب داد
تهیونگ: بالاخره یکی ازم پرسید ، معلومه که دارم
کوک: فقط کسی رو چیز خور نکن
تهیونگ: یاااااا اصلا به من چه ، خودتون یه فکری بکنین عقل کلا
جين: گوله نمک هارو ، شب رو خیار شور خوابیدین؟
تهیونگ دست به سینه نشست و بعد یه نگاه چپ به همشون ، روشو اونور کرد
یونگی آهی از وضعیتشون کشید
یونگی: فردا تولدشه یکی بگه چیکار کنیم
نامجون: هر کاری میکنیم باید تو خونه باشه با اون سوی بیشعور نمیشه هیچ گوهی خورد
کوک:اَااااای من سو رو نمی خورم
با قیافه گیجی بهش نگاه کردن که کوک چشمی چرخوند
کوک : از اونجایی که سو یه گوه میباشد بلهههه
با حرف کوک همشون زدن زیره خنده
بعد تموم شن خندشون خودشون رو جمع کردن و سرجاشون نشستن
یونگی: خب جناب وی نقشت چیه؟
تهیونگ: اهممم اهم مثل پارسال یه سوپرایز تولد ، ولی یکم متفاوت تر ،نقشه اینکه.....
جیمین ویو
با صدای خندشون آروم خندیدم
واااااو چه قدر میتونه صدا خنده اینقدر شیرین باشه
از جام بلند شدم در بالکن رو باز کردم با برخورد خنکی باد به صورتم آهی از لذت کشیدم
گوشیم رو برداشتم وارد واتپد شدم و با دیدن آپ فیکی که چند روزی میشه پیدا کردم
سریع زدم و شروع کردم به خوندن
با هر خطی که خوندم باعث خوشحالیم و هم حسرتم میشد
با تموم شدنش پوفی کشیدم آح چرا انقدر کم بوووود
امان از دست نويسنده ها آدم رو جون به لب میکنه تا دو خط چیز بنویسن
نگاهم رو به شهر زیر پام کردم ویو خیلی قشنگهی
چی میشه زندگیه منم مثل همین فیک باشه
عشق ابدی
عشقی که بین هفت عضو بی تی اسه
جوری که تو فیک هم رو دوست دارن و برای هم جون میدن ، برای عشق ورزیدن به هم هر کاری میکنن مخصوصا واسه اونی که بیشتر از هر کسی دوسش دارن
من ، یعنی جیمینِ فیک
جوری که بهش محبت میکنن و نازش رو میکشن تو هر حالتی براش وقت میزارن حسودیم میشه چی میشه تو زندگیه واقعی هم این طوری بود
نه اینکه به اون اندازه باشه، نه
فقط یه کوچولو ، یکم دوستم داشته باشن
خندم گرفته بود من الان به یه شخصیتِ داستان دارم حسودی میکنم ولی بیشتر حرسم میگیره
چرا وقتی جیمین پیش اعضا هست یعنی خودم ، نه ، یعنی شخصیت داستانی ، انقدر لوسه و پر عشوه ست ااااح ااااح
انقدر هم آدم لوس و نونور میشه آاااااخه
ولی خوب دیگه هر کی انقدر محبت ببینه و مورد توجه باشه لوس میشه
ولی خداییش من اینجوری نیستم
جیمین : نکنه هستم ؟نه بابا نیستم یعنی تا این هد نیستم
جیغ خفه ای کشیدم
جیمین: جَم کن خودت رو پارک جیمین
بهتره برم بخوابم تا با فکر های بیخود خودم رو خفه کنم
صبح شد و کارای تکراری
عکس برداری ، فیلمبرداری و تمرین وضبط و.... کل همیشه باید انجام داده بشه
بعد کارای گروهی برای تمرین آهنگ سولوم به یه سالن دیگه رفتم
با پایان آهنگ رو زمین نشستم تقریبا ۲ ساعته که دارم بی وقفه میرقصم و به شدت خسته بودم
با ظاهر شدن بطری آب جلوم سرمو بالا بردم چان بود آهی کشیدم و ازش گرفتم کمی خوردم چون گشنه بودم زیاد نخوردم
چان: یکم دیگه غذا رو میارن
جیمین: هوم ممنون
چان : هیونگ ؟
جیمین: هووم
رو زمین نشست و زل زد بهم
چان : ببخشید
جیمین : مهم نیست
چان : نه مهمه ، من کار واقعا اشتباهی کردم خودم میدونم اعتمادت به من رو شکستم ولی اون لحظه تو اون زمان نتوستم ، نتوستم با اون حالت ناراحتت کنم می دونستم چه قدر منتظرشون بودی ، قسم می خورم هیونگ فقط نخواستم ناراحت بشی حتی حتی جین هیونگ واست سوپ درست کرده بود و رفتم و برات آوردم نه اینکه نخوان بیان فقط نتوستن بیان همین
تروخدا ببخشید دیگه بهت دورغ نمیگم قول میدم ببخشید هیونگی
جیمین: چان
چان: چانت رو نمی بخشی؟؟
مثل خر شرک بهم نگاه میکرد و تند تند حرف میزد و آخرش هم با اون چشمای گندش زل زد بهم
از حرف هاش میشد صداقت رو حس کرد
می دونستم هیچ کدوم رو از عمد نکرده و فقط برای من انجامش داده
دیگه می خواستم بگم ادامه نده و من بخشیدمش ولی با آخرای جملش اخمی کردم
می خواستن بیان و نتونستن بیان یعنی چی
چرا همه چیز داره مشکوک میشه اون سو بیشعور هم که معلوم نبود دورغ گفت یا راست
ولی من مطمئنم که هر چیزی هم بشه حتی اگه اعضا ازم متنفر هم باشن هرگز وقتی کسی آسیب ببینه اون طور رفتار نمی کنن ناراحت میشن مهم نیست کی باشه من قلب پاک اونارو میشناسم حتی بیشتر از خودم بهشون اطمینان دارم
این اوضاع بدجور داره رو مخم راه میره چه جوری از این شرایط باخبر بشم چه جوری بفهمم قضیه چیه آخه
تنها کس هم سو بود که فقط عَراجیف و چرتُ پرت تحویلم داد
الان از کی بپرسم و یا کمک بخوام
پوفی کشیدم و به چان نگاه کردم لبخندی زدم و دستامو باز کردم
جیمین: بیا اینجا ببینم
با چشمای بزرگ شده بهم نگاه کرد
چان: جدی بخشیدی؟
جیمین: آره
با یه پرش بزرگ پرید روم که با هم دیگه پخش زمین شدیم و صدای خنده های هر دومون سالت دو پر کرد
با چان سمت پارکینگ میرفتیم که با سو مواجه شدیم
منجر سو: اوه دارین میرین
چان : بله کارمون تموم شده ولی فک کنم شما بیرون بودین
منجر سو : هان ....آم آره کار خیلی مهمی داشتم برای انجام اون رفته بودم
چان : که اینطور
منجر سو: خسته نباشین
چان: ممنون همچنین
خنده عجیبی کرد
منجر سو: من خسته نیستم بیشتر از هر زمان دیگهای پر انرژیم چون موانع مهمی از زندگیم رو برداشتم
چان : باشه... چیزه ما دیگه باید بریم فعلا
بدون توجه به اون نگاه های عجیبش ازش دور شدیم
چان : این چرا شبیه جوکر شده بود با اون خنده های مسخرسش
خنده بلندی کردم
جیمین: بیخیال بابا کلا سو عجيبه ولش کن زیاد اطرافش نباش
چان : باش
با نشستن تو ماشین سمت چان برگشتم و لب زدم
جیمین: بقیه رفتن یا هنوز کمپانین
چان: همشون ۱و نیم ساعتی میشه که رفت
جیمین: وا چرا زود رفتن
چان : نمی دونم
آهانی گفتم و با رسیدن به خونه ازش خدافظی کردم و رفتم سمت ساختمون
با باز کردن در و دیدن روشنایی خونه فهمیدم خونن
داخل شدم و بعد در آوردن کتم و آویزون کردنش سمت سال رفتم
ولی با چیزی که دیدم وحشت کردم جیغ بلندی کشیدم
جیمین: جییییییییغ
جیمین نههههههه جییییغ
و تنها صدایی که پخش میشد صدای جیغ و التماس های من برای کمک بود
_________________________________
سلام سلاااااااام بارونکا 🤗
حالتون چه طوره ؟!
اوووووه با یه پارت طولانی اومدم اوهوم درسته پارت قبل زیاد طولانی نبود ولی این دیگه طولانی😁
وااای وااااای 😧
چه اتفاقی افتاده؟
یعنی جیمین تو خونه چی دید؟
به نظرتون سو چه مرگش شده؟
نظرتون راجب فلش بک چی بود ؟
یعنی جیمین قراره چه قدر پیش بره؟
ممکنه از همه چیز سر در بیاره؟
سوالات زیاد شد 😁
خوووووب دیگه
تا هفته بعد همین روز خدا نگهدار ❤
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
وت و کامنت یادتون نره
۲۱۸۲ کلمه 🥲